گفت: «میدانم چه میگویی. باید هم تعجّب کنی. من ۴۰ سال از عمری که خداوند به من عنایت کرده بود را به دلیل آزادیهای غیرمتعارف دوران رژیم پهلوی در فساد، تباهی، آلودگی و پلیدی بودم و هیچ توجّهی به اطرافم نداشتم و تمام زندگیام را به خوشگذرانی و عیّاشی سپری میکردم؛ تا اینکه امام عزیز همانند فرشتهٔ نجاتی با آمدنش من را از فرورفتن بیشتر در منجلاب فساد و غفلت رهایی بخشید.
قریشی
امام با کلام شیوا و شیرینش روح تازهای در جسم به ظاهر زنده و به حقیقت مردهٔ من دمید. من عاشق امام و مرید او شده بودم و به فرمان او قدم در جبهه نهادم و تا آخرین قطرهٔ خونم در این راه ایستادگی خواهم کرد. دوست دارم اگر خونی از بدنم جاری میشود، از جاری شدنش جلوگیری نکنم. دوست دارم خون آلودهٔ من از بدنم خارج شود و تطهیر شوم. دوست دارم بدنم پارهپاره شود و آثار این خالکوبیها در بدنم از بین برود. این زخمهایی که در بدنم میبینید، کفّارهٔ گناهان چندین سالهٔ من است. اکنون که خداوند به من توفیقی عنایت نموده تا به جبهه بیایم، تصمیم گرفتهام گذشتهٔ سیاهم را جبران نمایم. قصد دارم با نثار خون و جسم و جان خود در راه خدا توبهای حقیقی نمایم تا خداوند رحمت واسعهٔ خویش را بر من نیز ارزانی نماید».
قریشی