کتاب ردپایی بر آسمان
معرفی کتاب ردپایی بر آسمان
کتاب ردپایی بر آسمان اثر مرتضی حاجیان نژاد، مجموعه خاطرات عبدالوهاب ناظمیان است، یکی از رزمندگان اهل سمنان که شجاعانه در جبههها جنگید، در عملیاتهای بسیاری حضور داشت و خاطرات جذابی دارد که از آن روزها برای ما تعریف کند.
درباره کتاب ردپایی بر آسمان
مرتضی حاجیان پور در کتاب ردپایی بر آسمان به سراغ عبدالوهاب ناظمیان رفته است و خاطرات او را نوشته است. او یکی از رزمندگان اهل سمنان بود که در در دوران جوانی، مبارزه با رژیم شاهنشاهی را آغاز کرد و بعد از اتمام تحصیلاتش در دانشگاه تربیت معلم، به عنوان معلم ادبیات در دبیرستان به خدمت و فعالیت مشغول شد.
با آغاز جنگ، او در جمع رزمندگان حضور پیدا کرد و در عملیاتهای مهمی حضور داشت؛ حضور در عملیات آزادسازی خرمشهر، عملیات محرم، عملیات والفجر هشت و کربلای یک بخشی از فعالیتهای او در جبهه است.
با اینهمه همیشه ترجیح داد تا مانند یک سرباز ساده، به دور از عناوین و القاب به جهاد بپردازد. شیمیایی شد و همیشه آرزوی آزادی قدس را در سرش میپروراند.
کتاب ردپایی بر آسمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
ردپایی بر آسمان را به تمام دوستداران مطالعه خاطرات رزمندگان و شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ردپایی بر آسمان
در کنار علاقهای که به فوتبال داشتم، راه مسجد را هم خوب بلد بودم. ۱۴ سالم بود که در جلسات حاج آقا سیّد محمّد علمالهدی که ماه مبارک رمضان در مسجد محلّه برگزار میگردید، شرکت میکردم. ایشان تاریخ اسلام را برای مردم شرح میداد. یادم میآید که همیشه ایشان محمّدرضا شاه را با هارونالرّشید مقایسه میکرد. زنگ مدرسه که میخورد، کفشهایم را زیر بغل میگرفتم و به سمت مسجد میدویدم تا به صحبتهای حاج آقا برسم. باید خودم را به ردیف اوّل جمعیّت میرساندم تا به راحتی بتوانم صحبتهایش را بشنوم. آقای علمالهدی مقیم قم بود و ماه رمضان را به سمنان میآمد و در مسجد شاه صحبت میکرد. ایشان با بیان خوبش، بچّههای همسنّ و سال مرا جذب مسجد میکرد. شبها در مسجد دعا میخواند و دوره قرآن برگزار میکرد و بچّهها با شور و اشتیاق خاصّی در این مراسم شرکت میکردند.
اوّلین بار در سال ۱۳۳۵ برای دیدن خانواده عموم به تهران رفتم. من کلاس یازده بودم و پایتخت با خیابانها و میدانهای زیبایش برایم خیلی دیدنی بود.
سال سوّم دبیرستان، پیشاهنگ شدم. یکی از اردوهای خاطرهانگیز من، اردوی پیشاهنگی رامسر بود. در دوران دبیرستان، ۱۰ روز که از آغاز سال تحصیلی سپری میشد، دانشآموزان و پیشاهنگها را برای جشنهای چهارم آبان آموزش میدادند. هماهنگکننده این جشنها، اداره تربیت بدنی بود و آموزش و پرورش هم برای برگزاری آن کمک میکرد. من هم از جمله کسانی بودم که دانشآموزان را در این مدّت آموزش میدادم.
***
چند ماهی از تجاوز عراق به خاک ایران گذشته بود و آن روزها مسأله جنگ به یکی از موضوعات مهمّ و اساسی کشور تبدیل شده بود. دوّم اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ بود که تصمیمم را گرفتم. آن شب تا خود صبح بیدار بودم. حسّ میکردم تحملّ زندگی در شهر با خیالی آسوده برایم دشوار شده است.
صحبت اعزام رزمندگان از سمنان، دهان به دهان میچرخید. برای اینکه از این اعزام باز نمانم، باید در یکی از پایگاههای بسیج ثبتنام میکردم. با اینکه هنوز روحالله چند ماهی بیشتر نداشت، همسرم برای رفتن من به جبهه مخالفتی نکرد. او به دلیل مأموریّتهای ورزشی گاه و بیگاه به استانهای دیگر، به این وضعیّت عادت کرده بود.
سازماندهی نیروها در ماههای ابتدایی جنگ در سطح استان خوب بود. آموزشها در این مدّت، با برنامه صورت میگرفت. پس از پایان هر دوره آموزشی، بچّههایی که در امر آموزش موفّقتر بودند، مسئول آموزش نیروهای جدید میشدند. قبل از اعزام برای آشنایی بیشتر ما با سلاحهای سبک و سنگین و آموزشهای تاکتیکی در مواجهه با دشمن، مدّت دو هفته در یکی از پادگانها دورهای را برگزار کردند.
پس از پایان آموزش، رزمندگان در مسجد امام (ره) برای اعزام به جبهه حضور پیدا کردند. داخل و اطراف مسجد، مملو از جمعیّتی بود که برای بدرقه رزمندگان آمده بودند. استاندار سمنان و تعدادی از مسئولان استانی نیز حضور داشتند. تعدادی از رزمندگان لباس نظامی و عدّهای نیز لباس شخصی به تن داشتند. یکی از برادران از پشت تریبون اعلام کرد همه رزمندگان به خطّ شوند. اکثر رزمندگان، نسبت به من و یکی دو نفر دیگر، جوان و کم سنّ و سال بودند.
در جایگاه قرار گرفتم تا چند دقیقهای برای رزمندگان صحبت کنم. پس از خوشآمدگویی به رزمندگان، صحبتهایم را اینگونه آغاز کردم: «ای پدران! ای مادران! ای مردم! اکنون زمان یاری دین خدا و قدم گذاشتن در راه حسین (ع) فرارسیده است. فرزند رسولالله (ص) برای یاری اسلام و انقلاب چشم به همّت شما دوخته است. کفر جهانی میخواهد نام اسلام را از صفحه گیتی محو نماید، پس بر شما باد یاری اسلام. اگر به یاری دین خدا شتافتید یقین بدانید در راه حسین (ع) و زینب (س) قدم نهادهاید، امّا اگر این پیام را نشنیدید از خودتان نگذرید که به بیراهه رفتهاید. امروز روزی است که باید از دو جبهه حسین (ع) یا یزید، یکی را انتخاب کنید و بدانید تاریخ همیشه در حال تکرار شدن است».
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه