کتاب نامه ای به سرباز من
معرفی کتاب نامه ای به سرباز من
کتاب نامه ای به سرباز من نوشته ملیکا دستاری است. کتاب نامه ای به سرباز من که انتشارات رزا منتشر کرده است مجموعهای از نامههای عاشقانه است که شما را به دنیای عشق و جوانی میبرد.
درباره کتاب نامه ای به سرباز من
این کتاب داستان عشق گیسو آرمان است. آرمان به سربازی رفته است و هردو از دوری و عشق میسوزند. کتاب نامه ای به سرباز من شما را به دنیای احساسات پاک میبرد. دنیایی که شاید در زندگی روزمره فراموش کرده باشیم. این کتبا روایتی ساده و از عمق جان است که به عمق جان مینشیند.
خواندن کتاب نامه ای به سرباز من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نامه ای به سرباز من
درخواست اعزام به خدمت را فرستادم؛ کاش قبل از رفتنم میدیدم کسی را که کل ذهنم را درگیر خودش کرده است.
چه شد که من اینگونه بیهیچ برخوردی با او بدین گونه به او فکر میکنم؟
تحمل گذشتن از آیندهٔ فوتبالم بینهایت برایم سخت است؛ اما زمانه ما را همیشه بین دو راهیهایی قرار میدهد، که جز انتخاب راهی که ریسک کمتری دارد گزینهٔ دیگری را نمیتوان برگزید. چگونه بگذرم از فوتبالم از خانوادهام و از عشقی که حتی یکبار هم او را از نزدیک ندیدهام؛ اما همیشه در خاطرم با او حرف زدهام.
حال تنها امیدِ من این است که بتوانم او را ببینم؛ آنهم در عروسی خواهرم. هرچه نباشد او دوست خواهرم است و آمدنش به این جشن حتمی است.
به امید پیدا کردن کت و شلوار مناسب، پشت ماشینم نشستم و به سمت میرداماد رفتم. وقت کمی داشتم پسفردا عروسی خواهرم بود و من حتی کت و شلوارم را هم نگرفتهبودم.
تک به تک بوتیکها را با دقت نگاه میکردم اما هیچکدام آنها کت و شلوار مورد سلیقهٔ من نبودند.
کمکم داشتم ناامید میشدم که به بوتیک بزرگی نزدیک به متروی میرداماد رسیدم. کت و شلوار مشکیای که یقه کتش ساتن بود خودنمایی میکرد. خودم را که با آن تجسم کردم، خارقالعاده شده بودم. همان را با یک لباس سفید گرفتم و به سمت ماشین رفتم تا سریعتر به خانه برسم.
در خانه آنقدر غوغا بود که من حتی نتوانستم کت و شلوارم را برایشان بپوشم تا نظر بدهند. خواهرم آنقدر هیجان داشت که تا صبح صدای آهنگش نمیگذاشت کسی بخوابد. میگفت میخواهد تا صبح بیدار باشد تا راحت با خانۀپدریاش خداحافظی کند. جوری میگوید خداحافظی گویا برای همیشه میرود. من که میدانم هرروز دوباره آن را در خانۀمان میبینم. اصلا از نبودش در خانه ناراحت نبودم؛ چرا که امیر را خوب میشناختم، میدانستم که خواهرم را خوشبخت میکند. آنقدر عاشق خواهرم هست که زندگی خواهرم را از الان هم زیباتر میکند.
رسید آن روزی که مدتهاست انتظارش را میکشیدم. نمیدانم چگونه برخورد کنم؛ نمیدانم که میتوانم آن را هم به خودم متوجه کنم یا نه؛ اما این را خوب میدانم امروز بهترین روز است برای نشان دادن خودم به او.
در آینه پسری را میبینم که تیپاش نشان میدهد به یک مهمانی مهم میرود. بله درست است من به جشن عروسی خواهرم میروم؛ اما دلیل به خود رسیدنم این است که بتوانم خودم را به کسی که مدتی است تمام ذهن من را درگیر خودش کردهاست نشان بدهم.
با هیجان زیادی جلوی در سالن ایستاده بودم. میتوانستم برق رضایت را در چشمان نزدیکانم ببینم؛ هرچه نباشد من تکپسر خانواده بودم و عزیزدردانۀشان. چشمانم تشنهٔ دیدن کسی بود که تنها او را در عکس دیده بودم.
حجم
۱۰۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۰۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
چقدر داستان زیبایی داشت عاشقش شدم اینقدر که شبو تا صبح برای خوندنش نخوابیدم و اصلا زمین نگذاشتمش تا تموم شه حتی با اینکه چشامو به زور باز نگه داشته بودم واقعا برام جالب و جذاب بود نامه ها و شعر
کتاب کاملا عاشقانه بود و من که عشقم سربازه کاملا تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم مخصوصا قسمت نامههاش عالی بود
سلام واقعا کتاب قشنگی بود توصیه می کنم حتما بخونیدش حرف نداره من که لذت بردم
من با نویسنده کتاب رو از طریق کلاس های آموزشی میشناسم کلاس های نویسندگی و... نویسنده عالی و بیان شیوایی دارن
خیلی از داستانش خوشم نیومد. بنظرم بیش از حد عاشقانه بود