دانلود و خرید کتاب و هیچ چیز همیشگی نیست لورانس تاردیو ترجمه الهه کیمیایی
تصویر جلد کتاب و هیچ چیز همیشگی نیست

کتاب و هیچ چیز همیشگی نیست

معرفی کتاب و هیچ چیز همیشگی نیست

و هیچ چیز همیشگی نیست رمانی تاثیرگذار و عاطفی از لورنس تاردیو نویسنده زن فرانسوی است. تاردیو در این اثر به درد فقدان می‌پردازد و داستان زوجی را روایت می‌کند که گم شدن کودکشان، زندگی آنها را دگرگون می‌کند. این اثر در سال ۲۰۰۷ جایزهٔ الن فورنیه و پرنس موریس را برای تاردیو به ارمغان آورد.

درباره کتاب و هیچ چیز همیشگی نیست

 ژنویو و ونسان دختر هشت ساله خود، کلارا را گم می‌کنند. او یک روز در راه مدرسه ناپدید می‌شود. اما قرار نیست شما داستان را تا پیدا شدن کلارا دنبال کنید. لورانس تاردیو در و هیچ چیز همیشگی نیست از بحرانی حرف می‌زند که این فقدان برای خانواده کلارا ایجاد می‌کند. فاجعه‌ای که زندگی زوجی خوشبخت را بهم می‌ریزد و هر کدام را به غار تنهایی خودشان می‌کشاند. آنها فقدان جگرگوشه خود را تاب نمی‌آورند و راه زندگی‌شان را از هم جدا می‌کنند تا هر کدام به شیوه خود با درد بسازند. 

این زوج  از هم جدا می‌شوند و پانزده سال بعد، ژنویو به ونسان نامه‌ای می‌نویسد. نامه‌ای که در آن خبر از نزدکی مرگ خود می‌دهد. او می‌خواهد که برای آخرین بار ونسان را کنار خودش ببیند...

 تاردیو در این رمان شما را به تفکر درباره ماهیت یک عشق عمیق وا می‌دارد. عشقی که باید به پای آن مقاومت کرد تا بحران را از سر بگذارند، زیرا هیچ چیز همیشگی نیست و تنها عشق است که اگر راستین باشد، پایدار خواهد ماند. تلاش برای مقاوم بودن در گذر از بحران‌ها و رنج‌های بزرگ زندگی، پیام تاردیو در این داستان است.

 خواندن کتاب و هیچ چیز همیشگی نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 اگر دوست دارید داستانی عاطفی و عمیق بخوانید که شما را به زوایای پنهان و باطن رابطه بین دو انسان ببرد، و هیچ چیز همیشگی نیست را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

 درباره لورنس تاردیو

لورانس تاردیو رمان‌نویس فرانسوی متولد مارسی و مادر سه فرزند است که از همان دوران کودکی با دنیای کتاب انس می‌گیرد. اولین رمان او در سال ۲۰۰۲ به نام مثل یک پدر منتشر می‌شود که با موفقیت همراه است. دو سال بعد رمانی دیگر از این نویسنده منتشر می‌شود به نام قضاوت لئا که داستان زن جوانی است منتظر حکم دادگاه به‌خاطر قتل پسر کوچکش. بدون ذره‌ای وقفه بعد از انتشار، این کتاب با استقبال بی‌نظیری روبه‌رو می‌شود و جایزهٔ رمان لیبرر لوکلر را از آن خود می‌کند. سومین رمان این نویسنده همین کتابی است که در صفحات آینده با متن آن آشنا خواهید شد: و هیچ چیز همیشگی نیست که در سال ۲۰۰۶ منتشر می‌شود و در سال ۲۰۰۷ جایزهٔ الن فورنیه و پرنس موریس به آن تعلق می‌گیرد. لورانس تاردیو تا سال ۲۰۱۹ هفت رمان دیگر نوشته است که اکثر آن‌ها با استقبال فراوانی روبه‌رو بوده است.

در کارهای لورانس تاردیو عشق به زندگی موضوع اصلی است. او را می‌توان نویسندهٔ عاطفه و زندگی دانست. درد، تنهایی، سکوت و روابط خانوادگی جایگاه به‌سزایی در داستان‌هایش دارد. در یک مصاحبهٔ کوتاه، تاردیو می‌گوید که داستان‌هایش تلاشی است برای افشا کردن، پرده برداشتن از ظواهر و رفتن به عمق آنچه در واقعیت هستیم. او با همان سبک تازه، سلیس و روانش از لحظات و تجربیاتی می‌گوید که ناگهان زندگی را زیرورو می‌کند و زمان را در حال متوقف می‌کند.

به نظر تاردیو یکی از اولین نقش‌های نویسنده و هنرمند این است که به ما یاد دهد که به جهان، به دیگری، به خودمان، به احساسات و موقعیت‌های اطرافمان نگاه کنیم. از نگاه او انسان‌ها با کتاب‌ها بزرگ‌تر و درمقابل آزمون‌های زندگی صبورتر می‌شوند.

 بخشی از کتاب و هیچ چیز همیشگی نیست

امروز روز دوازدهم است. هر روز سخت‌تر از روز قبل می‌گذرد. می‌ترسم نتوانم تاب بیاورم. احساس تنهایی می‌کنم. ونسان دیگر حرف نمی‌زند، چشم‌هایش به تلفن دوخته شده و آرام و قرار ندارد. تنها چیزی که به ذهنش می‌آید بگوید این است که: «پیداش می‌کنیم، خوب می‌دونه نباید بره دنبال غریبه‌ها، بچهٔ محتاط و زرنگیه، تازه شماره تلفن خونه رو هم می‌دونه».

جرئت ندارم بهش یادآوری کنم که دوازده روز گذشته، که یکی از اولین چیزهایی که پلیس به ما گوشزد کرد، این بود که احتمال پیدا شدن بچهٔ گم‌شده تا سه روز بعد از ناپدید شدن بسیار بالاست، بین سه تا شش روز، این احتمال کم می‌شود و بعد از شش روز شانس زنده پیدا شدنش بسیار ضعیف است؛ و اینکه هیچ شاهدی وجود ندارد، هیچ‌کس هیچ‌چیز نمی‌داند، با وجود اینکه این اتفاق وسط عصر افتاده، هیچ‌کس چیزی نمی‌داند، کسی چیزی ندیده، کسی چیزی نشنیده، هیچ سرنخی نداریم، پلیس‌ها هیچ سرنخی ندارند، قشنگ معلوم است می‌خواهند پیش ما این‌طور وانمود کنند که بله نشانه‌ای پیدا کرده‌اند اما من متوجه می‌شوم که چیزی نمی‌دانند، کاری از پیش نمی‌برند.

می‌ترسم. چقدر می‌ترسم خدایا. دارم سقوط می‌کنم، سقوطم تمامی ندارد، هیچ‌وقت به زمین نمی‌رسم. هزار تکه نمی‌شوم. می‌افتم، می‌افتم، دورم را خلأ پر کرده است، خلائی بی‌پایان، و هیچ‌کس اطرافم نیست تا مرا بگیرد، بغلم کند، در گوشم بگوید که زمین زیر پایم سفت است. یعنی ما چه‌کار کرده‌ایم که باید چنین تاوانی بدهیم؟

اضطراب مرا به یاوه‌گویی انداخته است: ما کاری نکرده‌ایم که مستحق این‌همه درد باشیم، بله، درد از ناکجا می‌آید، می‌تواند سر هر کسی نازل شود، و به همین دلیل است که همهٔ ما مثل هم هستیم، همه به یک اندازه شکننده‌ایم: یک روز خوشبختیم، فردای آن روز زندگی‌مان در یک چشم به هم زدن خرد و نابود می‌شود. اطرافیانمان را دیده بودیم که چطور سقوط می‌کنند اما فکر می‌کردیم که ما دچارش نمی‌شویم، در امان هستیم، تا زمانی که نوبت به ما می‌رسد: زمین یک‌دفعه فرو می‌ریزد. اینجاست که می‌فهمیم ما هم مثل دیگران، به همان اندازه آسیب‌پذیر، به همان اندازه فانی هستیم. زندگی‌مان ارزشمندتر از زندگی آن‌ها نیست.

آیا غرور است که تا این حد ما را کور می‌کند؟

چقدر انتظار سخت است. بدون امیدواری چطور می‌توان صبر کرد؟ و زمانی که باید از خود دفاع کنیم، و خود را برای بدترین‌ها آماده کنیم، چطور می‌توانیم امید هم داشته باشیم؟

امروز صبح این دفترچه‌یادداشت را خریدم. اگر بتوانم به صورت مرتب بنویسم، حتی چند جمله، به من کمک خواهد کرد. در غیر این صورت، می‌ترسم دیوانه شوم.

da☾
۱۴۰۲/۰۵/۱۲

کتابِ خیلی زیبا. :)🫶🏻 جریان آروم، ملیح، و روان و دردناک. خیلی دوستش داشتم، و خیلی حس آرومی در من به جا گذاشت..

وحید
۱۴۰۳/۰۱/۲۷

کسالت‌بار و تا حدودی گیج‌کننده... جالب نبود.

AS4438
۱۴۰۰/۰۷/۲۲

داستان غم انگیز زوجی که فرزندشان گم میشود، خواندن نمونه کتاب کافی بود هیچ چیز دیگری نداشت که جذابیت داشته باشد ویا هیجان، من دوست نداشتم ،تشکرازطاقچه.

«یا خفته در گور، یا ایستاده در زندگی».
AS4438
با گذشت زمان، به کمک سکوت، تنهایی، اگر نتوانم تعادل خودم را بازیابم حداقل خواهم توانست به آرامشی نسبی برسم.
da☾
نوشتن امشب به من اجازه داد تا روزم پایانی شایسته داشته باشد: بدون اینکه وا بدهم و تسلیم وسوسهٔ خودکشی شوم. این بار، باز هم نوشتن نجاتم داد.
da☾
نمی‌تونی تصور کنی که چقدر احساس خوشبختی می‌کردم با خوندن این کتاب‌ها.
da☾
. و همهٔ آنچه با هم در آن شریک بودیم و بعد از دست دادیم، به همان عشق تعلق دارد.
دختر کوچه ارغوان
هر جا بروم به پوچی برمی‌خورم، انگار پوچی در من و بیرون از من است.
da☾
به نظرم دیگر اینجا نمی‌توانم زندگی کنم. به سکوت احتیاج دارم. تمام این هیجانات باعث سرگیجه‌ام می‌شود. چیزی که برایم لازم است، جایی است آرام، خارج از شهر. یک تبعیدگاه.
da☾
احساس خفگی می‌کردم. حس می‌کردم زیادی‌ام: انگار که زندگی‌ام، از این به بعد، نمی‌تواند با زندگی بقیه قاتی شود.
da☾
چقدر دوست دارم آرامش درونی و سکوت را بازیابم. آدمی به‌هم‌ریخته شده‌ام.
da☾

حجم

۹۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۹۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۳۹,۵۰۰
تومان