کتاب شب و یاس یأس
معرفی کتاب شب و یاس یأس
کتاب شب و یاس یأس نوشته ابوالقاسم غلامحیدر است. این کتاب نمایشنامهای جذاب از زبان زن یکی از شهدای دفاع مقدس است که با روایتی جالب ما را با خود همراه میکند.
درباره کتاب شب و یاس یأس
کتاب شب و یاس یأس داستان زنی است که همسرش در جنگ شهید شده است، او حالا سرشار از عشق و قلبی شکسته در تنهایی خودش به دنبال راهی برای سبک شدن میگردد. او با سایهاش سخت میگوید و تنها مونسش سایهاش است. این کتاب روایت دو نیروی درونی درگیر در این زن است که بیانگر احساساتش خودش و سایهاش است. این کتاب درنمایهای سرشار از احساسات دارد و همین موضوع آن را به یک اثر نمایشی موفق تبدیل کرده است.
خواندن کتاب شب و یاس یأس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شب و یاس یأس
سایه: (گویی دارد چیزی را میبیند و گزارش میدهد) ایستاده، خیره شده بیرون. پنجره رو باز کرده و زیر لب یه چیزی میگه.
دختر: چی میگه؟
سایه: (به جای گوینده) بوی ماه میآد. میشنوی؟ کی میشنوه؟ این دفعه رو سخت گذشت. رام دور بود. هر چی میخواستم باور کنم مرگ خاتمه نیست. هر چی میخواستم دلم رو وادار کنم لحظهها رو نشمره، نمیشد. سفر وقتی طولانی میشه فرساینده میشه.
صبحها که از خواب پا میشدم دلم میخواست تا اینجا رو یکریز بدوم. دلم برات تنگ شده بود، برا همه شما، برا کوهها، رودخونهها، همین یه دونه پل.
دختر: درست مثل خودش میگی. آفرین! طوری که انگار نگفته. خب حالا چی کار میکنه؟
سایه: به مهتاب نگاه میکنه. حدس میزنم الان میگه «بوی ماه میآد...» (وارد نقش مرد شده(تو برو بخواب تا فردا.
دختر: (فوراً هول میشود و خود را روبهروی مرد تصور میکند) ت... تو... تو هم... تو هم بخواب. خستهای...
سایه: (یکهو نقش مرد را رها کرده میپرسد) نمیترسی وقتی میمونه خیره نگات میکنه؟
دختر: نه فقط میخوام تو آغوش بگیرمش. خیالش رو هم میکنم اما نمیشه. نمیتونم، بعضی وقتها فکر میکنم اگه ببوسمش یا تو آغوش بگیرمش از حوصله میره. وقتی میآد کنارم میایسته دست و پام رو گم میکنم. میگه: «بخواب.» و چند قدم راه میره بعد دوباره برمیگرده نگاهم میکنه و میخنده.
سایه: (در نقش مرد میرود) باید برگردم. اگه میدونستم منتظرم نیستی، نمیاومدم. نمیدونی هر کی هوایی میشه دنیا زیر پاش رو خالی میکنه!
دختر: سعی کن یه کم بخوابی.
سایه: نگاه ماه که میکنم، ماه میسوزه، باید برم.
دختر: عجله نکن، این همه سال موندی و سوختی و جنگیدی حالا یه شب هم بند نمیشی؟ چرا تو همه جا غریبی؛ کمی پیش یه چیزی به شیشه پنجره خورد. گفتم باده، یا فشار تاریکی، برگشتم دیدم یه موش گنده سیاه با چشمهای زل، داره پرده رو میجوه... نشستم وسط اتاق و گریه کردم. نمیدونستم اگه موشه میاومد سراغم، چیکار باید میکردم. آخه موش از همه چی بالا میره. نه رو صندلی، نه رو میز، نه تو تاقچه، هیچ جا امن نیست.
سایه: (هنوز در نقش) بِهِش اهمیت نده. این یه ترس اجدادیه که تو از مادرت به ارث بردی.
دختر: گفتی مادر؛ راستی مادرت بدجوری هوات رو کرده. همه روز نشسته میگه خسرو همه زندگیمه. بچهت هم داره راه میافته؛ باید ببینی چه تاتی تاتی میکنه.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه