دانلود و خرید کتاب چند سال پیش کهبد تاراج
تصویر جلد کتاب چند سال پیش

کتاب چند سال پیش

نویسنده:کهبد تاراج
انتشارات:نشر آماره
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چند سال پیش

کتاب الکترونیکی «چند سال پیش» نوشتهٔ کهبد تاراج در نشر آماره چاپ شده است. این نمایشنامه در ۶ اپیزود حوادثی مهم و عموماً ناگوار را که در ۴۰ سال اخیر در ایران رخ داده به شکلی جدید روایت می‌کند. تنها اپیزود مسابقهٔ میان ایران و استرالیا است که فضا و موضوعی متفاوت از بقیه دارد.

درباره کتاب چند سال پیش

«چند سال پیش» نمایشنامه‌ای است که به اتفاقات ۴۰ سال گذشتهٔ ایران می‌پردازد. این اثر در ۶ اپیزود به حوادثی می‌پردازد که برای ایرانی‌ها مفهوم متفاوتی داشته و برای همیشه در حافظهٔ جمعی آن‌ها ثبت شده است. موضوعات این ۶ اپیزود شامل سقوط هواپیمای تهران - مشهد، بازی فوتبال ایران و استرالیا، زلزلهٔ رودبار و منجیل، رحلت امام خمینی، حادثهٔ ساختمان پلاسکو و سیل تجریش است.

کتاب چند سال پیش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به دوستداران هنر نمایش و مطالعهٔ نمایشنامه پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب چند سال پیش

«ما خونه خاله اینام بودیم و من خیلی بی‌قراری می‌کردم و بابا، بابا، بابا...(با لحن کودکانه) بابا گفتنم، شوهر خاله‌ام رو کلافه کرده بود و این آخرین تابستونی بود که داشتم و پنجاه و هشت روز دیگه باید میرفتم کلاس اول...مدرسه هم گفته بود باید یه عکس جدید... عکس... (سکوت میکند) من خودم روی پاسپورت مامان بابام بودم ولی داداشم هنوز نیمده بود توی عکس ما. خاله ام بخاطر اینکه از بابا... بابا گفتن من و کلافه بودن شوهر خاله ام خلاص بشه گفت پایین تر از میدون تجریش یه عکاسی هست که میتونه بدون اینکه بابام بیاد عکاسی عکس ما چهارتا رو بچسبونه به هم که بشیم چهارتایی (خنده‌ای کودکانه) میخواستیم دو هفته بریم پیش دائی اینا آلمان ولی بابام میگفت اگر مرخصی ندادن شماها باید برین...آخه این آخرین تابستونی بود که من...گفتم اینو؟ (شمارش معکوس میکند زیر لب) هنوز وقت ماکارونی نشده بود، آخه من هر وقت ظهر میشد میگفتم وقت ماکارونیه...مامانم گفت بریم عکاسی عکس چهارتایی رو درست کنیم برگردیم ناهار ببخشید ماکارونی بخوریم ولی خاله‌ام اصرار داشت با شوهر خاله‌ام بریم ولی مامانم که کلافه گی اون رو فهمیده بود میگفت سرپایینی میریم با مینی‌بوس‌های دربند میام بالا.. اومدیم بیرون...

(افکت اولین عکس و تعویض نور و نود درجه چرخش بازیگر)

از خونه خاله‌ام که اومدیم بیرون هر قدمم یه حالی داشت انگار چند تا قلب داشتم. قلب خودم، قلب مامانم، قلب داداشم و قلب بابام که نبود. مامانم داداشم رو بغل کرده بود. من هی میگفتم مامان بذارش تو کالاسکه، اصلا داداشم هر وقت میرفت تو کالاسکه و من اون رو می‌بردم خیلی انگار بزرگ شده بودم و کار مهمی داشتم انجام میدادم و اصلا وقتی داداشم میرفت توی کالاسکه من فقط باید اون رو میبردم. نه مامانم نه بابام نه هیچکس دیگه حق نداشت کالاسکه رو ببره من راننده اون بودم و تازه خیلی هم عکس دارم با کالاسکه...عکس...کالاسکه...

(سکوت میشود و با دستهایش و لبهایش سال‌هایی از دهه سی تا شصت را نامفهوم میگوید و احساس خفه‌گی میکند)

هزار و سیصد و سی و پنج، هزار سیصد وچهل، هزار و سیصد و شصت و چهار...انگار تمام قطرهای دنیا جمع شدن وقتی ما میخواستیم بریم عکس چهارتایی بگیریم. من از گلاب‌دره تا نزدیکی میدون تجریش روی آب بودم. من...من هیچوقت دیگه نه مادرم رو دیدم نه داداشم رو نه اون کالاسکه رو. »

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۳۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان