دانلود و خرید کتاب صوتی بادبادک باز
معرفی کتاب صوتی بادبادک باز
کتاب صوتی بادبادک باز نوشتهٔ خالد حسینی و ترجمهٔ غلامرضا اسکندری و با صدای مریم پاکذات و مهدی صفری است و آوانامه آن را منتشر کرده است..
درباره کتاب صوتی بادبادک باز
داستان کتاب صوتی بادبادک باز از زبان امیر روایت میشود. امیر یک نویسندهٔ اهل افغانستان از تبار پشتون ساکن کالیفرنیاست که برای نجات یک بچه راهی افغانستان میشود؛ افغانستانی که تحت حاکمیت طالبان است و یکی از سختترین دوران تاریخ چند هزار سالهاش را سپری میکند و به بهانهٔ این سفر به افغانستان امیر داستان زندگیاش را تعریف میکند. او طی این داستان یاد گذشته و خاطرات کودکیاش هم میافتد.
بادبادک باز از مشهورترین داستانها دربارهٔ افغانستان معاصر است که شنیدنش باعث میشود تا مدتها به یاد افغانستان و مردم آن بمانید.
شنیدن کتاب صوتی بادبادک باز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به کسانی که دوست دارند حال و هوای افغانستان را در یک داستان بشنوند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی بادبادک باز
میگفتند که یکوقتی پدرم در بلوچستان، دست خالی با یک خرس سیاه سرشاخ شده بود. اگر این حکایت دربارهٔ هرکس دیگری بود، بهحساب لاف نوشته میشد. گرایش افغانها به مبالغه... متأسفانه یک درد مشترک ملی است؛ بهطور مثال، اگر کسی پز میداد که پسرش پزشک است، بهاحتمال بسیار زیاد، پسرش تنها یکبار در آزمون زیستشناسی دبیرستان قبول شده بود؛ اما هیچکسی دربارهٔ حکایتی که از بابا نقل میشد، شک بهخود راه نمیداد و اگر هم کسی شک میکرد، خب، بابا ردّ سه زخم موازی و کشیدهٔ روی پشتش را نشانش میداد. من بارها صحنهٔ سرپنجهشدن بابا با آن خرس را در ذهنم تجسم کرده بودم، حتا خوابش را هم دیده بودم و در آن رؤیاها، هرگز نمیتوانستم بابا را از خرس سیاه تمیز دهم.
اولبار این رحیمخان بود که پدر را با کنیهای که بعدها به آن شهرت یافت؛ یعنی «آقا توفان» خواند. الحق که این کنیه برازندهاش بود. پدرم یک نیروی طبیعی و نمونهای والا از نژاد پشتون بود، با ریشی انبوه، پنجههایی که بهنظر میآمد قادر به بیرونکشیدن یک درخت بید از خاک و نگاهی شرزه که بهقول رحیمخان، میتوانست شیطان را بهزانو درآورده و او را به غلطکردن وادارد. در میهمانیها وقتی با آن هیکل ۱۹۵ سانتیمتریاش وارد میشد، تمام نگاهها همچون گل آفتابگردانی که سمت نور میچرخد، روی پدر برمیگشت.
نمیشد بابا را نادیده گرفت، حتا وقتی در خواب بود. هر شب پنبه در گوشم فرومیکردم و لحاف را روی سرم میکشیدم؛ اما باز هم صدای خروپف بابا ـکه بیشتر بهصدای موتور کامیون شبیه بودــ از تمامی این لایهها عبور میکرد و تازه این درحالی بود که اتاق من در سمت دیگر راهروی اتاق خواب پدر قرار داشت. اینکه مادرم چهطور با او در یک اتاق میخوابید، برای من یکی حکم رازی سربهمهر را دارد. اگر مادر را میدیدم، فهرستی بلندبالا از چیزهایی که دلم میخواست از او بپرسم، داشتم.
در واپسین سالهای دههٔ ۶۰ میلادی، وقتی پنج یا شش سال بیشتر نداشتم، بابا تصمیم گرفت تا یتیمخانهای بنا کند. این قضیه را از رحیمخان شنیدم. او به من گفت که پدر بهرغم آنکه کوچکترین سررشتهای از فن معماری نداشت، تمامی نقشههای بنا را بهدست خودش ترسیم کرد. اطرافیان بدبینش اصرار داشتند که دست از حماقت بردارد و یک مهندس معمار را بهکار بگیرد؛ و البته که پدر دست رد به سینهٔ آنها زد و همهٔ آنها از لجاجت پدر سر به افسوس جنباندند؛ و وقتی پدر در امر رسم نقشهها به موفقیت دست یافت، همگی بهاتفاق از ترس و احترام به روشهای پیروزمندانهاش سر بهتحسین تکان دادند. بابا تمام هزینههای ساخت یتیمخانهٔ دوطبقه را که درست کمی دورتر از باریکهٔ اصلی جاده میوَند واقع در وجه جنوبی رودخانهٔ کابل بود، برعهده گرفت. رحیمخان به من گفت که پدر بودجهٔ پروژه، حقوق مهندس، برقکار، لولهکش و عمله را بهتمامی از جیب خودش پرداخت کرد، حال بماند که مقامات شهرداری هم بودند که باید سبیلشان چرب میشد.
زمان
۱۷ ساعت و ۴۸ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۴۵۷٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۷ ساعت و ۴۸ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۴۵۷٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
عمیق ، شیرین ، با قلم زیبای خالد حسینی و گویندگی قوی ، در اعماق جانم نفوذ کرد و هرگز از یاد نخواهد رفت دقیقا مثل اثر دیگر نویسنده یعنی هزار خورشید تابان . به وجدانهای آگاه و دلهای پاک
کتاب سنگین ،زیبا ، جذاب و غمگینی بود. کتابی در مورد شرف ، وجدان ، مردی ، درستکاری ، اسلام اجرا نشده ، بی عدالتی ، تبعیض نژادی و قومیتی ، جنگ ، حسودی و تعرض و افسردگی..... البته که
ای وای من این کتاب با صدای مریم پاکذات ، با اینکه گوش دادم قبلا ولی با صدای مریم جان یک حال دیگردارد ♥️♥️♥️
از اون کتاباست که شروع میکنی از همه چیز میندازتت تا تمومش کنی همزاد پنداری خواننده با نویسنده مهم ترین بخش کتابه درس های بزرگی میتونید ازش بگیرید
عالی بود از هر نظر
کتابی ارزشمند که میتونه برای افراد جامعه ما ارزش دوچندان داشته باشه، علتش هم انتقال اطلاعات خوب از مردم و شرایط کشور همسایه افغانستان در طی سالهای اخیر هست، که باعث شد دیدگاه شخصی من نسبت به مهاجرین افغانستانی تا
خیلی خوبه توصیه میکنم از جمله کتابهایی که نمیتونیم پیش بینیش کنیم
خوب بود.
کتابی درباره رابطه دو پسر بچه افغانستانی در بهبوهه جنگ با شوروی و حکومت طالبان. داستان بسیار جذاب نوشته شده و ترجمه و خوانش زیبایی دارد.
فوق العاده بود مثل کتاب هزار خورشید تابان چقدر قلم این نویسنده قوی هست.