کتاب آغازی دیگر
معرفی کتاب آغازی دیگر
کتاب آغازی دیگر اثر محمدرضا سرشار، مجموعهی داستانها و نقد داستانهای برگزیده پنج دوره جایزه ادبی یوسف است.
دربارهی کتاب آغازی دیگر
کتاب آغازی دیگر مجموعه داستانها و نقد داستانهای برگزیده پنج دوره جایزه ادبی یوسف است. این آثار که با محوریت داستانهای حوزهی دفاع مقدس در جشنواره شرکت داده شدهاند، به هدف زنده نگاه داشتن ارزشها و حماسهی عظیم و معنوی حضور در دفاع مقدس است.
کتاب آغازی دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات داستانی از مطالعه کتاب آغازی دیگر لذت میبرند.
دربارهی محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار با نام هنری رضا رهگذر سال ۱۳۳۲ در کازرون متولد شد. پس از طی دوران سربازی، به صورت سرباز معلم، در سال ۱۳۵۴، با قبولی در رشته مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت ایران، به تهران آمد و از همان زمان تا کنون، ساکن این شهر است. نخستین آثار قلمی او در سال ۱۳۵۲، در یکی از مجلات هفتگی ادبی، و اولین کتابش در سال ۱۳۵۵ به چاپ رسید. پس از انقلاب ۸۵ عنوان کتاب از او در قالبهای مختلف نقد، پژوهش ادبی، داستان تالیف و ترجمه به چاپ رسید. و ۲۶جایزه در سطح کشوری را به خود اختصاص داده است.
محمدرضا سرشار در کارنامهی هنری خود فعالیتهایی مانند سردبیری مجله رشد دانش آموز، عضویت هیأت داوران ششمین جشنواره تأتر فجر، مدرس ادبیات کودکان در دانشسرای تربیت معلم، استاد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، عضویت شورای داوران انتخاب کتاب سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، عضویت شورای نظارت بر کتاب های کودکان و نوجوانان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، قصه گوی ظهر جمعه، دبیر چهارمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری، سردبیر گاهنامه قلمرو تا شماره ۶، سردبیر نشریه تخصصی دو فصلنامه گویش ، سردبیر مجله سوره نوجوانان ، عضو شورای سردبیری مجله ادبیات داستانی، مسؤول شورای نقد وبررسی واحد رمان بنیاد جانبازان را دارد.
بخشی از کتاب آغازی دیگر
نشستيم همان جا. دو ركعت نماز خوانديم. كوههـا را نگـاه كـرديم و حرف زديم. ساعتها برايم از انتظار گفـت . از اينكـه مـيشـود روزهـا و ماهها و سالها منتظر و چشم براه كسي بود. برايم از غروب غمگـين تمـام جمعههاي نيامده گفت... يا شايد آن دفعة اولي كه رفتم مشهد، چيزخـور شدم. آن وقت كه توي حرم، زار زار گريه كردم. آنقدر كه خـادمهـا بـا بهت نگاهم ميكردند. خواستگارهاي قبلي هيچكدام شبيه يونس نبودنـد . همهشان عطر و ادكلن زده بودنـد . كـراوات داشـتند. بـه موهـايشـان ژل ماليده بودند. شسته و رفتـه آمـده بودنـد. آمـده بودنـد تـا بـا سـيني چـاي برابرشان رژه بروم و دلشان را ببرم و با چـشم خريـدار نگـاهم كننـد. امـا يونس... هنوز دنبال آن گره ناپيـدايي هـستم كـه مـن و يـونس را بـه هـم دوخت. همانكه تـا او را ديـدم دلـم رفـت . هميـشه از خـودم مـيپرسـم:
«راستي چرا يونس آن روز هيچ بويي نمـي داد؟» نـه عطـري، نـه ادكلنـي چهطور ميخواست دل من را به دست بياورد؟ حتي نگـاه هـم نمـيكـرد؛ آن نگاه خريدارانه. چشمش بـه گـلهـاي قـالي بـود . سـيني چـاي را كـه گرفتم طرفش، اصلاً حواسش نبود كه من ايستادهام برابـرش . مانـده بـودم اصلاً دست دراز ميكند و چاي برميدارد يا نه؟»
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۴۲۲ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۴۲۲ صفحه