دانلود و خرید کتاب نان و شراب اینیاتسیو سیلونه ترجمه محمد قاضی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب نان و شراب اثر اینیاتسیو سیلونه

کتاب نان و شراب

معرفی کتاب نان و شراب

کتاب نان و شراب داستانی از اینیاتسیو سیلونه است که با ترجمه روان محمد قاضی در اختیار دارید. این داستان درباره زندگی دهقانان فقیر ایتالیا است که در دوران حکومت موسولینی در دنیایی از عقاید خرافی غرق شده‌اند.

درباره کتاب نان و شراب

نان و شراب که برگرفته از ماجراهای دوران زندگی خود اینیاتسیو سیلونه است، از زندگی دهقانان فقیر ایتالیا می‌گوید. 

او با زبان شیرین و با کمک طنزهایی لطیف از عادت‌ها، رسوم و عقاید خرافی آنان صحبت می‌کند. آنان زندگی سختی را از سر می‌گذرانند. ضعفشان حتی به آن‌ها اجاره نمی‌دهد که درباره حمله یا قیام علیه دولت فکر کنند و در این هنگام که کلیسا نیز، به طور رسمی حمایت خودش را از دولت علنی کرده است. 

قهرمان داستان می‌فهمد که کاری سخت در پیش دارد و سخت تلاش می‌کند تا اوضاع را تغییر دهد. دیدار او و یکی از دوستانش، از یکی از استادان قدیمی، و ماجراهایی که بعد از آن رخ می‌دهد، ماجراهای کتاب را رقم می‌زند. آنان به دیدار دن بنه‌دتو کشیش برجسته‌ای رفته‌اند که چون از دولت طرفداری نکرده است، او را از کار بیکار کردند و خانه‌نشین شده است.

کتاب نان و شراب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

تمام دوست‌داران ادبیات داستانی جهان و علاقه‌مندان به مطالعه رمان‌های تاثیرگذار از خواندن کتاب نان و شراب لذت می‌برند. 

درباره اینیاتسیو سیلونه

اینیاتسیو سیلونه ۱ مه ۱۹۰۰ در ایتالیا به دنیا آمد. او دوران کودکی‌اش را در فقر سپری کرد و در زلزله سال ۱۹۱۵ ایتالیا پدر و مادر و پنج برادرش را از دست داد. در سال ۱۹۲۱ به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و مبارزه علیه دولیت فاشسیت موسولینی را آغاز کرد. اما چند سال بعد در ۱۹۲۷ به شوروی سفر کرد و این سفر باعث شد تا تغییر کند. با مشاهدات عینی که از کمونیسم به دست آورد، راه دیگری در پیش گرفت. 

از میان آثار اینیاتسیو سیلونه می‌توان به کتاب‌های فونتامارا (۱۹۳۱)، نان و شراب (۱۹۳۷)، مدرسه دیکتاتورها یا مکتب دیکتاتورها (۱۹۳۸)، دانه زیر برف (۱۹۴۰)، خروج اضطراری (۱۹۵۱)، یک مشت تمشک (۱۹۵۲)، ماجرای یک پیشوای شهید، راز دل لوکا و روباه و گل‌های کاملیا اشاره کرد. او ۲۲ اوت ۱۹۷۸ چشم از دنیا فروبست. 

درباره محمد قاضی 

محمد قاضی ۱۲ مرداد ۱۲۹۲ در مهاباد متولد شد. او مترجم و نویسنده برجسته کرد ایرانی است که ترجمه‌ آثاری چون دن کیشوت، زوربای یونانی و شازده کوچولو از کارهای او است. او درباره‌ تولدش اینطور می‌گوید: «پدر من ابتدا یک فرزند به نام محمد داشت که فوت کرد، سپس یک دختر داشت، آن هم فوت کرد، خداوند پسر دیگری به پدر و مادرم داد و به دلیل اینکه پدرم به نام محمد علاقه داشت نام این کودک را نیز محمد گذاشت، اما این محمد ثانی هم بعد از مدتی فوت کرد. اما پدرم دست از تلاش برنداشت و دوباره صاحب فرزند پسر دیگری شد و نام وی را نیز محمد گذاشت. این محمد ثالث من هستم و خدا رحم کرد که شهید ثالث نشدم.»

او آموختن زبان فرانسه را در مهاباد نزد ادیب کرد «گیو مکریانی» آموخت. در سال ۱۳۰۸ به تهران آمد و در سال ۱۳۱۵ از دارالفنون در رشته ادبی دیپلم گرفت. در رشته حقوق تحصیل کرد و در وزارت دارایی مشغول به کار شد. او در سال‌های آخر عمر به سرطان حنجره مبتلا شد و به همین دلیل با کمک دستگاه صحبت می‌کرد. 

محمد قاضی مدتی را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کار کرد و کتاب‌هایی مانند باخانمان و ماجراجوی جوان را به فارسی ترجمه کرد. همچنین برای ترجمه کتاب دن کیشوت جایزه بهترین ترجمه سال را از دانشگاه تهران دریافت کرد. در نهایت در ۲۴ دی ۱۳۷۶ در تهران چشم از دنیا فروبست. 

بخشی از کتاب نان و شراب

دن پیچیریلی نسبتاً فربه است و پیداست که خوش‌خوراک و پرخور است و قیافه‌ای گشاده و بشاش دارد. در توجیه تأخیر خود می‌گوید که مجبور بوده است نوشتن مقاله‌ای را برای روزنامه اسقف‌نشین به اتمام برساند، و سپس به گفته می‌افزاید: عنوان مقاله بلای عصر ما است.

دن بنه‌دتو از او می‌پرسد: لابد مقاله‌ای راجع به جنگ و راجع به بیکاری نوشته‌ای؟

دن پیچیریلی به سردی جواب می‌دهد: این‌ها مسائل سیاسی است. روزنامه اسقف‌نشین منحصراً درباره مسائل روحانی بحث می‌کند. به‌هرحال از جنبه روحانیت محض، بلای عصر ما به عقیده من بی‌عصمتی در طرز لباس پوشیدن است. مگر عقیده شما همین نیست؟

دن بنه‌دتو همچنان که در چشمان او خیره می‌شود به آرامی جواب می‌دهد: بلای عصر ما فقدان صفا و صمیمیت بین انسان‌ها است، نبودن اعتماد بین آدم‌هاست، روح خبیث یهودا اصکریتی است که سلطه او زندگی اجتماعی و انفرادی را مسموم ساخته است.

دن پیچیریلی گریز می‌زند و می‌گوید: در قلمرو کشیشی من در طی سنوات اخیر به لطف و عنایت خداوند ترقیات معنوی عظیمی تحقق یافته بدین معنی که بر تعداد اعترافات چهل درصد و به رقم اجرای مراسم عشای ربانی سی درصد افزوده شده است.

دن بنه‌دتو می‌گوید: طفلک پیچیریلی! اول از روحانیت محض و از ترقیات معنوی دم می‌زنی و سپس مثل یک بقال از رقم و نسبت چند درصد سخن می‌گویی.

دکتر ساکا دچار یک عارضه شدید سرفه شده است. مارتا از دست برادرش عکس سال ۱۹۲۰ او را که در آن، کشیش در بین شاگردان دبیرستانی‌اش دیده شود می‌گیرد و آن را روی لبه بخاری جلو روشنایی نگاه می‌دارد. دکتر ساکا و کنچتینو و پیچیریلی به جزئیات آن عکس قدیمی خیره می‌شوند. اول هرکس به‌دنبال عکس خود می‌گردد و بعد دوستان از دیده رفته‌اش را که مدتها است دیگر ارتباط شخصی با ایشان ندارد می‌جوید. قیافه‌های گذشته دوباره در ذهن زنده می‌شوند و با قیافه‌های فعلی که به دست خشن زندگی تصویر شده‌اند تناقض دارند. کنچتینو راگو، در عکس، در صف اول است، روی زمین نشسته و پا روی پا انداخته است. موهایش از ته اصلاح شده است، صورتی ریز و گرفته و سیه‌چرده و حالتی شبیه به گربه دارد. چشمانش به همان حالت سابق مانده‌اند ولی کاکل و ریش بزی فعلی‌اش او را به قیافه یک تفنگدار شهرستانی درآورده است، چنانکه کسی در ۱۵ سال قبل چنین شکل و شمایلی را برای او پیش‌بینی نمی‌کرد. نونزیو ساکا جزو کسانی است که قیافه‌اش از همه کمتر تغییر کرده است، جز اینکه پیشانی‌اش با ریختن موهای اطراف شقیقه پهن‌تر شده است. او در عکس، روی نردبانی پشت سر دن بنه‌دتو نشسته و گردن لق و باریکش از وسط شانه‌های کم عرضش بیرون زده است و صورتش با آن چشمان گود رفته و آن حالت کمرویی و محوی که هنوز هم از دست نداده است خودنمایی می‌کند.

کنچتینو ناگهان می‌پرسد: بهترین شاگردان شما کدام‌ها بودند؟

پیرمرد در جواب می‌گوید: بهترین شاگردان من؟ آن‌هایی بودند که تنها به آنچه در کتاب‌های مدرسه می‌خواندند اکتفا نمی‌کردند، آن‌هایی که عطش آموختن در ایشان فرو نمی‌نشست.

هر سه شاگرد دیرین یکصدا درخواست می‌کنند که: اسم ببرید! اسم!

دن بنه‌دتو لبخند می‌زند و سپس می‌گوید: پیترو سپینا اکنون در کجاست و چه به سرش آمده است؟

در عکس، پیترو سپینا در طرف راست دان بنه‌دتو نشسته و کشیش دست روی شانه او گذاشته است. سپینا موهای سیخ‌سیخ و چشمانی پر غرور و خشم‌آلود دارد و کراواتش را کج زده است.

چون کسی به دن بنه‌دتو جواب نداده است کشیش باز می‌پرسد: نگفتید پیترو سپینا چه می‌کند و اکنون در کجا و در کدام کشور به سر می‌برد؟

هر سه جوان ناراحت می‌شوند و زیرچشمی به‌هم می‌نگرند. در سرتاسر بعدازظهر آن روز اعصاب مارتا بر اثر تقلای فکری به منظور اجتناب از صحبت‌های ملال‌آور کشیده شده بود لیکن اکنون حالت خستگی و تسلیم و رضای کسانی را یافته است که فهمیده باشند کوشش بیهوده است و کاری نمی‌توان کرد. پیرمرد به شخص کنچتینو خطاب می‌کند و با اصرار و نگرانی از او می‌پرسد: اگر حافظه‌ام خوب یاری کند پیترو سپینا بهترین دوست تو بود و تو احساسی به‌جز تمجید و ستایش نسبت به او نداشتی یعنی به اصطلاح عاشق او بودی. حال او در کجا است، چه خبری از او در دست است و چه می‌کند؟

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۶۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۶۰ صفحه