دانلود و خرید کتاب صوتی آن رایحه
معرفی کتاب صوتی آن رایحه
کتاب صوتی آن رایحه نوشتهٔ صنع الله ابراهیم و ترجمهٔ احسان موسوی خلخالی و با صدای هوتن شاطریپور است و انتشارات کتابسرای نیک آن را منتشر کرده است. «آن رایحه» رمانی کوتاه از صنیعالله ابراهیم، رماننویس و داستان کوتاهنویس مصری است.
درباره کتاب صوتی آن رایحه
صنع الله ابراهیم از نویسندگان مطرح نسل سالهای دههٔ شصت کشور مصر است. او بهخاطر ملیگرایی و اندیشههای چپ دراین کشور مورد توجه قرارگرفت. او در نوشتن داستانهایش مانند نویسندهٔ امریکایی، جان دوسپاسوسن، از بریدههای روزنامه و نشریات و مجلات استفاده میکند. «آن رایحه» از پیشروترین داستانهای مدرن مصری بهحساب میآید و در ادبیات مصر جایگاهی ویژه دارد. افعی، سه خانواده و داستانهای کودکی از دیگر داستانهای این نویسندهٔ مصری هستند.
شکی نیست که خوانندهٔ نکتهسنج ردپای طاعون کامو را در داستان «افعی» میبیند، نیز تأثیر سبک جورج سیمنون را، با سادگی و طنز پنهانی خیرهکنندهاش، در داستان «سه خانواده» و همینگوی را در «داستانهای کودکی». استفاده از مهارت فلاشبک در آن رایحه با زبانی شاعرانه و متفاوت از زبان اصلی روایت متأثر از برفهای کلیمانجارو است که البته تأثیری ناخودآگاه است.
شنیدن کتاب صوتی آن رایحه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای عربی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی آن رایحه
«دود قطارها که از ایستگاه راهآهن میآمد و رنگ خاکستری که همه جا بود: آسمان و خیابانها و خانهها. گفتم که بروم دنبال آن خانهی قدیمی. شاید مادرم هنوز آنجا باشد. زود، قبل از آنکه خورشید برگردد بلند شدم. میخواستم در همین هوای ابری به خانه برسم. خیابان کلوت بیه را گذشتم، خیابان فجاله را پشت سر گذاشتم، خیابانهای کوچکی را که به میدان میرسید رد کردم. احساس کردم به خانه نزدیک شدهام و با رد کردن چند خیابان به آن خواهم رسید. اما تصمیم گرفتم از طرف فجاله به آن برسم. همانطور که هر بار با پدرم همین کار را میکردیم.
با تراموا میآمدیم. از میدان، قبل از آنکه وارد خیابان ظاهر شود، سوار میشدیم. این خیابان آرام را دوست داشتم چون پر از درختهایی بود که شاخههاشان آن بالا در وسط درهم میپیچیدند و نمیگذاشتند خورشید به کفَش بتابد. عاشق صدای اهرم قرقره بودم که با قدرت میان شاخهها برای خود راه باز میکردند. با این همه، تراموا با بیشترین سرعتش پیش میرفت و صورتهامان را به باد عصرگاهی میسپردیم. پدرم دستش را روی فینهاش نگه میدارد تا با باد نرود. بعد، خیابان تمام میشود. بعد، تراموا آهستهآهسته وارد میدان میشود، سرعتش را کم میکند، جلوِ مسجد میایستد، به باغ بزرگی نگاه میکنم که به سراشیبی میرود آنقدر که از دید مسافران تراموا پنهان میشود.
از میان قوسهای سنگی بزرگ دیوار مسجد لباسهای سرخ و آبی پسربچهها و دختربچهها را میبینم که در پارک بازی میکنند. چشمم به آنها میماند و تراموا راه میافتد تا مسجد را دور زند. بعد، یکباره مسجد و باغش از دید خارج میشوند. پدرم دست نیرومندش را بر زانوی عریانم میگذارد تا در پیچ تند تراموا تعادلم را از دست ندهم. خیابان باریک خلیج را رد میکنیم، ای کاش تراموایی که سوارش هستیم تراموای خلیج بود تا در وسط خیابان تنگ، که دو طرفش به هم نزدیک بودند، پیش برویم. پدرم دستش را دراز کند و نزدیک باشد که دستش به دیوارههای خانهها برسد. بعد، در فجاله پیاده میشویم. پدرم با دست راستش دستم را میگیرد تا از خیابان رد شویم.»
زمان
۲ ساعت و ۳ دقیقه
حجم
۱۱۵٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۲ ساعت و ۳ دقیقه
حجم
۱۱۵٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد