کتاب چکامه گذشته؛ مرثیه زوال
معرفی کتاب چکامه گذشته؛ مرثیه زوال
کتاب چکامه گذشته؛ مرثیه زوال نوشته شاپور بهیان است. نویسنده در این کتاب ادعای پژوهش صرف ادبی ندارد اما در سعی دارد این مسئله را مطرح کند که متن خودش واقعیت است و روشی که مفسران میروند و قصد دارند معنای بیان نشدهی متن را پیدا کنند روشی برای تفسیر است.
مقالات این کتاب به ترتیب در ۲ بخش اصلی نقد ادبی و نظریه پردازی تقسیم بندی شدهاند که برخی از آنها، در جمع اعضای مجله زنده رود خوانده و منتشر شدهاند. در مقالات نقد ادبی بهیان به بررسی آثاری از ادبیات امروز ایران پرداخته است که در این مقالات، نویسنده را به عنوان مولف گفتمانی در نظر گرفته که نحوه دیدن و ساختن واقعیت، او را مشروط کرده است. نویسنده این اثر درمقالات فصل دوم کتاب هم تا حد زیادی از این روش استفاده کرده است اما چون به موضوعات کلیتری از موضوعات مقالات فصل اول پرداخته، آنها را در این فصل آورده است.
خواندن کتاب چکامه گذشته؛ مرثیه زوال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چکامه گذشته؛ مرثیه زوال
بهرام حیدری اولین داستانهای خود را در مجلات سخن و تماشا منتشر کرد؛ بعد از آن نیز سه مجموعه داستان کوتاه منتشر کرد بهخدا که میکشم هر کس که کشتم (۱۳۵۶)، زندهپاها، مردهپاها (۱۳۵۸) و لالی (۱۳۵۸).
حیدری نوشتن خود را با شرح زوال آغاز میکند زوال عظمتی در ناپیدای تاریخ یا در وهم. شرح زوال طبیعتهای بکر و دستنخورده، به طور کلی در رمان و داستان کوتاه بیسابقه نیست. نمونهٔ دمدست آن، آثار فاکنر است. دستاندازی دوران مدرن، به بکارت برهوت، به صفای جنوب، با جنگلها و خرسها و آهوان و گوزنهایش، با بومیانش، سپس تباهی خانوادههای شریف و والاتبار و رو آمدن دودمانهای بیاصلونسب و بالا گرفتن کار سفیدهای آشغالی، درونمایهٔ عمدهٔ آثار فاکنر است. همدلی فاکنر با آن جنوب بکر و نفرت از مظاهر مدرنیته، بهوضوح در لحن روایت او طنینانداز و شنیدنی است. اما اگر فاکنر زوال جنوب را از منظری دینی مینگرد و بر نقض پیمان انسان با خدا دریغ میورزد که جنوبیان را به لعن و نفرین ابدی دچار میکند، حیدری از منظری کاملاً دینناخواهانه به شرح زوال عشایر خود میپردازد و فقر و تیرهروزی آنها را، نشانهای از بیهودگی اعتقاد به جهان برین در نظر میگیرد و کفرگویی عشایر و روستاییان را در مقابل مصایب و سختیهای زندگی، نشانهٔ نوعی درک پیشاعلمی میداند که ممکن است آنها را به سطحی از آگاهی برساند تا بر اثر آن علیه وضع موجود خود بشورند؛ حیدری در داستانهای اولیهٔ خود بهوضوح، خان و شاه و خدا را یکی در نظر میگیرد و با صراحت از وحدت و اتحاد و «همه باهم» بودن سخن میگوید. در داستان آزمایش در مجموعهٔ زندهپاها و مردهپاها، او به شرح وقوف آدمی به اسم «نادعلی» به توانایی خود در اعتراض به خان یا هر قدرتی میپردازد. نادعلی میبیند که آدمهای اطرافش، از ظلم و ستم خان و از مفتخواری او در رنجاند. اما فقط به گفتن آن در مجالس عروسی و بگووبخند بسنده میکنند و حاضر نیستند عملاً هیچ کاری صورت دهند. «بهنظر نادعلی برای این مردم، تعریف ظلم و فشارِ خان، تمام کار بود؛ برای اینکه نشان داده باشند میتوانند دشنام بدهند؛ اما فقط پشت منقلها. اینبار هم همین کار را کرده بودند. دیگر چه (؟) دیگر چه حرفی بود (؟) باید چای خورد و زیاد خورد و "چوببازی" کرد و همگام با گروه زن و دختر، دستمالبازی کرد. باید صحبت کِشت و غله کرد. مگر بیکاری که هی بگویی که خان چه میکند و چه میرود...» (حیدری، ۱۳۵۸: الف: ۱۹) بهنظر راوی داستان ــ که بین او و نویسنده هیچ فاصلهٔ زیباشناختیای وجود ندارد ــ اگر این آدمها به جای جشن و شادی و شوخی و متل گفتن، جدیتر میبودند و در وضع خود اندیشه میکردند، درمییافتند که از نیروی اجتماعی بزرگی برخوردارند و کسی را یارای مقاومت در برابر آنها نیست. نویسنده با نگاهی جدی و عبوس و سختگیرانه، بر لزوم به جوش آمدن خون در رگهای مردانه (چون مبارزه کاری است صرفاً مردانه) سخن میگوید و روابط بین خان و رعیت را در میان عشایر به صورت نبردی طبقاتی در نظر میگیرد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه