کتاب تلخی رهایی
معرفی کتاب تلخی رهایی
کتاب تلخی رهایی نوشتهٔ جواد کامور بخشایش است. انتشارات سوره مهر این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی خاطرات علی بیگلری، اسیر ایرانی رهاشده از اردوگاه اشرف، است.
درباره کتاب تلخی رهایی
کتاب تلخی رهایی در ۹ فصل نوشته شده و در پایان نیز اسناد و عکسهایی قرار داده شدهاند. راوی این کتاب، علی بیگلری، در ۱۷سالگی در جبهههای غرب به اسارت نیروهای بعثی درآمد و پس از تحمل ۳سالونیم سختیها و تلخیهای اسارت در اردوگاههای عراق، بهویژه کمپ اطفال، در عالم نوجوانی، برای گریز از رنجها به اردوگاه اشرف پناه برد، اما برخلاف انتظار، آنجا هم حدود ۱۳ سال بهمعنای واقعی اسیر و زندانی شد. افراد این اردوگاه او را شستوشوی مغزی دادند و مدتی به خدمت گرفتند. در مقدمهٔ این کتاب آمده است که کتاب «تلخی رهایی» دنیای جدیدی از ادبیات پایداری را به روی خواننده گشوده است؛ چون حالوهوایش شبیه کتابهایی نیست که با عنوان خاطرات از اسیران (آزادههای) دوران جنگ منتشر شده؛ همچنان که زندگی خود علی بیگلری هم مثل زندگی آزادههای دیگر نیست.
قرارگاه، پادگان و یا اردوگاه اشرف اردوگاهی بود که سازمان مجاهدین خلق ایران در ۸۰ کیلومتری مرزهای ایران در استان دیالهٔ عراق برقرار کرده بود. این اردوگاه اشرف در سال ۱۳۶۵ و پس از انتقال مرکز اصلی سازمان مجاهدین خلق ایران به عراق و با حمایت حکومت صدام حسین تأسیس شد. گفته شده است که آخرین گروه از اعضای این سازمان در ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۲ میلادی از قرارگاه اشرف خارج شدند؛ بااینحال همچنان شمار اندکی از اعضا در اردوگاه ماندند تا در نهایت در پی حملهای در سپتامبر ۲۰۱۳ این اردوگاه بهطور کامل تخلیه شد و اعضای مجاهدین برای همیشه از اردوگاه اشرف خارج و در جایی دیگر مستقر شدند.
خواندن کتاب تلخی رهایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای خاطرات پیرامون جنگ ایران و عراق پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب تلخی رهایی
«بعد از هشت ماه ماندن در آن محیط، آمدند سراغم و گفتند: «وسایلت را جمع کن. باید جای دیگر بروی.»
در این هشت ماه فقط یک بار بیرون رفته بودم. وسایلم را جمع کردم. نگذاشتند چند عکسی را که از خودم و بچههای قرارگاه داشتم بردارم. چشمهایم را بستند و مرا سوار یک جیپ لندکروز کردند. احساس میکردم دو یا سه نفر دیگر هم همراهم سوار ماشین شدند. بعد از اینکه به مقصد رسیدیم، فهمیدم حدسم درست بود. ما را به زندان ابوغریب آورده بودند. من بودم، امیر موثقی بود و اکبر عباسی. این جریانات برای آنها هم اتفاق افتاده بود.
رضا صافنیت هم با ما بود. غیر از امیر همه ما اسیر جنگی بودیم، امیر از بچههای تشکیلات بود.۷۴ آنها خانوادگی در تشکیلات سازمان بزرگ شده بودند. او از اعجوبههای تعمیر تانک بود. بعدها سازمان خیلی تلاش کرد او را برگرداند اما موفق نشد. او نهتنها حاضر نشد برگردد، به ما هم روحیه و انگیزه میداد. با سازمان زاویه زیادی پیدا کرده بود. کل قرارگاه او را میشناخت. کسی پیش امیر جرئت نمیکرد اسم سازمان را بیاورد. ما چند نفر را بردند زندان.
این زندان حومه بغداد بود و یک ساعت با قرارگاه فاصله داشت. زندان مخوف و دژ محکم و نفوذناپذیری بود که به خشونت، تجاوز و بیرحمی و عدم رعایت ابتداییترین حقوق انسانی معروف بود.
مأموران آن در طویلههای مخصوص تربیت گاوهای وحشی و گرگها و کرگدنها تربیت شده بودند و سازمان با بیرحمی تمام ما را به آن قربانگاه فرستاد.
اول ما را به اتاق بازرسی بردند. جای عجیب و غریبی بود. بعد از آن به اتاق رئیس زندان منتقل کردند. این را از احترامهای نظامی نگهبانها به یک افسر نظامی فهمیدم. او نگاه غضبآلودی به ما داشت. توی اتاق، یک نفر عراقی هم بود که نماینده سازمان مجاهدین بود و کار مترجم را انجام میداد. او که با لهجه عربی فارسی حرف میزد از من پرسید: «اسمت چیست؟ چند سال اسیر بودی؟ چند سال عضو سازمان بودی؟ برای چه از سازمان خارج شدی؟»
همه را جواب دادم.
مشخصات که نوشته شد تقسیممان کردند. من، رضا و قربانعلی برادران را فرستادند آسایشگاه، امیر را فرستادند جای دیگر. برای ورود به هر کدام از ما صد هزار دینار هم پول دادند؛ معادل صد هزار تومان پول ایران در آن زمان. این پول در آن شرایط کمک میکرد، اگر زرنگ بودی یک منبع درآمدی هم بود. پول رضا صافنیت را همان روز اول از توی کیسهاش دزدیدند. ما هم چند نفری مقداری پول گذاشتیم روی هم و دادیم به رضا تا زیاد به او فشار نیاید. به هر نفرمان غیر از پول یک کیسه سربازی، لباس زندان، حوله، دمپایی و... هم دادند.»
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
نظرات کاربران
تلخ بود واقعا تلخ! نویسنده خیلی خوب و با جزییات مطالب رو بیان میکرد و باعث میشد بتونی فضارو درک کنی، در کل قصه فراز و نشیب زیادی داشت اما حجم زیادیش سختی و تلخی بود
گرونه ولی با این حال نتونستم نخرم وبخونم کتاب خاطرات علی بیگلری است که اطلاعات بسیاری از سازمان مجاهدین خلق میده واین که اخر کتاب کتاب سراب ازادی وفرانسوا میتران وبرما چه گذشت از خاطرات افرادی که در اردوگاه اشرف بودند در
چه جوری میشه با آقای بیگلری ارتباط گرفت؟شاید گره ای از مشکلاتش باز بشه