دانلود و خرید کتاب صوتی سپیتمان
معرفی کتاب صوتی سپیتمان
کتاب صوتی سپیتمان نوشته آرمان آرین است. این کتاب جذاب با صدای آرش کاویانی منتشر شده است.
درباره کتاب سپیتمان
این کتاب هم در همان حال و هوای اسطورهای روایت میشود و داستانی جذاب را پیش روی مخاطب میگذارد.
این کتاب داستان سپیتمان است. پسرکی که متولد میشود و در طالعبینیها آمده است آیندهای متفاوت از دیگران دارد، او قرار است قدرتمندترین فرد زمان خودش باشد و بتواند جهان را تغییر دهد. حالا گروهی که میخواهند همچنان در قدرت بمانند تلاش دارند او را از بین ببرند.
خواندن کتاب سپیتمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که از داستانهای اسطورهای هیجانی علاقهدارند پیشنهاد میکنیم
درباره آرمان آرین
آرمان آرین، متولد ۱۳۶۰ کارشناس ارشد سینما از دانشکدهی سینما تئاتر تهران است و اینک بهطور تماموقت به نویسندگی میپردازد. کتابهایش همگی مضامین اسطورهای، تاریخی، دینی و عرفانی دارند و نوشتههای او تاکنون جوایز بسیاری را از آن خود کردهاند؛ از جمله: جوانترین برندهی کتاب سال ایران ۱۳۸۴ شورای کتاب کودک، IBBY دانمارک ۲۰۰۸، جوان ماندگار ادبیات ۱۳۸۷ جشنوارهی قابی برای جوانی، شاهنامهپژوه برگزیده و جوانِ سال ۱۳۸۹ بنیاد فردوسی و...
بخشی از کتاب سپیتمان
نور قرمز ناگهان تمام غار را پر کرد و سه پیرمرد و سه پیرزن داخل شدند. میشلیدند و خرناسه میکشیدند و دست در دست یکدیگر بهسوی سکوی بزرگ پیش میآمدند! در کمتر از یک لحظه، سرتاسر غار را هیاهو و غرغر و زوزه پر کرد و آنها با قدمهایی لرزان و بدنهایی چروکیده و صورتهایی بسیار فرتوت در میانهٔ تالار و رو به آن موجود عجیب و غریب اجتماع کردند. موجودِ نامعلوم انتهای غار، که هنوز هم در نور سرخ شدید مشعل دستهٔ پیرها پیدا نبود چیست، دستهایش را ـ اگر بشود این نام را به آنها داد ـ بر هم زد و در یک چشم بر هم زدن سکوت مطلق برپا شد. پیرهای اسرارآمیز بهسرعت جهیدند و در حفرههای تاریک توی دیواره نشستند و پاهایشان را در هوا تاب دادند؛ پیرزنها در سوی چپ و پیرمردها در طرف راست آن موجود.
او بیهیچ حرکت اضافهای، تنها سرش را ـ اگر بشود نام آن را سر گذاشت! ـ بالا آورد و یک جفت شعلهٔ زرد در آن پُرنور شد. گویی علامتی بود بین او و پیرترهای توی حفرهها، چون فوراً یکی از پیرمردها گلویش را با سروصدا، که پیدا بود پر از چرک و عفونت است، صاف کرد و آب دهانش را بر زمین انداخت و با صدایی بم و ابلهانه گفت: «عالیجناب! ما ناراحتیم و مجبوریم شما را هم ناراحت کنیم! از این بدتر نمیشود که...»
به بقیهٔ پیرها که چشم و ابرو میآمدند تا خبر را سریع لو ندهد پوزخندی احمقانه زد و فریاد کشید: «او دارد رشد میکند! دارد قوی میشود آنقدر که دیگر کاری از هیچکدام ما ساخته نیست! وای! بدبخت شدیم!»
ناگهان جیغ پیرزنها و فریاد دو پیرمرد دیگر بلند شد و هر پنج نفر از توی حفرههایشان بیرون جستند و بر سرش ریختند و با شدیدترین ضربهها بدن او را بر سنگها کوبیدند!
پیرزنها گازش گرفتند و پیرمردها دماغش را شکستند اما با غرشی که از گلوی موجود مبهم در انتهای غار برخاست، همه دوباره در حفرههایشان چپیدند؛ موجود غرید: «اینطور است؟ یعنی روزگار خوش ما طبق همان پیشگوییهای قدیمی و ابلهانه به آخر رسیده؟»
یکی از پیرزنها با صدایی جیغوار گفت: «دُروج احمق، یکبار در عمرش راست گفت! نباید شما را میرنجاند. میخواستیم از شما قایمش کنیم... بله! او به پیشبینیها نزدیک شده!»
پیرمرد کتکخورده دوباره زیر لب تکرار کرد: «بدبخت شدیم!»
زمان
۲ ساعت و ۱۱ دقیقه
حجم
۱۲۰٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۱۱ دقیقه
حجم
۱۲۰٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد