کتاب انجمن نجات تکشاخ؛ جلد سوم
معرفی کتاب انجمن نجات تکشاخ؛ جلد سوم
مجموعه انجمن نجات تک شاخ داستانی برای کودکان و نوجوانان نوشته آدام گیدویتز است که با ترجمه شبنم حاتمی در انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
درباره مجموعه انجمن نجات تکشاخ
الیوت نسبت به روز اول مدرسه تازهاش هیچ حس خوبی ندارد، بهخصوص که قرار است همان روز اول به اردو هم بروند. آنها برای یک گردش علمی به کاجستانهای اطراف نیوجرسی میروند. معلم آنها پرفسور فانا عجیبترین معلمی است که الیوت در عمرش دیده است. الیوت تنها است تا این که با دختری به اسم اوچنا آشنا میشود. اوچنا دختری شجاع است که هیچ ترسی از خطر ندارد. تازه از کارهای پرخطر خوشش هم میآید. فضا خیلی عجیب و غریب است و حتی پروفسو فانا هم خیلی عجیب به نظر میرسد.
آیا پروفسور فانا فقط عجیب و غریب است، یا دارد چیزی را پنهان میکند؟ و انجمن نجات تک شاخ چه جور انجمنی است؟ جواب تمام این سؤالات توی دلِ کاجستان تاریک نهفته است. اگر میخواهید با ماجراجوییهای الیوت و دوستش همراه شوید داستانهای انجمن نجات تکشاخ را دنیال کنید.
خواندن مجموعه انجمن نجات تک شاخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
بچههای عاشق داستانهای ماجراجویانه از خواندن این داستان لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب انجمن نجات تک شاخ، جلد سوم
اوچنا دِورو به اطراف کلاس نگاهی انداخت.
یک جای کار میلنگید.
تمام بچهها مثل همیشه سرِ کلاس بودند. جیمی، همان پسر گندهبک با موهای خیلی کوتاه، توی تعطیلات آخر هفته یاد گرفته بود با ملودی «تولدت مبارک» از خودش صدای شیپور در بیاورد و داشت هنرِ جدیدش را به رفقایش جاسپِر و جانا هم نشان میداد و دستهجمعی آواز میخواندند. جِینی از پنجره بیرون را دید میزد و با یک انگشت، نه، با دو انگشت، توی دماغش حفاری میکرد. پایلو که سایهچشم سیاه، لاک ناخن سیاه و رُژلب سیاه زده بود، وقتی مجموعه اشعار آلگِرنون سوینبُورن به نامِ تصنیفی از مرگ را میخواند آهی از تهِ دل کشید.
همهٔ اینها عادی بود.
و با وجود این، بدون شک یک جای کار میلنگید...
معلمشان، خانم وُل، سعی داشت درسِ درختها را یادشان بدهد. «بچهها میدونین درخت بلوط چیه؟»
اوچنا آهی کشید. خانم وُل همیشه جوری با آنها رفتار میکرد که انگار بچهمهدکودکی بودند.
«درخت بلوط یکی از بلندترین درختهاییه که اینجا توی نیوجرسی داریم، اما توی ساحلِ غربی، توی ایالتهایی مثل کالیفورنیا، اُرِگان و واشینگتن...» مکثی کرد. «بچهها، اصلاً تا حالا اسمِ ساحلِ غربی به گوشتون خورده؟»
این درس باعث شد اوچنا دلش بخواهد یک مداد را چنان توی گوشش فرو کند که تا مغزش برسد و این یعنی الیوت، بهترین دوستش و متخصص تقریباً همه چیز، احتمالاً آماده بود تا خودش را از یکی از پنجرههای بستهٔ کلاس به بیرون پرت کند. اوچنا نگاهی به او انداخت...
الیوت! همین جای کار بود که میلنگید... الیوت کجا بود؟
اوچنا روی صندلیاش چرخید و به دنبالِ الیوت آیزنر، تنها بچهٔ دیگری که در آن مدرسه عضو انجمن فوق سری نجات تکشاخ بود، به اطراف نگاهی انداخت. چه اتفاقی برایش افتاده؟ چرا به مدرسه نیامده؟ یعنی مریض شده؟ تصادف کرده؟ شاید یکی از دشمنانشان او را گرفته! یا...
بوم!
درِ کلاس یکهو باز شد و شدتِ باز شدنش سه قاب عکس را از روی دیوار به زمین انداخت.
میانِ در مردی قدبلند ایستاده بود، با ریشِ سیاهوسفید، موهایی ژولیده و یک کتوشلوار پشمی نخنما و ابروهایی که انگار محصول یک آزمایش علمی بودند.
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه