کتاب چه کسی گفته تو نمی توانی؟ تو می توانی!
معرفی کتاب چه کسی گفته تو نمی توانی؟ تو می توانی!
کتاب چه کسی گفته تو نمی توانی؟ تو می توانی! نوشته دنیل چیدیاک است که با ترجمه آیناز حلوایینژاد منتشر شده است. شما در وجودتان تواناییهایی دارید که اگر آنها را کشف کرده به کار ببرید، بیتردید به رؤیاهایتان جامه عمل پوشانده تبدیل به همان کسی میشوید که آرزویش را دارید این کتاب به شما کمک میکند راه رسیدن به آرزوهایتان را پیدا کنید.
درباره کتاب چه کسی گفته تو نمی توانی؟ تو می توانی!
آیا دلیل رفتارهای خود را میدانید؟ چرا برخی انسانها با انگیزه و پرانرژی هستند درحالی که بعضی دیگر حتی حاضر نیستند برای پیدا کردن کنترل تلویزیون از جا برخیزند؟ چه چیزی در زندگی افراد تفاوت ایجاد میکند؟ در شرایط ناخوشایند و مأیوسکننده، چگونه نگرشتان را تغییر میدهید؟ زندگی دلخواهتان را چگونه میسازید؟ افراد موفق در طول تاریخ از چه روشهایی استفاده کردهاند؟ برای تقویت خودباوریتان چه میکنید؟
کتاب چه کسی گفته تو نمی توانی؟ تو می توانی! را بخوانید تا راه رسیدن به آرزوهایتان را یاد بگیرید. این کتاب به شما کمک میکند مسیر رسیدن به خوشبختی را هموار کنید و به سمت آرزوهایتان بروید.
خواندن کتاب چه کسی گفته تو نمی توانی؟ تو می توانی! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به یک زندگی سرشار از موفقیت و شاد پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چه کسی گفته تو نمی توانی؟ تو می توانی!
وقتی تقریبآ نوزده ساله بودم، به ایتالیا سفر کردم و در رابطه با شیوههای مذاکره کردن مطالعه کردم. درواقع پشیمان نیستم؛ زیرا یک نوجوان نوزده ساله به طور معمول چنین کارهایی انجام نمیدهد. در حالی که از پنجره هواپیما منظره بیرون را تماشا میکردم، غرق در افکار مربوط به شیوه زندگیام بودم. زندگی چیست؟ معنای همه اینها چیست؟ من اینجا چه میکنم؟ انرژی زیادی را صرف پاسخ دادن به این سؤالها نمیکردم چرا که معتقد بودم زمان، ارزشمند است و باید به شکل بهتری صرف شود. اکنون متوجه میشوم که آن باور نیز غلط بوده است. به جای یافتن پاسخ آن سؤالات، در ذهنم، سناریوی ورودم را به یک اتاق جلسه با حضور تُجاری از سراسر جهان، مرور میکردم. عصبی و مضطرب و درعینحال بسیار هیجانزده بودم. میدانستم که کیفیت زندگیام هرگز پایینتر از آنچه شایستگیاش را دارم نخواهد بود. هرگز حاضر به پذیرش این نشدم که رئیس خودم نباشم و زندگی دلخواهم را نداشته باشم.
تا قبل از ۲۱ سالگی پنج بار برای کار به اروپا سفر کرده بودم. همیشه با خوشحالی از سفرهایم برای دیگران حرف میزدم چراکه این کار به من حس رضایتمندی میداد. فکر میکردم با فخرفروشی درمورد سبکی از زندگی که به آن تظاهر میکردم، خوشحالی را یافتهام. هرگاه کسی حالم را میپرسید، در پاسخ میگفتم «عاشق زندگیام». این افراد نمیدانستند که در آن دوره، موادمخدر مصرف میکردم، در روابطم ناموفق بودم. به لحاظ روحی، ذهنی و احساسی در خود شکسته بودم. از شب تا صبح پرسه میزدم و موادمخدر مصرف میکردم. سعی میکردم احساس سردرگمی درونیام را از بین ببرم. این کار حکم پوشاندن یک زخم باز با هزار چسب زخم را دارد. مسئله این است که زخم باز است و با چسب زخم درمان نمیشود. چهکسی از ابتدا همه اینها را میدانست؟ من میدانستم اما باخودم روراست نبودم. من همیشه از حقایق وجودیام آگاه بودم و این نعمتی است که همه ما در اختیار داریم.
حجم
۳۰۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۳۰۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه