دانلود و خرید کتاب پیراهن بی درز مریم ندا کاووسی‌فر
تصویر جلد کتاب پیراهن بی درز مریم

کتاب پیراهن بی درز مریم

انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پیراهن بی درز مریم

کتاب پیراهن بی درز مریم نوشته ندا کاووسی فر، داستانی است که در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ شمسی ایران رخ می‌دهد. این اثر تجربه‌ی نسلی‌ است آرمان‌گرا و درگیر بهبود جهان و آفرینش حماسه‌های بزرگ که به‌دست فرومایگان مثله شدند.

درباره کتاب پیراهن بی درز مریم

ندا کاووسی فر در کتاب پیراهن بی درز مریم، داستان جذابی را روایت می‌کند که از اتفاقات و رخدادهای دهه‌های ۳۰ و ۴۰ شمسی ایران متاثر است. 

داستان درباره زندگی، روابط عاطفی و اجتماعی دختری به نام مریم است. اما این روایت از طریق بستر برخی رخدادهای سیاسی و همچنین اجتماعی ایران روایت می‌شود. داستان را نیلوفر تعریف می‌کند و با تعریف‌ها او به زندگی مریم سفر می‌کنیم. 

داستان در زمان حال و گذشته در رفت و آمد. یکی از شخصیت‌های داستان شرایط سیاسی خاصی را تجربه کرده است و دیگری که در زمان حال زندگی می‌کند نیز از چنین تجربه‌ای دور نمانده است. در جایی از داستان این دو شخصیت به هم می‌رسند و داستان از روایت موازی خارج می‌شود. این کتاب به خوبی توانسته است تا به شرح و بسط روابط انسانی بپردازد و آن را تبدیل به اثری تاثیرگذار کند. 

ابوتراب خسروی که از نویسندگان پیشکسوت ایران است این کتاب را تحسین کرده است. چرا که به گفته او «نویسنده به خوبی از شیوه گفتگو استفاده کرده است.» علاوه بر این او معتقد است که نویسنده درک و شناخت خوبی از روابط انسانی و اجتماعی داشته است. «من از شناختی که نویسنده از روابط اجتماعی داشته است، شگفت‌زده شدم که چگونه این شناخت را از روابط اجتماعی پیدا کرده در این داستان شگفت‌انگیز است. وقتی کاری به خوبی نوشته شود، تبدیل به تمثیل می‌شود؛ به نظر من کار نویسنده در این اثر تحسین‌برانگیز است.»

کتاب پیراهن بی درز مریم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

این کتاب رمانی با محتوای سیاسی و اجتماعی دارد. اگر از خواندن داستان‌هایی با موضوعات این‌چنینی لذت می‌برید، کتاب پیراهن بی درز مریم را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره ندا کاووسی فر

ندا کاووسی فر نویسنده جوان اهل شیراز است. از میان آثار او می‌توان به رمان «سه ترکه بر دوچرخه»، «من»، «میمون و پدر» اشاره کرد که برنده جایزه گام اول شد و همچنین مجموعه داستان خواب با چشمان باز که در سال ۱۳۸۸ جایزه هفت‌اقلیم را برای نویسنده خود به ارمغان آورد.

بخشی از کتاب پیراهن بی درز مریم

تورج فرزند اول و تک‌پسر خانواده است. محو و مبهم به‌خاطر می‌آورمش. گیس‌هایم را می‌کشید و لپ‌هایم را نیشگون می‌گرفت. می‌گفت دست‌های این آبجی‌کوچیکه ما آخرش نقاش می‌شوند. پشت ناخن‌هایم آدمک می‌کشید. می‌گفت اسمشان را می‌گذاریم خانواده انگشتدانه. هرکدامشان اسمی داشتند، مثل اسم ما پنج نفر. فقط تورج میانشان نبود.

مادر می‌گوید: «از خیلی وقت پیش منتظر بودیم. هم من هم اون خدابیامرز پدرت. اینکه بعضیا می‌گن نمی‌دونستیم نه، ما هردومون می‌دونستیم.»

قلم‌موهایش را مادر نمی‌گذارد استفاده کنم. همه تابلوهایش را همان شب اول از خانه‌مان برده‌اند. فقط طرح‌هایش مانده است؛ زیر قالی اتاق آخر. هنوز هم همان جاست. مادر می‌گوید باشد همان جا بمانند. جایشان امن است. فکر می‌کند شاید دوباره یک روزی برگردند.

این‌طوری است که نقاش می‌شوم، یک نقاش بی‌مصرف یله، که از پشت ناخن‌هایش فقط یک خاطره مانده است و از خانواده انگشتدانه هم فقط دو نفر اینجا مانده‌اند. مادر و آبجی‌کوچیکه.

مادر می‌گوید که هیچ‌کس تورجش نمی‌شود، نگاه به آسمان می‌کرد، دریا می‌کشید.

با تینر رنگ سفید را پاک می‌کنم، به نرده‌های ایوان تکیه می‌زنم و باقی کاهوهای خیس‌شده در سرکه را توی دهانم می‌چرخانم و به خرمالوهای رنگ‌انداخته بر فراز ایوان نگاه می‌کنم که بوی گندیده‌شان توی هوا موج برداشته.

هوا سرد شده است. شال بافتنی‌ام را برمی‌دارم. مادر برای همه ما دخترها یکی‌یکی از این‌ها بافته بود. گل‌های سه‌تایی که با میل بافته می‌شدند و با قلاب به هم وصل می‌شدند. مادر می‌بافتشان و ما به هم وصلشان می‌کردیم. شال بزرگی بود که حالا وظیفه‌اش در طی سال‌ها گرم کردن من بوده است. باقی شال‌ها را دوتا خواهرهایم، دوقلوها، مهران و مرجان، برده بودند.

مادر می‌گوید: «حیف اون‌همه زحمت. یقین کن، بخشیده باشندشان یا انداخته باشندشان دور.»

حیا می‌کرد ازشان بپرسد که چی به‌سر شال‌ها آمده است. اما هر بار شالم را دورم می‌پیچیدم یقین داشتم سرنوشت شال‌ها حالا برایش از دوتا دخترهایش، که جایی دور از اینجا زندگی می‌کردند، مهم‌تر است. انگار که آن‌ها را بهشان داده باشد که در ازایش برشان گرداند به خانه و شال‌ها کارشان را به‌درستی انجام نداده باشند.

ابرها گوشه آسمان پخش شده‌اند. نمی‌دانم آن روز بالاخره توی شهر ما باران بارید یا نه. هرچند در خیال من آن روز باران باریده است؛ تند و بی‌امان.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۵۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۱,۴۰۰
۷۰%
تومان