دانلود و خرید کتاب صوتی منهای دو
معرفی کتاب صوتی منهای دو
کتاب صوتی منهای دو یک نمایشنامه صوتی شنیدنی از ساموئل بنشتریت است که تا بهحال بارها به روی صحنه رفته و مخاطبان بسیاری داشته است. منهای دو اثری در ستایش شور زندگی و امیدواری است.
نسخه صوتی نمایشنامهی مهنای دو را با ترجمهی روان از شهلا حائری و صدای جمعی از گویندگان توانای کشور بشنوید.
دربارهی کتاب صوتی منهای دو
اگر به شما بگویند که آخرین روزهای زندگیتان را میگذرانید، چه تصمیمی میگیرید؟ دلتان میخواهد آن را به بهترین شکل ممکن بگذرانید و کارهایی انجام دهید که هرگز انجام ندادهاید؟ یا اینکه در ناراحتی و انزوا فرو میروید و سرجایتان در تخت بیمارستان باقی میمانید؟ کتاب صوتی منهای دو یک نمایشنامهی جذاب و گیرا از ساموئل بنشتریت است که در ستایش هستی و لحظات زیبای زندگی نوشته شده است. منهای دو، زندگی دو مرد میانسال است که به بیماری لاعلاجی گرفتارند و به مرگ نزدیک میشوند. تصمیم آنها شما را شگفتزده میکند. آنها میخواهند از بیمارستان بیرون بزنند و زندگی را آن طوری که دوست دارند، در گشت و گذار بگذرانند. آنها به آرزوهایشان فکر میکنند و تصمیم میگیرند آنها را عملی کنند. در مسیر زندگی جدیدشان، اتفاقات جالب و خندهداری هم برایشان میافتد که به جذابیت بیشتر اثر کمک کرده است.
کتاب صوتی منهای دو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران نمایشنامه و داستانهای صوتی و علاقهمندان به تئاتر از شنیدن کتاب صوتی منهای دو لذت میبرند.
بخشی از کتاب صوتی منهای دو
در تاریکی صدای موسیقی نوکتورن شمارهی یک شوپن به گوش میرسد. پرده کنار میرود. اتاق نسبتا بزرگی در بیمارستان دیده میشود. در وسط اتاق دو تخت روبهروی تماشاچیان وجود دارد و روی هریک از تختها کسی دراز کشیده است. در هر طرف تخت وسایل پزشکی به چشم میخورد. پنجرهای در دیوار کناری نشان میدهد که شب است. و روی تابلوی روشنی که به دیوار نصب شده نوشته شده است اتاق مراقبتهای ویژه. صدای موسیقی شوپن به تدریج کم میشود. زمانی نسبتا طولانی سپری میشود. ناگهان پل از تخت سمت راست برمیخیزد. حدود شصت هفتاد سال دارد و پیژامهای راهراه بر تن دارد. انگار به سختی بیدار میشود. به تخت سمت چپی نگاه میکند. «آقا؟ آقااا؟ آقااااا؟ ای آقااااا!»
هیچ جوابی از تخت سمت چپی نمیآید. پل دوباره در تختش دراز میکشد. پس از چند ثانیه ژول از تخت سمت چپ، سریع بلند میشود و مینشیند. حدود شصت سال دارد و همان پیژامهی راهراه را برتن دارد. او هم به سختی بیدار میشود و به ستخت سمت راست نگاه میکند. «چیه؟ چی شده؟»
پپل هم برمیخیزد. هر دو در تختشان نشستهاند و به نظر بسیار خسته میرسند. به هم نگاه میکنند.
«چیزی میخواین؟»
« ااا... چه میدونم! شما من رو صدا کردین!»
«نه خیر ابدا! شما صدام کردین! من خواب بودم و شما صدام کردین»
« نه خیر شما بودین. من خواب بودم و شما گفتین چیه؟ آره همینطوری بیخودی شاید شنیدین که صداتون میکردم.»
«یعنی چی؟»
«خب شاید تو خواب شنیدین.»
«چی؟ چه مهملاتی! چطور میشه کسی خواب ببینه که یک آدم ناشناس داره تو خواب صداش میکنه!»
«خب پیش میاد. من هرشب خواب میبینم که یه دختر سیساله میاد دنبالم تا منو خونش ببره. در یه خونهی ویلایی کنار دریا. فقط برای اینکه تر و خشکم کنه....!»
«راست میگین؟»
«چی رو راست میگم؟»
«شمام این خواب رو میبینین؟»
« خب دارم بهتون میگم دیگه. دختره هم محشره از قشنگی!»
«عجیبه! منم خواب میبینم که یه دختر هر روز میاد دنبالم»
زمان
۱ ساعت و ۳۶ دقیقه
حجم
۸۹٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱ ساعت و ۳۶ دقیقه
حجم
۸۹٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
واقعا عالیه چند بار گوش کردم. خیلی دیالوگ های قشنگی داره