کتاب نسل نفرین شده
معرفی کتاب نسل نفرین شده
کتاب نسل نفرین شده نوشتهٔ میثم ضیایی است. انتشارات گیوا این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب نسل نفرین شده
کتاب نسل نفرین شده حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در آن، «تونی» جوانی تنها است که با مادرش زندگی میکند و در محل کارش که تعمیرگاهی در نزدیکی خانهاش است، با دختر ثروتمندی آشنا میشود. نتیجهٔ این آشنایی، عشقی پاک و آتشین است که بهزودی به رابطه میانجامد. تونی مادرش را برای زندگی با دختر تنها میگذارد و به خانهٔ دختر میرود و این آغاز اتفاقاتی تازه است. این رمان به قلم میثم ضیایی را بخوانید تا این اتفاقات را بدانید. در ابتدای این رمان در حالی با تونی برخورد میکنید که در حال آچارکشی است و دارد زیر لب ترانهای را زمزمه میکند که با صدای بوق یک ماشین و مشتری تازهوارد از جا میپرد. ماشین که انگار در حال بلعیدن تونی است، او را بالا آورده و پس داده و تونی نیمتنهٔ خود را از حلق ماشین بیرون میکشد. یک ماشین و رانندهاش منتظر او هستند. با او همراه شوید.
خواندن کتاب نسل نفرین شده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نسل نفرین شده
«آخرین بازماندهٔ این خانوادهٔ محنتدیده و رنجکشیده که روزگاری در آرامش، عظمت و ثروت زندگی میکردند زیر خاک رفت، ولی دو نفر، آن هم تونی و سوزان کوچک بودند که میتوانستند ادامه دهندهٔ نسل این خانوادهٔ فراموش شده باشند. روح تونی حاضر بود و با حسرت، بچههایش را در آغوش گرفته بود و میبوسید، ولی ناتوان از لمس کردن جسم بچههایش و عشقش، ناتالی بود. چند متری دورتر، مردی تنها به درخت تکیه کرده بود و از دور تشیع جنازهٔ تونی را تماشا میکرد. مردی روس، بلند قد، با صورت سفید و یخ کرده و غمگین. سرگی هم از دور شاهد خفتن تونی در خاک بود. ناراحت و غمزده به خاطر ناراحتی، غم و اشکهای پیاپی و بیوقفه ناتالی، کسی که عاشقش بود و ناتالی هیچ توجهی به او نکرد. باد سرد زمستان پنجه در موهای ناتالی انداخت و آنها را به سمتی دیگر کشاند وتمام خاطرات تونی را با خود به دور دستها برد و ماندگار کرد. به جایی نامعلوم، شاید خیلی دور، آن سمت اقیانوس، به لهستان، زادگاه اصلی این خانوادهٔ نفرین شده. کمپل نیز که بازوی جک را گرفته بود، نرم و بیصدا زیر عینک دودی بزرگش اشک میریخت و با مرور یک خاطره، احساس پشیمانی، گناه و عذاب وجدان میکرد. کمپل هیچوقت فکر نمیکرد که راز او منجر به چنین اتفاقات سلسلهوار تلخ و شوم بشود و مرتباً این راز را مرور میکرد. روز حادثه را به یادآورد؛ لحظهای که ملینا برای بار دوم بیهوش شد و به زمین افتاد، خودش را بالای سر او رساند، دستش را گرفت و شروع به دلداری دادن ملینای بیهوش و بیدفاع کرد. همان لحظه فکری شیطانی، برای نجات جک به ذهنش رسید و بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن، با بیتجربگی، ولی مهارت زیاد، با یک قطعه شیشه زیر گردن مادر تونی را بریده و شاهرگ او را قطع کرده بود تا شاید با استفاده از این فرصت پسرش بتواند با تصاحب قلب او زنده بماند.
درواقع، کمپل به خاطر شرایط جک و طی پرسش و پاسخهای متعددی که در دورهٔ درمان جک از پزشکان بیمارستان کرده بود، متوجه شده بود که بعد از مرگ یک انسان و قطع جریان خون، حداکثر نیم ساعت تا یک ساعت بعد، میشود از اعضای بدن وی استفاده کرد و اگر این اعضا از بدن جنازه خارج بشود با نگهداری در محیط و شرایط خاص تا دو یا سه ساعت قابل استفاده است. این شد که با توجه به آگاهی از وصیتنامهٔ ملینا، بعد از بریدن شاهرگ گردنش و قتل او، بلافاصله به تکاپو افتاد تا با استفاده از وصیتنامه، تنها شانس جک را برای ادامه زندگی و زندهماندن امتحان کند. حادثهٔ آن شب و دعوای تونی و ملینا و اتفاقی که بین این پسر و مادر پیش آمد، باعث شد که شرایط برای انجام این عمل کمپل فراهم بشود؛ لحظهای که اثر انگشت و دست آغشته به خون خود را پاک کرد و منتظر نتیجه کارش شد. تمام این اتفاقات و کارها در عرض چند دقیقهٔ کوتاه انجام شد و باعث مرگ دو نفر و نجات چند نفر دیگر شد. این راز زجرآور قرار بود تا آخر عمر، همراه کمپل باشد و چهقدر هم این بار روی دوشش سنگینی میکرد. رازی که مثل یک غدهٔ سرطانی یا یک پیوند عضو ناموفق، آزاردهنده و عذابآور بود. غدهای دردناک که روز به روز بدتر میشد. به جک نگاه کرد و فکر کرد، آیا زندگی پسرش به مرگ دو نفر میارزید یا نه؟»
حجم
۱۴۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۹ صفحه
حجم
۱۴۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۹ صفحه
نظرات کاربران
عالی
جالب بود مخصوصا اخرش که خیلی غیر منتظره و دراماتیک تمام شد.