کتاب عشاق نامدار
معرفی کتاب عشاق نامدار
کتاب عشاق نامدار نوشته ذبیحالله منصوری است. کتاب عشاق نامدار روایتی جذاب از زندگی لویی چهاردهم است و عشقی ناگهانی که زندگیاش را تغییر میدهد.
درباره کتاب عشاق نامدار
لویی چهاردهم، پادشاه فرانسه در چهارده سالگی پسری خوش بنیه و زیبا و خوشاندام بود و گرچه تحت قیمومت مادر و بهخصوص صدراعظم خود «مازارن» میزیست ولی جوانی و زیبایی او تمام نظرها را جلب میکرد. دو سال قبل از آن تاریخ، یعنی موقعی که لوییچهاردهم دوازدهساله بود، یکی از خانمهای درباری به اسم خانم «شونبرگ» عهدهدار خدمات پادشاه نوجوان فرانسوی شد و در آن موقع سیوپنج سال از عمر خانم شونبرگ میگذشت.
شبها خانم مزبور لوییچهاردهم را در بستر میخوابانید. یکشب، پیشخدمت مخصوص پادشاه فرانسه که پشت در خوابگاه بود، شنید که لوییچهاردهم میگوید: خانم شونبرگ، دست شما نرم است؛ باز هم پشتم را بخارانید. من خوشم میآید.
پیشخدمت مخصوص، این موضوع را به اطلاع ملکۀ فرانسه، یعنی مادر لوییچهاردهم رسانید و ملکه، خانم شونبرگ را از خدمت پسر خود معاف ساخت و مراقبت کرد که آن زن دیگر با پسرش تماس نداشته باشد. بنابراین، خانم شونبرگ و شوهرش که در ارتش فرانسه، درجۀ مارشالی داشت، از خدمت به پادشاه فرانسه محروم گردیدند.
موضوع خانم شونبرگ، مادر پادشاه را متوجه کرد که احساسات جوانی پسرش بیدار شده یا خواهد شد و به خدمه و بهخصوص پیشخدمت مخصوص لوییچهاردهم موسوم به «لابورت» سپرد که متوجه باشد خانمها به اتاق لوییچهاردهم نیایند.
پس از اینکه لوییچهاردهم قدم به چهاردهسالگی گذاشت، مادرش به «لابورت» سپرد که پسر او، در هیچ موقع، حتی ساعات روز نباید در هیچیک از اتاقهای کاخ سلطنتی با خانمی تنها بهسر ببرد.
دستور ملکۀ فرانسه و مادر پادشاه شامل اتاقها میشد، نه باغ سلطنتی و لوییچهاردهم که نوجوانی شاداب بود، عادت داشت که همه روزه بعد از برخاستن از خواب و پوشیدن لباس به باغ میرفت و در آنجا قدم میزد.
یک روز در سر پیچ یکی از کوچههای باغ به یک دختر زیبا و تقریباً دوازدهساله برخورد کرد و دید که آن دختر دامان پیراهن خود را پر از گل کرده است. و اینجا همه چیز شروع میشود و داستانی عاشقانه شکل میگیرد که شما را حیرت میکند.
خواندن کتاب عشاق نامدار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای تاریخی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عشاق نامدار
بامداد، وقتی پادشاه فرانسه از خواب برمیخاست، چند نفر از شاهزادگان برای پوشانیدن لباس به او، حضور بههم میرسانیدند؛ یکی پیراهنش را تقدیم میکرد و دیگری جوراب ساق بلند او را میداد و سومی موی عاریه بر سرش میگذاشت. تقدیمکردن پیراهن و جوراب و لباس و نهادن موی عاریه بر سر و کارهای دیگر از این قبیل، جزو مزایای بزرگ محسوب میشد و در ازای خدمات برجستهای به شاهزادگان اعطا میگردید.
پس از اینکه شاه لباس میپوشید، برنامههای روز یکی بعد از دیگری، تا موقع خواب، اجرا میشد و در تمام ساعات روز، تا موقعی که به خوابگاه میرفت، عدهای از شاهزادگان و رجال برای انجام وظیفه حاضر بودند و او را تنها نمیگذاشتند.
لوییچهاردهم، بعد از اینکه به سن رشد رسید و بهخصوص از بیستوپنج سالگی به بعد، طوری در این تشریفات مبالغه کرد که پس از پنجاه سالگی، بهوسیلهٔ تمارض از تشریفات میگریخت و گاهی مدت چند هفته خود را به ناخوشی میزد تا در تشریفات شرکت نکند.
مردی چون لوییچهاردهم که میگفت: «قدرت سلاطین نه در توپ است نه در ارتش، بلکه قدرت پادشاهان از وقتشناسی سرچشمه میگیرد»، بعدها از تشریفاتی که خود ایجاد کرده بود، چنان به تنگ آمد که در آخرین سالهای عمر حتی از آپارتمان خود خارج نمیشد؛ ولی در آن موقع چهاردهساله بود و برای فرار از تشریفات، دو دستاویز مؤثر داشت: یکی گردش در جنگل و استحمام (در فصل تابستان) و دیگری شکار (در فصل زمستان).
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۱۳ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۱۳ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب رو تقریبا کامل خواندم ولی انقدر در این کتاب خالی بندی شده که سه تا سوتی داره. مثلاً لویی هفدهم در کودکی کشته شده ولی در صفحات بعد میبینیم زندست