دانلود کتاب صوتی خانه‌ام همین جاست با صدای نازیما حسینی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی خانه‌ام همین جاست

دانلود و خرید کتاب صوتی خانه‌ام همین جاست

گردآورنده:گلستان جعفریان
انتشارات:آوانامه
امتیاز:
۴.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی خانه‌ام همین جاست

کتاب صوتی خانه‌ام همین جاست، مجموعه خاطرات افسانه قاضی‌زاده است. دختر جوان شجاعی که تصمیم گرفت در روزهای جنگ در وطنش، خرمشهر بماند. او خدمت در بیمارستان‌های صحرایی و رسیدگی به مجروحان را انتخاب کرد.

گلستان جعفریان با جمع‌آوری مجموعه خاطرات افسانه قاضی‌زاده، این اثر را نوشته است. نسخه صوتی کتاب خانه‌ام همین جاست، را با صدای نازیما حسینی در اختیار دارید.

درباره‌ی کتاب صوتی خانه‌ام همین جاست

خانه‌ام همین جاست، روایتی از عشق است. عشقی که در سال‌های دردناک جنگ ایران و عراق، در قامت دختری جوان، خودش را نشان داد. دختری که در آن روزها بیشتر از هجده‌سال نداشت. اما با شجاعت در همان‌جایی که بود، ایستاد. او انتخاب کرد از خرمشهر نرود. حتی با وجود اینکه تمام اعضای خانواده‌اش رفته بودند. او انتخاب کرد همان‌جا بماند. به مجروحان جنگ رسیدگی کند. در خدمت مساجد باشد و هر کاری که می‌توانست انجام داد. چیزهایی دید و آموخت که فراتر از توانش بود. اما رشد کرد و بزرگ شد و بارها گفت: خانه‌ام همین جاست. او ایستاد تا عشق را به مردم بیاموزد.

کتاب صوتی خانه‌ام همین جاست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خانه‌ام همین جاست، برای همه افرادی که عشق را باور دارند و دوست دارند روایتی از روزهای دوران جنگ بشنوند، کتابی جذاب و شنیدنی است. 

بخشی از کتاب صوتی خانه‌ام همین جاست

تب و تاب جوانی و نوجوانی را درک کرده‌اید؟ پرشور و آرزومند. عاشق کشف و تجربه کردن. من چیزهای خوبی برای ارضای این تب و تاب سر راهم قرار گرفت. احساس می‌کنم موقعیتی که یکدفعه و ناخواسته درگیرش می‌شوی، تو را می‌سازد و آنوقت تو وارث شرایط زمان خودت می‌شوی. اطلاعیه‌ها و پلاکاردهای مربوط به راهپیمایی فردا، اول مهرماه را توی ساک دستی ریختم و تندی از پله‌ها آمدم پایین. توی این دوسالی که از انقلاب می‌گذشت رسم بر این بود که روز اول مدرسه‌ها را به خاطر وحدت دانش‌آموزان، راهپیمایی کنیم. و من قصد داشتم این اطلاعیه‌ها را که از قبل آماده کرده بودیم، به شورای انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان برسانم. آدیداس‌هایم را پایم کردم و همین که خواستم از در حیات بزنم بیرون، صدای انفجار بلند شد و در و دیوارها شروع به لرزیدن کرد. انفجار پشت انفجار. همه ریختیم بیرون. اول فکر کردیم درگیری‌های خلق عرب است. اما صداها خیلی وحشتناک بود. 

ساک دستی را از روی زمین برداشتم و می‌خواستم بروم که پدرم مچ دستم را گرفت و گفت: «کجا؟ صبر کن ببینم چه خبره.» رفت و در حیاط را محکم پشت سرش بست. رفت ولی خیلی زود برگشت. بهت‌زده و ناراحت بود.گفت: «از زمین و آسمان گلوله می‌بارد. چندین خانه خمپاره خورده و تعداد زیادی از مردم کشته شدند یک خمپاره هم خورده کنار خانه جهان‌آرا و حیاط خانه‌شان را خراب کرده مادرش هم مجروح شده بود. او را به بیمارستان بردند.»

مادرم می‌لرزید. خواهر و برادر کوچکم - محمدمهدی و لیلا - گریه می‌کردند. نمی‌دانستیم چه خبر است. چه کسی شهر را می‌کوبد. رادیو یکسره روشن بود و هی آژیر می‌کشید. چند ساعت که گذشت رادیو اعلام کرد: عراق به شهرهای مرزی ایران حمله کرده. مردم! به پناهگاه بروید.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۰

حجم

۰

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۰

حجم

۰

قابلیت انتقال

ندارد