دانلود و خرید کتاب مزرعه حیوانات جورج اورول ترجمه عباس زارعی
تصویر جلد کتاب مزرعه حیوانات

کتاب مزرعه حیوانات

نویسنده:جورج اورول
انتشارات:نشر آموت
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مزرعه حیوانات

کتاب مزرعه حیوانات نوشته جرج اورول، نویسنده و روزنامه‌نگار معروف قرن بیستم و نویسنده کتاب ۱۹۸۴ است. این داستان که در دوران جنگ جهانی دوم نوشته شده به‌طور غیرمستقیم به شرایط حاکم بر شوروی سابق، اشاره کند.

مزرعه حیوانات به دلیل روابط خوب میان انگلیس و شوروی در آن زمان، مجوز انتشار نگرفت؛ تا درنهایت در سال ۱۹۴۵ در انگلستان منتشر شد و در اواخر دهه ۱۹۵۰ به شهرت رسید. این کتاب را با ترجمه عباس زارعی در دست دارید. 

درباره کتاب مزرعه حیوانات

حیوانات مزرعه آقای جونز در اقدامی انقلابی او را از مزرعه بیرون می‌کنند. آن‌ها می‌خواهند خودشان اداره مزرعه را به عهده بگیرند تا برابری، رفاه و آسایش برای حیوانات مزرعه فراهم شود. رهبری این جنبش را گروهی از خوک‌ها به عهده می‌گیرند اما طولی نمی‌کشد که آن‌ها هم به رهبری خوکی به اسم «ناپلئون» شروع به بهره‌کشی از حیوانات دیگر می‌کنند و مشکلات جدید به وجود می‌آید. 

جورج اورول با نوشتن این داستان به طور غیر مستقیم به شرایط حاکم بر شوروی سابق اشاره کرده است و آن را به خوبی نقد کرده است. چراکه معتقد بود این نظام به یک نظام دیکتاتوری بدل گشته است. او با زبان نمادین انقلاب حیوانات را انقلاب کارگری بر ضد نظام سرمایه‌داری تفسیر می‌کند و علاوه بر آن مدل حکومتی آرمان‌شهری را که در سده بیستم معروف و محبوب شده بود، هم به چالش می‌کشد. 

کتاب مزرعه حیوانات را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر دوست دارید یکی از معروف‌ترین آثار ادبی دنیا را بخوانید کتاب مزرعه حیوانات را به شما پیشنهاد می‌کنیم. این داستان نظر علاقه‌مندان به رمان‌های انتقادی را هم به خود جلب می‌کند.

درباره‌ جورج اورول

اریک آرتور بلر با نام مستعار جورج اورول در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در شهر موتیهاری، بیهار در هند متولد شد. او داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، منتقدِ ادبی و شاعر انگلیسی بود که بیشتر برای دو رمان سرشناس و پرفروشش مزرعه حیوانات و رمان ۱۹۸۴ می‌شناسند. هر دوی این کتاب‌ها به وضعیت حکومت‌های دیکتاتوری می‌پردازند. جرج اورول مدتی به عنوان پلیس سلطنتی هند در برمه فعالیت می‌کرد اما زندگی در هند و انگلیس سبب شد تا با فقر آشنا شود و این آشنایی دیدگاهی جدید به او و کارهایش بخشید. کتاب‌های آس و پاس در لندن و پاریس و دختر کشیش حاصل همین تجربیات او هستند. اورول در در دهه ۱۹۳۰ به اسپانیا رفت تا علیه ارتش فاشیست ژنرال فرانکو بجنگد. کمی بعدتر به دلیل بیماری مزمن ریوی که به آن مبتلا بود در بیمارستان بستری شد و هفت ماه پس از چاپِ کتابِ ۱۹۸۴، در ۲۱ ژانویه ۱۹۵۰ از دنیا رفت.

بخشی از کتاب مزرعه حیوانات

آقای جونز به خواب می‌رفت، در آغل جلسات مخفیانه برپا می‌کردند و اصول حیوان‌گرایی را برای بقیه تفسیر می‌کردند. در ابتدا با حماقت و بی‌انگیزگی بعضی از حیوانات روبه‌رو شدند. بعضی از حیوانات از احساس مسئولیت و وفاداری به آقای جونز حرف می‌زدند و او را «ارباب» خطاب می‌کردند یا حرف‌هایی از این قبیل می‌زدند: «آقای جونز به ما غذا می‌ده و اگه نباشه، از گرسنگی می‌میریم.» دیگران سؤالاتی از این دست می‌پرسیدند: «چه اهمیتی داره که بعد از مرگ ما چه اتفاقی می‌افته؟» یا «شورش به هر حال اتفاق می‌افته، چه فرقی می‌کنه که ما براش تلاش کنیم یا نه؟» و خوک‌ها بسیار تلاش می‌کردند تا به آن‌ها بفهمانند که این افکار خلاف روح مکتب حیوان‌گرایی است. احمقانه‌ترین سؤالات را مولی، مادیان سفید می‌پرسید. اولین سؤالی که از اسنوبال پرسید، این بود: «بعد از شورش، باز هم قند خواهیم داشت؟»

اسنوبال با قاطعیت پاسخ داد: «نه. ما وسایل ساختش رو تو این مزرعه نداریم. به علاوه، تو به قند نیازی نداری. هر چقدر که بخوای، جو و یونجه هست.»

مولی پرسید: «اجازه دارم روبان به یالم ببندم؟»

اسنوبال جواب داد: «رفیق، اون روبان‌ها نشانه بردگی توئه. نمی‌فهمی که ارزش آزادی خیلی بیشتر از اون روبان‌هاست؟»

مولی سری به نشانه تأیید تکان داد؛ اما به نظر نمی‌رسید قانع شده باشد.

کار خوک‌ها برای خنثی کردن توطئه‌های موزز، کلاغ اهلی مزرعه، از این هم سخت‌تر بود. موزز که حیوان دست‌آموز مخصوص آقای جونز بود، یک جاسوس و خبرچین به حساب می‌آمد که در سخنوری هم، دستی داشت. او مدعی بود سرزمین اسرارآمیزی به نام شیر و عسل وجود دارد که همه حیوانات بعد از مرگ به آنجا می‌روند. موزز می‌گفت محل این سرزمین توی آسمان، اندکی بالاتر از ابرهاست. در این سرزمین هفت روز هفته تعطیل است و در تمام فصل‌های سال شبدر و یونجه و شیرینی به‌وفور موجود است. حیوانات از موزز متنفر بودند؛ چون هیچ کاری نمی‌کرد و فقط داستان سر هم می‌کرد...

معرفی نویسنده
عکس جورج اورول
جورج اورول
انگلیسی | تولد ۱۹۰۳ - درگذشت ۱۹۵۰

جورج اورول داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی و شاعر انگلیسی است که غالباً با دو رمان معروف و پرفروش «مزرعه‌ی حیوانات» و «1984» شناخته می‌شود. اورول را می‌توان موفق‌ترین نویسنده‌ی انگلیسی‌زبان قرن بیستم دانست که آثار او علاوه‌بر ارزشمندی در نگاه مخاطبان قرن جدید، به ابزار آموزش «چگونه نوشتن» برای نویسندگان امروز نیز بدل شده است.

MoHaMmAd
۱۴۰۱/۰۱/۰۶

فقط عزیزان ، مطالعه که میکنید این نکته رو رعایت کنین: حتماً حتماً وقایع کتاب رو با دنیای امروزی خودمون تطبیق بدید. اصلا هدف نویسنده همین بوده! و این رو هم بگم تطبیق درست ، کار هرکس نیس...

AhmadReza
۱۴۰۰/۰۹/۱۳

خب مسلما این کتاب یک شاهکار از اورول هست و هرگونه توصیف بیشتر به نظر من زیاده گویی است. اورول در این کتاب و البته ۱۹۸۴ در دو فضای گوناگون چیزی را نقد میکند و به فلاکتی هشدار میدهد که

- بیشتر
سم!!!
۱۴۰۰/۰۸/۱۷

کتاب عالی ... عالی...عالی... از هر نظر که نگاه می‌کنی عالی و بدون نقصه... کلمه به کلمش برای ما ایرانی ها آشناست... اگر تو این سی ...چهل سال گذشته نوشته شده بود خیلی جدی و محکم میشد بگی از انقلاب ما کپی برداشته

- بیشتر
ملیکا بشیری خوشرفتار
۱۴۰۰/۱۲/۰۱

ترجمه بسیار عالی داشت.محتوای کتاب هم که بی نظیره!

Adler.mg
۱۴۰۱/۰۶/۲۴

از اون کتاب هایی هستش که بعد تموم کردنش، یه نفسی میکشی و به دور و اطرافت نگاه میکنی بعد میگی لامصب انگار وضعیت آینده مارو تو کتاب نوشته

Mahan
۱۴۰۰/۰۹/۱۰

عالی بهترین داستان

کاربر 5638277
۱۴۰۲/۰۹/۱۶

خوب بود

shaqayeq
۱۴۰۱/۰۷/۱۲

یکی از کتابای قشنگیه که خوندم. اولین کتابی بود از این نویسنده میخوندم، اینقد نظرمو جلب کرد که میخوام بقیه کتاباشم بخونم. خیلی قشنگ انقلابی که حیوانات کردن و طوری که پیش رفت رو نشون میده.

بنجامین برای اولین بار قانونش را شکست و نوشته‌های روی دیوار را برای کلوور خواند. چیزی نبود جز یک فرمان: «همه حیوانات با هم برابرند؛ اما بعضی برابرترند!» بعد از آن، دیگر عجیب نبود که خوک‌های ناظر هر کدام شلاقی در دست داشته باشند. دیگر عجیب نبود که ببینند خوک‌ها برای خود تلفن خریده‌اند و اشتراک مجلات زیبایی و مُد را گرفته‌اند. دیگر دیدن ناپلئون در حالی که پیپ می‌کشید و در حیاط قدم می‌زد، عجیب نبود. خوک‌ها لباس‌های آقای جونز را از گنجه درآوردند و پوشیدند. ناپلئون کت سیاه، شلوارک و چکمه چرمی پوشیده بود و ماده خوک محبوبش لباس ابریشمی خانم جونز را به تن کرده بود، لباسی که خانم جونز روزهای یکشنبه می‌پوشید.
العبد
دوازده صدا با خشم فریاد می‌کشیدند و همه شبیه هم بودند. دیگر این قضیه مطرح نبود که چهره خوک‌ها چه تغییری کرده است. حیوانات از خوک به آدم نگاه می‌کردند و از آدم به خوک و دوباره از خوک به آدم؛ اما دیگر نمی‌شد تشخیص داد کدام‌ها آدم‌اند و کدام‌ها خوک.
KENJI
آقای پیلکینگتون بار دیگر بر اهمیت حفظ روابط دوستانه بین مزرعه حیوانات و همسایگانش تأکید کرد و ادامه داد: «نباید بین منافع خوک‌ها و آدم‌ها تضادی وجود داشته باشه. مشکلات و چالش‌های ما مشترک‌اند. مگه نه اینکه همه مشکل نیروی کار داریم؟» مشخص بود که آقای پیلکینگتون می‌خواهد لطیفه‌ای بر زبان بیاورد؛ اما چنان هیجان‌زده شده بود که چند لحظه نتوانست حرف بزند. بالاخره گفت: «اگه شما مشکل حیوانات سطح پایین رو دارین، ما هم با آدم‌های طبقه پایین اجتماع درگیریم!»
العبد
اما اخیرآ تغییراتی در مزرعه ایجاد شده که مایلم به گوش شما دوستان برسونم: تا حالا حیوانات مزرعه رسم احمقانه‌ای داشتن که همدیگه رو "رفیق" خطاب می‌کردن، این قضیه دیگه منسوخ شده. رسم دیگه‌ای بود که ریشه‌ش نامشخصه، اینکه هر صبح یکشنبه حیوانات جلوی جمجمه یه خوک رژه می‌رفتن که توی باغ روی یه پایه نصب شده بود. این رسم رو هم برانداختیم و جمجمه رو دفن کردیم. دوستان محترم حتمآ چشمشون به پرچم سبز ما افتاده، قبلا روی پرچم علامت سُم و شاخ با رنگ سفید کشیده شده بود که اون رو هم پاک کردیم. الان فقط سبز ساده است.»
العبد
«رفقا، پس شما هم شنیدین که خوک‌ها روی تخت می‌خوابن. چرا که نه؟ هیچ قانونی نیست که مارو از این کار منع کنه. تخت برای خوابیدنه. مشتی کاه توی طویله که شما روش می‌خوابین هم مثل تخت، جایی برای خوابیدنه. فرمان چهارم درباره عدم استفاده از ملافه است که اختراع بشره. ما ملافه‌ها رو دور انداختیم و روی تخت می‌خوابیم. درسته که تخت جای راحت و نرمی برای خوابیدنه؛ اما با این همه کار فکری که ما این روزها داریم، چندان هم راحت به حساب نمیاد. شما که نمی‌خواین اونقدر خسته باشیم که از پس انجام وظایف‌مون برنیایم؟ مطمئنم هیچ کدوم از شما نمی‌خواین که جونز برگرده، درسته؟» حیوانات به او اطمینان دادند که به هیچ وجه خواهان بازگشت جونز نیستند و بحث خوابیدن خوک‌ها روی تخت در همین جا خاتمه یافت.
العبد
حالا حیوانات جمع شده بودند و با هیجان درباره شاهکارهایشان در جنگ حرف می‌زدند. فورآ و بدون مقدمه جشن پیروزی را برپا کردند. پرچم را بالا بردند و چند بار سرود حیوانات انگلستان را خواندند. بعد مراسم باشکوهی برای گوسفندی که جانش را در جنگ از دست داده بود، برپا کردند و او را به خاک سپردند. سر مزار او درختچه‌ای کاشتند و اسنوبال سخنرانی کوتاهی ایراد کرد. او تأکید کرد که حیوانات باید هر زمان که لازم باشد، جان خود را برای «مزرعه حیوانات» فدا کنند.
العبد
اما این واقعآ جزئی از طبیعت ماست؟! به این دلیله که سرزمین ما نمی‌تونه برای همه ما زندگی خوبی فراهم کنه؟ نه. رفقا، هزار بار نه! خاک انگلستان حاصل‌خیزه، آب و هواش هم حرف نداره. این زمین می‌تونه غذای همه ما و حتی تعداد خیلی بیشتری رو تأمین کنه. همین مزرعه ما امکان پرورش ده اسب و بیست گاو و صدها گوسفند رو داره، طوری که همه‌شون در رفاه کامل زندگی کنن، زندگی‌ای که حتی نمی‌تونین تصورش رو بکنین. پس چرا ما داریم با این بدبختی زندگی می‌کنیم؟! برای اینکه حاصل تقریبآ تمام زحمات ما رو بشر به سرقت می‌بره. منبع همه مشکلات ما یک کلمه بیشتر نیست: بشر! بشر تنها دشمن واقعی ماست. بشر رو از صحنه بیرون کنین تا ریشه گرسنگی و بدبختی برای همیشه بخشکه.
العبد
بعد هیاهو خوابید و خوک‌ها و آدم‌ها بازی ورق را از سر گرفتند. حیوانات آهسته از آنجا دور شدند. هنوز بیست قدم بیشتر نرفته بودند که دوباره صدای فریاد و هیاهو بلند شد. برگشتند و دوباره از پنجره سرک کشیدند. بله، نزاع وحشیانه‌ای در جریان بود: فریاد می‌کشیدند، روی میز می‌کوبیدند، چپ‌چپ به هم نگاه می‌کردند و یکدیگر را متهم به تقلب می‌نمودند. ظاهرآ علت اختلاف این بود که ناپلئون و آقای پیلکینگتون همزمان آس پیک را رو کرده بودند. دوازده صدا با خشم فریاد می‌کشیدند و همه شبیه هم بودند. دیگر این قضیه مطرح نبود که چهره خوک‌ها چه تغییری کرده است. حیوانات از خوک به آدم نگاه می‌کردند و از آدم به خوک و دوباره از خوک به آدم؛ اما دیگر نمی‌شد تشخیص داد کدام‌ها آدم‌اند و کدام‌ها خوک.
العبد
سکوت مرگباری بر مزرعه حاکم شده بود. حیوانات شگفت‌زده و وحشت‌زده به هم چسبیده بودند و صف طویل خوک‌ها را نگاه می‌کردند که داشتند جلوی چشم‌شان در حیاط رژه می‌رفتند. کار دنیا وارونه شده بود. کم‌کم شوک اولیه برطرف شد. حیوانات با وجود وحشت از سگ‌ها، با وجود اینکه سال‌ها به انتقاد نکردن عادت کرده بودند، خواستند لب به اعتراض باز کنند، هرچه بادا باد. اما در همین لحظه با علامت اسکوئیلر گوسفندان با صدای بلند شروع به خواندن کردند: «چهارپا خوب، دوپا بهتر! چهارپا خوب، دوپا بهتر! چهارپا خوب، دوپا بهتر!»
العبد
هنوز به جمهوری حیوانات و از بین بردن نسل بشر که میجر پیر پیش‌بینی کرده بود، معتقد بودند. باور داشتند که روزی این اتفاق خواهد افتاد، شاید زود، شاید هم عمر حیواناتی که اکنون زنده بودند، به آن زمان نرسد؛ اما به هر حال، باور داشتند که روزی نسل بشر از بین رفته و حیوانات مالک سرزمین‌های سرسبز انگلستان خواهند شد.
العبد
در ماه آوریل، مزرعه حیوانات اعلام جمهوری کرد و انتخاب رئیس‌جمهور به یک ضرورت تبدیل شد. فقط یک نامزد انتخاباتی وجود داشت که ناپلئون بود و با بیشترین رأی به مقام ریاست جمهوری رسید.
العبد
تصویری که کلوور از آینده در ذهن داشت، این بود که حیوانات فارغ از گرسنگی و شلاق، در آرامش کنار هم زندگی کنند؛ همه حیوانات با هم برابر باشند؛ هرکس به اندازه توانش کار کند؛ قوی از ضعیف حمایت کند، همان طور که خودش جوجه اردک‌ها را شب سخنرانی میجر پیر پناه داده بود. اما حالا کسی جرأت نداشت افکارش را بر زبان جاری کند. سگ‌های ترسناک همه جا پرسه می‌زدند و حیوانات باید رفقای خود را می‌دیدند که پس از اعتراف به گناهان وحشتناک، جلوی چشمشان تکه‌تکه می‌شوند.
العبد
حالا حیوانات جمع شده بودند و با هیجان درباره شاهکارهایشان در جنگ حرف می‌زدند. فورآ و بدون مقدمه جشن پیروزی را برپا کردند. پرچم را بالا بردند و چند بار سرود حیوانات انگلستان را خواندند. بعد مراسم باشکوهی برای گوسفندی که جانش را در جنگ از دست داده بود، برپا کردند و او را به خاک سپردند. سر مزار او درختچه‌ای کاشتند و اسنوبال سخنرانی کوتاهی ایراد کرد. او تأکید کرد که حیوانات باید هر زمان که لازم باشد، جان خود را برای «مزرعه حیوانات» فدا کنند.
العبد
اما این واقعآ جزئی از طبیعت ماست؟! به این دلیله که سرزمین ما نمی‌تونه برای همه ما زندگی خوبی فراهم کنه؟ نه. رفقا، هزار بار نه! خاک انگلستان حاصل‌خیزه، آب و هواش هم حرف نداره. این زمین می‌تونه غذای همه ما و حتی تعداد خیلی بیشتری رو تأمین کنه. همین مزرعه ما امکان پرورش ده اسب و بیست گاو و صدها گوسفند رو داره، طوری که همه‌شون در رفاه کامل زندگی کنن، زندگی‌ای که حتی نمی‌تونین تصورش رو بکنین. پس چرا ما داریم با این بدبختی زندگی می‌کنیم؟! برای اینکه حاصل تقریبآ تمام زحمات ما رو بشر به سرقت می‌بره. منبع همه مشکلات ما یک کلمه بیشتر نیست: بشر! بشر تنها دشمن واقعی ماست. بشر رو از صحنه بیرون کنین تا ریشه گرسنگی و بدبختی برای همیشه بخشکه.
sajad
یک روز عصر که حیوانات کار روزانه خود را به پایان برده بودند و داشتند به خانه برمی‌گشتند، صدای شیهه وحشت‌زده یک اسب را شنیدند. صدای کلوور بود. دوباره شیهه کشید، همه حیوانات به سمت حیاط دویدند و چیزی را که کلوور دیده بود، دیدند: خوکی داشت روی دوپا راه می‌رفت. بله، آن خوک اسکوئیلر بود. کمی ناشیانه راه می‌رفت، انگار هنوز عادت نکرده بود وزن سنگینش را روی دوپا نگه دارد و تعادلش را حفظ کند؛ اما بد هم نبود، او طول حیاط را طی کرد و لحظه‌ای بعد، صف طویلی از خوک‌ها از خانه بیرون آمدند و در حالی که روی دوپا راه می‌رفتند، حیاط را دور زدند.
العبد
گاهی حیوانات مسن‌تر به حافظه خود فشار می‌آوردند تا ببینند روزهای اول شورش، درست بعد از اخراج جونز، زندگی‌شان بهتر از حالا نبود؟ اما نمی‌توانستند چیزی به خاطر بیاورند. معیاری برای مقایسه وجود نداشت. فقط لیست آمار و ارقام اسکوئیلر بود که همیشه نشان می‌داد همه چیز در حال بهتر شدن است. حیوانات راه‌حلی برای این مشکلات نمی‌یافتند، از طرفی کار زیاد مجالی برای اندیشیدن نمی‌داد
العبد
مزرعه پررونق‌تر و سازمان‌یافته‌تر شده بود. آن را با خرید دو قطعه زمین از آقای پیلکینگتون توسعه داده بودند. آسیاب بادی را بالاخره راه انداخته بودند، مزرعه یک خرمن‌کوب و یک بالابر هم داشت؛ همچنین ساختمان‌های جدیدی به ساختمان‌های قبلی افزوده شده بود. ویمپر برای خودش یک کالسکه خریده بود. از آسیاب برای تولید برق استفاده نمی‌شد؛ بلکه از آن برای آرد کردن گندم استفاده می‌کردند که سود سرشاری داشت. حیوانات به سختی کار می‌کردند تا آسیاب دیگری بسازند. می‌گفتند از آسیاب جدید برای تولید برق استفاده خواهند کرد. اما دیگر صحبتی از زندگی مرفهی که اسنوبال وعده داده بود، در کار نبود: روشنایی اصطبل‌ها، آب گرم و سرد، سه روز کار در هفته و... . ناپلئون می‌گفت چنین رفاهی در تضاد با روح حیوان‌گرایی است و خوشبختی حقیقی در کار سخت و ساده‌زیستی است. مزرعه ثروتمندتر شده بود و حیوانات فقیرتر.
العبد
حیوانات دور بارکش جمع شدند و همه با هم گفتند: «خداحافظ باکسر، خداحافظ!» بنجامین فریاد زد: «احمق‌ها! احمق‌ها!» سُم‌های کوچکش را به زمین کوبید. «احمق‌ها! مگه نمی‌بینین کنار بارکش چی نوشته؟» حیوانات ساکت شدند. موریل به‌آهستگی شروع کرد به خواندن کلمات. بنجامین او را کنار زد و در میان سکوت مرگباری که حاکم شده بود، نوشته‌ها را خواند: «"آلفرد سیموندز، مسئول کشتار اسب‌ها و ساخت چسب در ویلینگدون؛ دلال پوست و استخوان، تهیه‌کننده لانه برای سگ‌ها." می‌دونین این یعنی چی؟! می‌خوان لاشه باکسر رو بفروشن!» آه از نهاد حیوانات بلند شد. در همین لحظه، راننده شلاقی به اسب‌ها زد و حرکت کرد.
العبد
بنابراین، با آمار و ارقام اسکوئیلر، سرودها، همایش‌ها، اهتزاز پرچم، صدای غرش تفنگ و بانگ جوجه خروس، حیوانات می‌توانستند شکم خالی خود را برای مدتی فراموش کنند.
العبد
باکسر و کلوور پرچم سبزی با نشان سُم و شاخ حمل می‌کردند که زیرش نوشته شده بود: «زنده‌باد رفیق ناپلئون!» شعرهایی در مدح ناپلئون خوانده می‌شد و اسکوئیلر آماری از پیشرفت و افزایش تولید محصولات ارائه می‌کرد و گهگاه تیری هم شلیک می‌شد. گوسفندها بزرگ‌ترین طرفداران تظاهرات خودجوش بودند و اگر حیوانات شکایت می‌کردند که این کارها اتلاف وقت است و این همه ایستادن در سرما چه معنایی دارد، گوسفندان با صدای بلند «چهارپا خوب، دوپا بد» را بع‌بع و آن‌ها را ساکت می‌کردند
العبد

حجم

۷۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۷۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۳۰,۵۰۰
۲۱,۳۵۰
۳۰%
تومان