کتاب عشق خرکی
معرفی کتاب عشق خرکی
کتاب عشق خرکی اثری از کترین دان، نویسنده آمریکایی است که با ترجمه نیما جمالیپور در نشر مشکی به چاپ رسیده است. این اثر یک فانتزی گروتسک همانند طبل حلبی گونترگراس است.
درباره کتاب عشق خرکی
این کتاب پر است از شخصیتهای عجیب و غریب که هم احساس همدردی و هم انزجار را همزمان در شما برخواهد انگیخت. کترین دان در این اثر دنیایی میآفریند که تخیلی و پر از طنز و عجایب است. هرچه در داستان جلوتر روید جالبتر خواهد شد.
از اواسط قرن شانزدهم در انگلستان، شکل تازهای از نمایشهای سرگرمکننده بهنام نمایشِ عجایبالمخلوقات (Freak Show) محبوبیت پیدا کرد. در این نمایشها انسانها و موجوداتی بهروی صحنه میآمدند که ویژگیهای زیستشناختیِ نادری داشتند: انسانهایی که اعضای بدنشان شکلهایی غیرمعمول داشتند، دوقلوهای بههمچسبیده، کوتولهها، انسانهای حیواننما، و موجودات عجیبوغریبِ گوناگون دیگر که گاهی کارهای خارقالعادهای هم انجام میدادند مثل بلعیدنِ شمشیر یا آتش، و حبس کردنِ نفس در آب.
استقبالِ پرشور مردم از این گونه نمایشها منجر به رشد و گسترش آنها در دیگر کشورها، ازجمله در ایالاتمتحدۀ امریکا، شد. شعار این نمایشها این بود: هرچه عجیبتر، جالبتر!
شکل مدرن اینگونه نمایشها را امروزه در شوهای تلویزیونی متنوع میتوان مشاهده کرد.
از اوایل قرن بیستم گروههای نمایشی و سیرکهای سیار در ایالاتمتحده، نمایش گیک (Geek Show) را معرفی کردند، نمایشی جنبی که اغلب همزمان با افتتاحیۀ سیرک اجرا میشد: شخصی درون گود نمایش میرفت که پُر از مرغ _و در برخی موارد حیوانات کوچک دیگر_ بود؛ سپس آن شخص یکی از مرغها را میگرفت و سرِ حیوانِ بینوا را داخل دهانش میکرد و زندهزنده با دندانهایش از بدن جدا میکرد. به کسی که این نمایش را اجرا میکرد «گیک» میگفتند. کترین دان در این رمان که یک دهه از وقتش را صرف نوشتن آن نموده است، وابستگی و گرایش احساسی جامعه امریکا با گیک ها را به زیبایی نشان داده و این کار اثرش را به کاوشی کمیک برای کشف چیزهای غیرعادی بدل کرده است.
محوریت داستان را خانوادهای دارند که هرکدام از اعضای آن سازی میزند و ویژگیهایی عجیب دارد که او را انسانهای عادی متمایز میکند. این کتاب شما را به دنیایی با قوانین و ضوابط خاص خودش میبرد.
این اثر داستانی سرشار از اتفاقات عجیب و غریب و انسانها و موجودات خارق العاده و متفاوت است.
خواندن کتاب عشق خرکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر طالب رمانهایی با سبک و سیاق عجیب و غیرمعمول هستید از خواندن این اثر لذت خوهید برد.
درباره کترین دان
کترین دان که در سال ۱۹۴۵ در پورتلند امریکا به دنیا آمد. یک منتقد ادبی، صداپیش، مجری برنامههای تلوزیون، مفسر ورزش بوکس و شاعر و نویسنده بود. عشق خرکی که در سال ۱۹۸۹ به چاپ رسید مشهورترین اثر او است که در لیست نامزدهای نهایی جایزه ملی کتاب امریکا و جایزه برام استوکر قرار گرفت. او برای نوشتن این اثر یک دهه وقت گذاشت. تیم برتون کارگردان معروف، امتیاز ساخت فیلمی بر اساس رمان عشق خرکی را خریداری کرده است.
بخشی از کتاب عشق خرکی
من سه سال بعد از خواهرهایم بهدنیا آمدم. پدرم در این آزمایشها سنگ تمام گذاشته بود. مادرم در طول تخمکگذاری و هنگامیکه مرا حامله بود، بدون محدودیت، کوکایین و آمفتامین و آرسنیک مصرف میکرد. جای بسی ناامیدی بود که با تمام این تمهیدات و زحمتها من با چنین نقصعضویتهای معمولی و پیشپاافتاده ظاهر شدم: زالتنیام از نوع متداولی بود با چشمهایی بهرنگ صورتی؛ قوزِ پشتم هم، با وجود برجستگی، آنچنان خاص یا بزرگ نبود که زیاد جلبتوجه کند. وضعیت من بسیار کسلکننده بود و بههیچوجه نمیشد با خصوصیتهای بارز برادر و خواهرهایم مقایسهاش کرد. بااینحال، والدینم ویژگی مرا در صدای خوبم دیدند و تصمیم گرفتند نقش تبلیغاتچی و جلبکنندۀ تماشاچیان را به من واگذار کنند. یک گوژپشتِ زال و کچل، بهمنظور جلب مشتری برای دیدن تواناییهای اسرارآمیز دیگر اعضای خانواده، میتوانست بهترین اغواگر باشد. کوتوله بودن، که در سومین سال تولدم مشهود شده بود، هدیۀ شگفتانگیزی برای زوج صبور محسوب میشد و همینْ ارزشهای مرا بیشتر کرد. از همان کودکی، من در کابینتِ زیر سینک ظرفشویی میخوابیدم و همانجا مجموعهای جذاب از عینکهای دودی و آفتابی برای حفاظت از چشمهای حساسم داشتم.
با وجود استفاده از روش رادیومدرمانی در طراحی دوران جنینیِ فُرتوناتو، برادر کوچکترم، که بسیار پُرخرج هم بود، تقریباً همهچیزِ او طبیعی و عادی از آب درآمد. این وضعیت ملالآور چنان والدینِ دریادلم را افسرده کرد که بلافاصله تصمیم گرفتند فُرتوناتو را جلوی یکی از بهزیستیهای گرینریوِرݫݭِ وایومینگ، که آن روزها از آنجا میگذشتیم، رها کنند. پدرم ون را در موقعیت فرار پارک کرده بود و به مادرم کمک میکرد تا بچه را درون یک جعبۀ مقوایی جا دهد و جعبه را در قسمت امنی از پیادهرو بگذارد. درست در آن لحظه بود که نوزاد دوهفتهای بهطرز مبهم و اسرارآمیزی به مادرم خیره شد و در ظرف چند ثانیه خودش را شاهکار پدرومادر معرفی کرد. بهدلیل خوشقدم بودنش، او را «فُرتوناتو» (خوششانس) نامیدند. البته ما بنا به دلایلی همیشه او را «چیک» صدا میزدیم.
ایفی و اݫِلی پشت صندلی بابا ایستاده بودند. با چهار تا دستشان گردن بابا را ماساژ میدادند و هرکدامشان از طرفی به صورتش خیره شده بودند. ایفی گفت: «بابایی!» اِلی هم از آنطرف گفت: «باباجونم!»
در اینگونه موارد بابا میخندید، روزنامهاش را زمین میگذاشت و میگفت: «باز چی تو کلّهتونه، دخترا؟»
دخترها پرسیدند: «بگو نظرتون دربارۀ ما چی بود؟»
من سرم را روی زانوی بابا گذاشتم. به صورت مردانهاش خیره شدم و گفتم: «تو رو خدا بابا، داستان رُز گاردݫݫِن رو تعریف کن.»
پدر پُکی به سیگارش زد و ساکت ماند. سربهسرمان میگذاشت و زیر بار نمیرفت؛ ما هم همیشه التماس میکردیم تا اینکه بالأخره اَل با خندهای تسلیم میشد و داستان را تعریف میکرد. آرتی میرفت روی پای بابا مینشست. بابا بغلش میکرد. چیک روی پای لیلی مینشست. من هم به شانههای لیلی تکیه میدادم. اِلی و ایفی هم چهارزانو روی زمین مینشستند، درحالیکه چهار تا دستشان را پشتشان ستون میکردند؛ در این وضعیت درست شبیه ستونهای معماری گوتیک میشدند.
«توی اُرِگݫݫݭِن، طرفای پورتلند بود؛ مردم بهش میگن شهر رُز. راستش من اصلاً حالیم نمیشد واسه چی بهش میگن شهر رُز، تا یکی دو سال بعدش که توی بندر لودردیل گیر کرده بودیم.»
یک روز که بابا از خرکاری و گیروگورِ کارناوال حسابی درمانده شده بوده، سوار ماشین میشود و به پارکی روی یک تپه میرود تا قدم بزند.
«از اون بالا میشد تا چند مایل اونوَرتر رو دید. یه باغم اونجا بود با کلی آلاچیق و داربست و فواره. راههاش آجری بود با کلی پیچوخم.»
بابا روی پلههای یکی از آلاچیقها مینشیند و خسته و درمانده به رُزهای مصنوعیِ باغ خیره میشود.
«یه جور باغ آزمایشی بود. همۀ رنگا طراحی شده بودن. همه رو لایهلایه رنگ زده بودن و نقاشی کرده بودن: یه رنگ توی گلبرگ، یکی بیرون گلبرگ. من از دست مِری بِل عصبانی بودم، یه کلّهخری که چند سال وبالِ گردن من و مامانتون بود. گیر داده بود که حقوقشو زیاد کنم، منم نداشتم.»
رُزها پدر را بهفکر فرو میبرند، اینکه چقدر عجیبوغریب بودنشان زیباست و همان عجیبوغریب بودنشان است که به آنها ارزش داده.
«همونجا به مخم زد، یهو انگار درجا بهم الهام شد که دیگه بیخیالِ فکر و خیال.»
به این فکر میافتد که میشود بچهها را طراحی کرد.
«به خودم گفتم وقتشه یه باغ رُز درست کنم، همونجوری که خودم حال میکنم!»
حجم
۴۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۴۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
نظرات کاربران
عالیه ولی قیمتش مناسب تر بزارید ۱۰۰ تومن واس فایل