دانلود و خرید کتاب صوتی پیراهنهای همیشه
معرفی کتاب صوتی پیراهنهای همیشه
پیراهنهای همیشه اثر حمیدرضا صدر نویسنده، منتقد سینما و مفسر فوتبال است. این کتاب تکنگاریهای شاعرانه این نویسنده با موضوع بزرگان و ستارههای دنیای فوتبال از جوزپه مئاتزا تا فرانتس بکنبائر را دربر دارد ، از پله تا دیگو مارادونا، از روبرتو باجو تا الیور کان، از اریک کانتونا تا آلساندرو دل پیرو، از تیری آنری تا زینالدین زیدان، از کریستیانو رونالدو تا لیونل مسی... همه در این کتاب جمع هستند؛ چشمدرچشمِ عاشقانی که گاهی دعای خیر سر دادهاند و گاهی هم نفرین کردهاند؛ هم رفیق بودهاند و هم جلاد. میان این صفحات دو بازیکن ایرانی هم حضور دارند: همایون بهزادی و ناصر حجازی. دو نفری که در عصر طلایی فوتبال ایران طی سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷، که ایران آقای آسیا بود، در دو باشگاه محبوب درخشیدند.
صدر درباره این اثر در مقدمه نوشته است: «عاشق سینهچاک میداند نه این دفتر، که هیچ دفتری بازگوکنندهٔ آن شور عاشقانهٔ گاهی به جنون رسیده نیست. میداند هر آتشی روزی خاموش شده و مرد دیگری از راه رسیده و آتش دیگری برپا کرده. میداند بازیکن دیر یا زود رفته. گاهی پیراهنش را درآورده و پیراهن دیگری پوشیده. عاشق سینهچاک التماسش کرده، «توروخدا نرو، خواهش میکنم نرو، بمون.» و بازیکن شانهاش را بالا انداخته و نفرین را به جان خریده، لعن را. بازیکن گاهی زودتر از موعد سقوط کرده، تکهتکه شده، له. گاهی هم آنقدر مانده که در زمین پیر شده. با همان پیراهن به دنیا آمده و با همان پیراهن مُرده.»
شنیدن کتاب پیراهنهای همیشه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب را با صدای پژمان جمشیدی به تمام دوستداران فوتبال پیشنهاد میکنیم.
درباره حمیدرضا صدر
حمیدرضا صدر نویسنده و منتقد و مفسر فوتبال مشهدی در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمد و در سن ۶۵ سالگی در کالیفرنیا درگذشت.
او بیشتر اوقات به عنوان کارشناس فوتبال به برنامههای ورزشی دعوت می شد و به عنوان منتقد فیلم نیز در نشریه هفت قلم میزد.
صدر با نشریاتی مانند زن روز، هفت، مجله سروش، تهران امروز، سایت گل و تعدادی نشریه ورزشی همکاری داشت.
حمیدرضا صدر در سال ۱۴۰۰ بر اثر بیماری سرطان درگذشت.
بخشی از کتاب صوتی پیراهنهای همیشه
میتوانستی موبهموی بعدازظهری که کفشهایش را آویخت تعریف کنی. آن دوشنبهٔ پاییزی را. ساعت پنجِ بیست و ششمِ آبان ۱۳۵۴ در امجدیه را. روزی که پرسپولیس برابر نفتیانیک باکو، که کاپیتانش بانیشوسکی بود، ۱ ـ ۲ شکست خورد و تکگل پرسپولیس را محمد زادمهر زد. همایون آن روز به پایان بیست و چهار سال تلاش بیوقفهاش در میدان رسیده بود. با نوزده گل ملی. آن روز قرآنی برابرش گرفتند تا بوسهای بر آن زند، دستهگلی به دستش دادند و قول چهل هزار تومان پاداش دادند. آن روز ممدبوقی و روبهروی جایگاهیها برایش سنگتمام گذاشتند. آن روز آرزو کرد پسر یازدهسالهاش شاهین روزی روزگاری خاطرهاش را در میدان زنده کند. آن روز برای ما پایان یک عصر به شمار میرفت، پایان یک دوران.
همایون بهزادی، نزد شما بچههای ده دوازدهسالهٔ نیمهٔ دههٔ ۱۳۴۰، آن بالای بالا قرار داشت. مهاجم رعنا، شاداب و خوشسیمایی که به نظر میرسید هرگز پیر نخواهد شد. پیش از آنکه امجدیهنشین شوید، نام او و حمید شیرزادگان را با صدای عطا بهمنش از رادیو میشنیدید و به تصاویرشان در روزنامهها و مجلهها خیره میشدید. خیره میشدید و تلاش میکردید حرکات و ضربههایشان را در ذهنتان تصور کنید. او اولین ستارهٔ فوتبال ایران با تعابیر جدید در دورانی بود که تلویزیون رفتهرفته خانههای ایرانیان را فتح کرد و تعداد روزنامهها و مجلهها بیشتر شد و بیشتر. عنوان «سرطلایی» را به او سنجاق کردند و بهسان ستارههای سینما از او عکس گرفتند. همهٔ اینها بهزادی را با همهٔ رخدادهای فوتبالی عصر خود، چه در میدان و چه بیرون آن، گره زد. او هم بالا رفت و هم پایین. هم خندید و هم اشک ریخت. هم برنده شد و هم بازنده.
نادیده گرفتنش در فوتبالِ پس از انقلاب زخمی بر او زد درماننشدنی، نیشی بر او زد بیمرهم. سالها سپری شدند و او با صدایی که از فرط گرفتگی سینه و دردِ ریه هر سال خفهتر میشد حرف زد. گله کرد و شِکوه. تمامنشدنی.
همایونخان در یک شب برفی در خرمآباد زاده شد، در پانزدهم دی ۱۳۲۰. پدرش ارتشی بود و وقتی یکبار سرحال بود و پاسخ پرسشهایم را باحوصله میداد، گفت از کولیها کولیتر زندگی کردهاند، از روستایی به روستای دیگر و از شهری به شهر دیگر، اینکه سرهنگ فرزانگان، پسرخالهاش، مدافع چپ تیمملی بوده و امیرمسعود برومند پسر داییاش. اینکه اگر برومند نبود، احتمالاً والیبالیست میشد یا در قلمرو دوومیدانی باقی میماند. میگفت نزدیکانش نهیب میزدند، «همایون، قلبت ضعیف است و برای فوتبال مناسب نیستی.»
ولی فوتبال در قلبش جاری شد و او جلو رفت و جلو. اولین مربیاش فخری بود و بعد ابتهاج که ضربه زدن را یادش داد. سپس به عباس اکرامی رسید که او را در یکی از تیمهای خردسال شاهین جای داد و اولینبار در آبان ۱۳۳۸ برابر کیان در ترکیب اصلی تیم جوانشدهٔ شاهین به میدان فرستاد. او را از پستی به پست دیگر جابهجا کردند. پیراهنها را از شمارهٔ دو تا شمارهٔ یازده بر تن کرد. هم مدافع راست بود و هم در خط میانی بازی کرد. سال ۱۳۳۹ در مسابقات قهرمانی کشوری در ساری در تیم قزوین به رهبری سروان اسداللهی هم درخشید. با شیرزادگان و اکبر دبیرسیاقی و همان سال برای نخستینبار با پیراهن سپید شاهین برابر تاج به میدان رفت، پشتسر جلالیپور، شیرزادگان و پرویز دهداری.
رفتهرفته به شمارهٔ ده، شمارهای که او را با آن به یاد سپردیم، نزدیک شد و با قد ۱۷۶ سانتیمتریاش در نوک حمله ایستاد. او و حمید شیرزادگان زوج طلایی را شکل دادند که بعدها هم مشابهی در فوتبال ایران پیدا نکرد. گل سوم او به تاج، طی پیروزی ۳ ـ ۴، در فروردین ۱۳۴۱ نمایش تمامعیاری از ترکیب طلایی شیرزادگان و دهداری و بهزادی بود. دهداری در دقیقهٔ بیست پابهتوپ شد و پس از یک دریبل توپ را به شیرزادگان داد و شیرزادگان توپ را برای بهزادی فرستاد و او با پای چپ دروازهٔ منوچهر طیورچی را گشود که گل سوم شاهینیها بود. هفتهٔ بعد، طی پیروزی ۲ ـ ۳ برابر شعاع، در شرایطی که شاهین با دو گل عقب افتاده بود، دو گل زد. برابر تیمِ امریکایی الاستارِ شاهین یکی از چهار گل را زد.
زمان
۱۲ ساعت و ۳۸ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۸٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۲ ساعت و ۳۸ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۸٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
عالییییییی😊 مخصوصا که پژمان جمشیدی گویندش🤲 بود👌^_^
خیلی عالی بود
کتاب خوبی بود واقای جمشیدی هم فوق العاده کتاب را بازگو کردنند من به شخصه بی نهایت لذت بردم با این وجود که عثلا فوتبالی نیستم
عاااالی
یک گنجینه برای عاشقین فوتبال
یه خاطره بازی جذاب برای دوستاران فوتبالی، در آرامش باشید جناب صدر، گویندگی زیبای اقای جمشیدیم چاشنی کار بود
لطفا این کتاب صوتی رو به بی نهایت اضافه کنین
عالی
عالی
آقای پژمان چشیدی شما خیلی خوش صدا هستید و من عاشق شما هستم الگوی زندگی من آقای پژمان جمشیدی