کتاب بالاتر از طنز
معرفی کتاب بالاتر از طنز
کتاب بالاتر از طنز مجموعه داستانها و یادداشتهای طنز نوشته سید احمد حسینی احمد فدالله است.
در کتاب بالاتر از طنز مجموعه یادداشتهای طنز و دستنوشتههای داستانی را میخوانیم که درباره مسائل و مشکلات اجتماعی نوشته شدهاند و با زبان طنز، به بیان واقعیتهای اجتماعی میپردازد.
کتاب بالاتر از طنز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به مطالعه کتابهای طنز و دوستداران داستانهای فارسی را به خواندن کتاب بالاتر از طنز دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب بالاتر از طنز
و بعد یک چیزی به ذهنم اومد؛ که من امشب میمیرم... سریع رفتم قلم و کاغذی آوردم... با وجود شرایط بد مالی و بی کسی باید یک کاری میکردم که ختم من هم شبیه ختم جواد خان می شد... بنابراین شروع کردم به نوشتن وصیت نامهام
خوشبختانه خبری از ارث ومیراث و مال و اموال نبود پس سریع رفتم سر اصل مطلب و تأکید کردم که برای شلوغی و کشاندن مردم به مراسم ختم من فقط یک وای فای با اینترنت نامحدود روی مزارم بگذارید تا مجلس ختمم از تشییع جنازه استالین هم باشکوهتر باشد ! بگویید اعلام کنند، دوستان مرحوم، از آمریکا پیغام تسلیت فرستادهاند و آقایان، دی کاپریو و جانی دپ اینااا.. کلی عذر خواهی کردند که به دلیل آلودگی هوای تهران مقدور نشد تشریف بیاورند! فلذا از همان لس آنجلس فاتحهای میخوانند و یک خرمایی هم به در و همسایه میدهند ! در ضمن یک گروه سرود هم از یکجایی بیاورید و بگویید آهنگ ایتالیایی معروف: امر میووو کنته کرانت را بخوانند. که مثلاً مرحوم آدم با کلاسی بوده و اما آخر کار بگویید روی یک بنر بزرگ بنویسند: روحت شاد ای ماهِ تابان! ازطرف رفیق دوران تیله بازی و قایم باشک، آقای آلپاچینو...
هنوز وصیت نامهام تکمیل نشده بود که نفهمیدم کی خوابم برد با شوق مرگ خوابیدم اما صبح، چشمانم را که باز کردم دیدم همسرم بالای سرم ایستاده. ته چهرهای از یزید داشت. ابروهایش را رو به پایین کج کرد و گفت: آقا دیشب کدوم گوری بودن؟ من گریه کردم و دوباره دلم می خواست که یا من دیروز جای جواد خان مرده بودم و یا همسرعزیزم. دوباره تکرار کردم یا همسر عزیزم!
نیمه جانم
مدتی که در دانشکده به اصطلاح درس میخواندم تقریباً با همه ی دختر و پسرهای آنجا ردیف بودم. بالاخره مدت زیادی گذشته بود که بین همه ما صمیمیت ایجاد شده بود... برای همین دخترها هم تصمیم گرفتند نیمه ی گمشده بنده را پیدا کنند پس از جستجو و کوشش فراوان تلاشها نتیجه داد و انصافاً نیمه مناسب و نابی هم بود! نیمه که چه عرض کنم درواقع دو نیمه بود... چون قدش دو برابر بنده بود... نامش کبرا بود ملقب به کبرا آواره و یا کبرا پلنگی در مزرعه! در اصل ایشان تنها دختری بود ک در شأن بنده بود! زیرا نه تنها مشکل روانی داشت بلکه چهرهاش هم شبیه دکتر ارنست بود! اما چیزی در وجودش بود که مرا مجنونوار به سمتش میکشاند. چیزی که در وجود خیلی از دخترها نبود و آن هم ماشین مدل بالای پدر کبرا و خانه ای که بیشتر شبیه قصر پادشاهان بود... کبرا را که دیدم فهمیدم نانم افتاده توی روغن... البته روغن موتور!
کبرا جان که راه رفتنش شبیه گوزنی بود که تیرخورده بود، یک قدم به چپ و یک قدم به راست برمیداشت... با آن قامت بلند و چهره خشن شبیه قهرمان کشتی کج بود... خصوصیات اخلاقیاش هم با همه دخترها فرق می کرد... یعنی او جز محدود دخترانی بود ک عاشق سریال فرار از زندان بود و علاقه عجیبی ب چاقوی ضامن دار داشت و عکسی خون آلود از مرحوم بروسلی تصویر زمینه موبایلش بود... غذای موردعلاقهاش کله پاچه شتر بود و رنگ موردنظرش، مشکیه آهسته!
اینها چیزهایی بود که دیده و یا شنیده بودم... اما افتخار صحبت کردن با این نیمه جانم را نداشتم تا اینکه یک روز دل را به دریا زدم و با یک شاخه گل و چند صفحه متن تمرین شده به سراغش رفتم... حدود یک ساعت و چهل دقیقه با کبرا جان حرف زدم تا او را مجذوب خود کنم. تمام این مدت به زمین نگاه میکردم، بحث با حیایی من نبود چون اگر به چهرهاش نگاه میکردم خندهام میگرفت... اختلاف قدّی ما به حدّی بود که احساس میکردم دوران اول دبستان است و روبروی معلم ایستادهام و انشا میخوانم... دو ساعت برایش حرف زدم، شعر سرودم و آواز خواندم... اما کبرا حتی یک کلمه حرف نمیزد. فقط نگاه میکرد. بنده کم کم احساس می کردم گرفتار بی محلی و غرورِ معشوقه شدهام. اشک در چشمانم جمع شد با بغض جلویش زانو زدم و گفتم: کبرا خانم... یه چیزی بگو... تو رو خدا... من دق کردم، یه چیزی بگو لامصب...
کبرا جان نگاهی به افق کرد و فرمود: پَپِ. وانگهی متوجه شدم که ایشان علاوه بر هنرهای قبلی که ذکر نمودم، کر و لال هم تشریف دارند! سپس کبرا خانم یک برگه از کیفش درآورد و روی آن نوشت؛ من هیچی از حرفات نفهمیدم... اما این ها چیزی از علاقه ی من به افعی (ببخشید کبرا) کم نمیکرد بلکه هرروز با دیدن ماشین آخرین سیستم پدرش، عاشق تر از قبل میشدم...
حجم
۵۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۵۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
نظرات کاربران
برادرمی اقاسید حرف نداره ۲۰تومن پولی نیس واسه این همه تجربه و متن زیبا فقط میتونم بگم خداقوت لذت بردم خداوکیلی عالی عالی ارادت من تو .. حسن حاجتمراد
واقعا عالی بود حتما بخونید کتابی بود که مشخص بود زحمت زیادی روش کشیده شده
کتاب خیلی خوب و باحالی هستش به نظرم بخونیدش خیلی خوبه منکه پنج ستاره دادم
اولین کامنت(نظر)😀😁 چون پولش ۲۰ تومن و زیاد بود نخریدم و فقط نمونه رو خوندم☺️😅 ولی خوشم اومد و متن باحالی داشت🤗 طنز بود ولی دوست داشتم بیشتر باشه😆 آخه کم بود☹️ ولی منو خندوند😄
مطمعن باشید که این کتاب حاصل سالها تجربه بوده عالیه انشالله موفیقتتو ببینیم❤❤❤❤
آقاسیدچاپ اولین کتابتنوبهتون تبریک میگم ان شاالله چاپ کتابای بیشتر به امیدموفقیت✌
داستاناش خوب بود، خصوصا انتهای کتاب که اگرچه داستانها کمی غمگین میشدن ولی بازم عالی بودن، یه کار جالب و خلاقانه بود. اگه حوصلتون از داستانای کلیشهای سر رفته این کتابو پیشنهاد میدم. درضمن داستانهاش کوتاه هستن و توی مدت
عالی حتما دانلود کنید و از همشهری گرامی حمایت کنید
درودبرشما اقای حسینی لذت بردیم خیلی طنزهای خوب وخنده داری بودامیدوارم کتابهای بیشتری بنویسی پیروزموفق باشی.
وقتی نمونه را خواندم صفحه های اول مردم از خنده و کمی تلخ بود اما واقعاذعالی است اما از کجا می توانم سفارش نسخه چاپی دهم لطفا کسی می دونه به من بگه خواهش 🙏🙏🙏🙏