کتاب رانده شدگان
معرفی کتاب رانده شدگان
کتاب رانده شدگان نوشته خلود جلیل ابراهیم است. این کتاب روایتی از رانده شدن خانوادههای ایرانی و شیعه ساکن عراق با آغاز جنگ تحمیلی است. کتاب رانده شدگان ۸ فصل دارد و به موضوعاتی چون زندگی کردهای شیعه در عراق، دستگیری کردهای شیعه توسط سازمان امنیت عراق، رهاشدن آنها در مرزهای عراق و ایران، زندگی در اردوگاه جهرم و ساکن شدن در ایران و ... میپردازد.
درباره کتاب رانده شدگان
این کتاب روایتی دردناک است از بازداشت کردن هفده هزار تبعه ایرانی و به زندان انداختن مردها، از دوازده سال تا پنجاه و پنج سال، و سرنوشت آنها که کجا و به چه صورت به شهادت رسیدند. گرفتن اموال منقول و غیر منقول و به مزایده گذاشتن زندگی آنها و رانده شدن و آوارگی زن و بچه و پیر و ساعتها و روزها راه رفتن در برف و باران و میدانهای مین. کتاب رانده شدگان نامزد دریافت جایزه بهترین کتاب سال دفاع مقدس بود،
این کتاب خاطرات خلود جلیل ابراهیم است که زمان شروع جنگ ایران و عراق ۱۷ سال داشته است.
خواندن کتاب رانده شدگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به حقایق دوران جنگ ایران و عراق پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رانده شدگان
در پارک تشخیص اینکه بچهها از کدام محله بغداد آمدهاند، آسان بود. بچههای شارع الکفاح به زبان کردی فِیلی صحبت میکردند و پرتحرک و پرانرژی بودند. ما خواهرها و دخترعموها قیافه میگرفتیم، که مثلاً کردی بلد هستیم. گروهی که با ضبط صوتی بزرگ ـ که ترانه هندی، سعدون جابر یا یاس خضر۱۲ پخش میکرد ـ میآمدند، حدس میزدیم اهل منطقه الثوره باشند. فرق نمیکرد اهل کدام منطقه و محله بغداد باشند، مهم این بود که همه خوشحال و سرِحال بودند.
ما حق سوار شدن تابهای بزرگی را که به درختهای تناور بسته بودند نداشتیم؛ چون خطرناک بود. یکی دو بار سوار تاب میشدیم و به خانه برمیگشتیم، تا عصر دوباره به آنجا برویم. ولی بیشتر اوقات فقط صبح روز عید اجازه داشتیم به پارک برویم.
همه این خاطرات زیبا در طول مسیر پارک السعدون جلوی چشمانم آمد. خوشحال از اینکه آن سال با دا به خرید سال نو میروم، از او پرسیدم: «سال نو چه روزی است؟» و دا گفت: «روزی است که سال تحویل میشود.» و دوباره پرسیدم: «یعنی چه؟» و او جواب درستی به من نداد.
به ایستگاه اتوبوس رسیدیم. دا هنوز دستم را در دستش نگه داشته بود. طولی نکشید که اتوبوس دوطبقه شماره سه ایستاد و ما سوار شدیم. چون دا پادرد داشت؛ روی اولین صندلی، که خالی بود، نشستیم. دوست داشتم طبقه بالا را ببینم. دا میدانست طبقه بالا را دوست دارم. با لبخند گفت: «برو طبقه بالا؛ ولی سریع برگرد.» با اینکه کوچک بودم، میدانستم مادرم از گُم شدنم میترسد. خودم هم از گم شدن میترسیدم. آرام روی صندلی نشستم. در دل میگفتم: «خدا کند سمر ناراحت نشده باشد.»
خواهرم، سمر، دو سال از من کوچکتر بود؛ تپل و آرام و کمحرف، با چشمانی درشت و سیاه و موهایی مجعد. پدرم او را عاشقانه دوست داشت. من و سمر کمحرف بودیم. چندین بار از مهمانها شنیده بودم: «اخ خطیه ام حسن. عندما بنتین خرسین.» ولی دا خطیه نبود که هیچ، خیلی هم خوشبخت بود. دو دختر لال نداشت که هیچ، بلکه هفت دختر سالم و شاداب و یک پسر داشت.
دا کُرد فِیلی بود. کردهای ایلامِ ساکن ایران روزگاری، بنا به علل نامعلومی، از آنجا مهاجرت کردند و ساکن بغداد، خانقین، و مندلی شدند. دا در خانه با ما کردی، و با پدرم عربی صحبت میکرد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
نظرات کاربران
عالی.عالی.عالی
سلام یه کتاب جمع وجور با موضوعی بسیار بکر و ناب وجدید خیلی خوشخوان نوشته شده من وقتی شروع کردم هی دلم میخواست سریع کارم تموم بشه بقیه اشو بخونم کاش تبعه ایرانی بیشتری این خاطرات عجیب ودردناکشون می نوشتن تا توی تاریخ
موضوع کتاب جالب و تازه بود ولی اینقدر مختصر نوشته شده بود که خیلی نمیشد باهاش ارتباط برقرار کرد.... اگر یکم جامع تر بودو با افراد بیشتری مصاحبه میشد، بهتر بود
سلام می کنم به خانم خلود جلیل ابراهیم. کتابتون فوق العاده بود. در پناه خدا باشید.