دانلود و خرید کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست
معرفی کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست
کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست، نوشته سپیده محمدیان داستان زندگی مادران بچههای اوتیسم است. شخصیت اصلی داستان مهاجرت کرده و در مرکز حمایت از کودکان استثنایی مشغول کار است؛ حالا از طرف پدرش تحت فشار قرار میگیرد تا به کشورش برگردد. بهترین تصمیم برای او چیست؟
داستان صوتی متولد ۱۶ آگوست را با صدای مهبد قناعتپیشه بشنوید.
دربارهی کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست
کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست داستانی خواندنی از سپیده محمدیان، روایتگر زندگی، مشکلات و دغدغههای مادران اوتیسم است. شخصیت اصلی ماجرا دختری است که که از شهر و سرزمین خودش مهاجرت کرده است و حالا در مرکزی که مخصوص حمایت از کودکان استثنایی و اوتیسم است کار میکند. او با اینکار به زندگی خودش معنا و هدف داده است و در همین حین روایتی از زندگی مادران و دغدغههای خانوادههای دارای فرزندان اوتیسم بیان میکند. حالا پدرش برای بازگرداندن او به کشور تلاش میکند. حالا شخصیت اصلی ماجرا باید تصمیمی بگیرد. میخواهد برود یا بماند؟ بهترین تصمیم برای او چیست؟ کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست داستانی از زندگیهای امروزی است که با تنهایی، هراس از آیندهی نامعلوم، ماندن بر سر دوراهیها و حسرت عشقهای از دست رفته عجین شده است.
کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از داستانهای ایرانی لذت میبرید، کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست یک انتخاب عالی برای شما است. کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست همچنین به مقولهی اوتیسم میپردازد که در نوع خود اثری جذاب به شمار میرود.
دربارهی سپیده محمدیان
سپیده محمدیان در تاریخ ۲۰ مارچ ۱۹۸۶ متولد شد. او نویسنده و وکیل ایرانی است. اغلب داستانهای سپیده محمدیان دربارهی زندگی زنان در ایران امروزی است. او در سال ۲۰۱۵ در دانشگاه استنفورد سخنرانی با عنوان «زنان در ادبیات معاصر ایران ، به دنبال معنی و آگاهی» ایراد کرد.
بخشی از کتاب صوتی متولد ۱۶ آگوست
خب، برمیگردم سر داستان خودم. دختری دارم که اصلا به هر دلیلی که به کسی مربوط نیست، هشت سالی است که اینجا زندگی میکند. چجوری زندگی میکند؟ خب، نمیدانم. در وواقع قرار بود وکیل موفقی باشد اما حالا همهی عمر، وقت و زندگیاش را صرف کار توی یک مرکز مراقبت از کودکان استثنایی میکند. میتوانست در شهر دیگری یا اصلا همینجا وکیل موفق با یک درآمد حسابی و آیندهای درخشان باشد. چهمیدانم! با آن استعداد میتوانست هرچیزی باشد غیر از این. از کجا تصمیم گرفت راهش، رشتهاش، آرزوهایش را عوض کند و توی آن مرکز حمایت از کودکان عمرش را بگذراند، نمیدانم. شاید به رفتن آن پسرهی نامرد، مازیار، ربط داشته باشد. هرچند از این پسر جدیده هم هیچ خوشم نمیآید. خب آدم هیچوقت از مردی در زندگی دخترش، آن هم تک دخترش، خوشش نمیآید. حالا میفهمم چرا پدربزرگ دلدار اینقدر از من بدش میآمد. حتی سرش را هم بلند نمیکرد نگاهم کند. جز آن روزی که من و دخترش را گشت بازرسی گرفت و به زور عقد کرد. آن روز فکر کنم دفعهی اول و آخری بود که نگاهم کرد. البته نه، نه، یکبار هم وقتی دو سال بعد، دخترش را دفن میکردیم، به من و دلدار یک نگاهی انداخت. بعد دیگر تا همین اواخر که خودش را خاک کردیم، هیچ خوش نداشت من را ببیند.
زمان
۴ ساعت و ۱۷ دقیقه
حجم
۲۳۸٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۱۷ دقیقه
حجم
۲۳۸٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد