دانلود و خرید کتاب صوتی پیام هایی از ملکوت
معرفی کتاب صوتی پیام هایی از ملکوت
کتاب صوتی پیام هایی از ملکوت، گزین گویههای نیل دونالد والش به همراه ۳۱ داستان کوتاه است که مسعود لعلی گردآوری کرده است. این اثر را با صدای شهره روحی و کامبیز خلیلی میشنوید.
در این کتاب داستانها و جملاتی از نیل دونالد والش درباره موضوعات مختلف اخلاقی و معنوی همچون عزت نفس، پرهیز از خودخواهی، حقانیت، ارتباط با خداوند، امید، احترام به انسانها، استقلال فکری و... میخوانیم. این کتاب ۳۱ داستان کوتاه مرتبط با مضامین مورد بحث کتاب هم دارد.
کتاب صوتی پیام هایی از ملکوت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب را به تمام دوستداران آثار حوزه موفقیت و خودیاری پیشنهاد میکنیم.
درباره نیل دونالد والش
نیل دونالد والش ۱۰ سپتامبر ۱۹۴۳ در آمریکا به دنیا آمد. او نویسنده، سخنران و روانشناس سرشناسی است که آثاری در حوزه عرفان و معنویت و ارتباط با خداوند منتشر میکند. از میان مشهورترین آثار او میتوان به کتابهای گفتگو با خدا، دو جلد کتاب مراقبه گفتگو با خدا، دوستی با خدا و آخرین کتاب وصل با خدا اشاره کرد.
بخشی از کتاب صوتی پیام هایی از ملکوت
مسافران اتوبوس با دلسوزی به زنِ جوانِ زیبایی نگاه میکردند، که با عصای سفیدش به دقت پلههای اتوبوس را بالا میرفت. بلیت را به راننده میداد و با استفاده از دستانش صندلیها را لمس میکرد و جای خالیای را که راننده به او گفته بود، پیدا میکرد.
یک سال بود که سوزان، سی و چهار ساله، بر اثر خطای پزشکان کور شده بود. این کوری تحمیلی بیدرنگ او را وارد دنیای تاریک و رنجآورِ همراه با ناکامی و خودخوری کرده بود. اکنون سوزان، که زمانی برای خودش زنِ مستقلی بود، از اینکه سرنوشت نامعلوم او را علیل کرده بود، احساس عجز و ناتوانی میکرد. « چگونه این اتفاق برای من افتاد؟ » به درگاه خدا التماس میکرد، قلبش پر از درد شده بود. با اینکه خیلی دعا یا گریه و زاری میکرد، ولی واقعیت را میدانست که بیناییاش دیگر باز نمیگردد. سایهی غم او را در بر گرفته بود، سوزان، زنی که زمانی روحاً شاد بود، هر روز ناکامتر و ناامیدتر میشد. تنها کسی که مجبور بود کنارش باشد، شوهرش مارک بود.
مارک افسر نیروی هوایی بود و سوزان را با تمام وجودش دوست داشت. وقتی سوزان بیناییش را از دست داد، مارک غم را در وجود همسرش مشاهده کرد و مصمم شد کمکش کند تا قوا و اعتمادش را بهدست آورد و دوباره همان سوزان مستقل گردد. کار در ارتش، او را در شرایط حساس مقاوم بار آورده بود، اما میدانست که این یکی از سختترین شرایطی است، که با آن روبهرو شده است. بالاخره، سوزان حس کرد آمادگی برگشت به سر کارش را دارد، اما چگونه به آنجا برود؟ او قبلاً از اتوبوس استفاده میکرد، اما اکنون رفتن به اطراف شهر با اتوبوس، برایش وحشتناک بود. مارک، با اینکه محل کارش در جهت مخالف کار سوزان بود، قبول کرد او را هر روز با ماشین تا سر کارش ببرد، اوایل، برای سوزان راحت بود و مارک هم مجبور بود به زن نابینایش که در انجام کارهای جزئی هم عاجز شده بود، کمک کند. اما او به تدریج متوجه شد این برنامه چندان عملی نیست، چون طاقتفرسا بود و گران هم تمام میشد. مارک به این نتیجه رسید که سوزان بالاخره باید از اتوبوس استفاده کند. اما فکر اینکه چگونه این مسأله را با وی در میان بگذارد، آزارش میداد. سوزان هنوز هم زودرنج و عصبی بود. حال چه واکنشی نشان خواهد داد؟
طبق پیشبینیش، سوزان از فکر اینکه سوار اتوبوس شود، به وحشت افتاده بود. « من کور هستم! » به تلخی گفت: « چطور بفهمم کجا میروم؟ حس میکنم از دستم خسته شدی ». قلب مارک از شنیدن این حرفها به درد آمد، منتها میدانست که میباید آن را در میان بگذارد. مارک قول داد هر روز صبح و عصر، تا هر موقع که طول بکشد، با اتوبوس همراه وی بیاید تا به آن شرایط عادت کند. دقیقاً هم همان شد.
دو هفتهی تمام هر روز با اتوبوس، مارک در یونیفورم کامل ارتشی، سوزان را به سر کارش میبرد و عصرها از سر کارش میآورد. مارک به او یاد داد چگونه از حسهای دیگرش استفاده کند، مخصوصاً از حس شنواییش، تا متوجه شود کجاست و چگونه از پس شرایط جدیدش برآید. کمکش کرد تا با رانندهی اتوبوس، کسی که میتوانست مراقبش باشد و جای نشستن را برایش مهیا کند، دوست شود. او سوزان را میخنداند، حتی روزهای اولی که در اتوبوس دستپاچه میشد و یا وقتی کیفش به زمین میافتاد. هر روز صبح هر دو این راه را طی میکردند و مارک دوباره تاکسی میگرفت و به سر کارش برمیگشت. با اینکه این روش پرخرجتر و خستهکنندهتر از قبل بود، ولی مارک میدانست که این زمان به درازا نخواهد کشید. فقط برای آماده کردن سوزان بود تا بتواند بهتنهایی سوار اتوبوس شود. این را میدانست. او سوزان را قبل از اینکه بیناییش را از دست بدهد، میشناخت. شخص او همیشه زن مبارزی بود و هیچ وقت مأیوس نمیشد.
بالاخره سوزان تصمیم گرفت بهتنهایی آن مسیر را طی کند. روز دوشنبه سرآمد و قبل از اینکه خانه را ترک کند، بازوانش را اطراف مارک همسفر موقت وی، همسر و بهترین دوستش انداخت. چشمان سوزان در لحظهی قدردانی از شوهرش برای وفا، صبر و عشقش نسبت به وی پر از اشک شد. با او خداحافظی کرد و هر یک به راه خود رفتند. دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنجشنبه. هر روز میگذشت، ولی سوزان اصلاً راضی نبود. فقط به راهش ادامه میداد و تنها سر کار میرفت.
صبح جمعه، مانند هر روز سوزان سوار اتوبوس شد. لحظهای که کرایه را به راننده میداد ... راننده گفت: « وای که چقدر به تو حسودیم میشه ».
سوزان مطمئن نبود که راننده با وی است یا با کسی دیگر. مگر چه کسی میتوانست در این دنیا به زن کوری حسادت کند که سعی میکرد شجاعت سالهای قبلش را بهدست آورد. با کنجکاوی از راننده پرسید: « چرا میگویی که به من حسودی میکنی؟ » راننده جواب داد: « داشتن شخص مراقب و حامی در زندگی مانند آنچه تو داری، خیلی خوب است ».
سوزان نمیدانست او دربارهی چه چیزی صحبت میکند، به این دلیل، دوباره پرسید: « منظورت چیست؟ » راننده جواب داد: « میدانی، از هفتهی پیش هر روز صبح مرد جذابی با لباس ارتشی آن گوشه میایستد و شما را که از اتوبوس پیاده میشوید تماشا میکند و میخواهد مطمئن شود از خیابان بهراحتی رد میشوید و آنقدر میایستد تا وارد ادارهتان شوید. بعد یک بوسه برای شما میفرستد، خداحافظی میکند و به راهش ادامه میدهد. شما زن خوشبختی هستید ».
اشک شوق از گونههای سوزان سرازیر شد. درست است که با چشمانش نمیتوانست ببیند، ولی همیشه حضور مارک را کنارش حس میکرد. او سعادتمند بود، خیلی سعادتمند، چون مارک هدیهای به او داده بود که قویتر از بیناییاش بود، هدیهای که نیاز به دیدن و باور کردنش نبود. هدیهی عشق میتواند روشنایی را در عمق تاریکیها به ارمغان بیاورد.
خداوند نیز به همین نحو مراقب ماست. شاید حضورش را حس نکنیم و نتوانیم او را ببینیم، ولی بیهیچ شک و شبههای او آنجاست.
دلم میخواهد با این فکر، امروزت به مبارکی بگذرد: « خداوند تو را دوست دارد، حتی اگر متوجهش نباشی ».
زمان
۶ ساعت و ۱۹ دقیقه
حجم
۴۰۷٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۶ ساعت و ۱۹ دقیقه
حجم
۴۰۷٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
نظرات کاربران
آثار نیل دونالد والش کم نظیر در هدایت بسوی شناخت خدا و قوانین هستی و احساس خوشبختی و آرامش هستند
تا اینجا که خوندم و گوش کردم فوق العاده بود👏👏👏
لطفاً دقت کنید! بنده یک محقق هستم. آقای والش یک مدعی دروغین هست. اول ادعای ارتباط با خدا میکند. بعد در یک برههای ادعای نبوت کرده است. الان هم که ادعای خدایی کرده است. دین ایشون بسیار منحرف و خود ساخته است که با خوانشهای فردی