دانلود و خرید کتاب صدرا در فردا محمدعلی زینلی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب صدرا در فردا

صدرا در فردا داستانی نوشته حجت‌الاسلام محمدعلی زینلی و نغمه رحیمی‌پور با موضوع آینده‌نگری برنامه‌ریزی و کار گروهی برای کودکان و نوجوانان است. این کتاب اولین جلد از مجموعه آینه‌های کوچک انتشارات عهد مانا است که  که می‌خواهد در قالب داستانی، اندیشیدن و فلسفه را به کودکان و نوجوانان بیاموزد.

انتشارات عهد مانا در تلاش است تا با همکاری نویسندگان حرفه‌ای و توانا کتاب‌هایی در معیار و استاندارد ملی و بین‌المللی تولید کند. این انتشارات قصد دارد برای گروه‌های مختلف سنی و خانواده‌های فرهیخته ایرانی آثاری متناسب با فرهنگ ایرانی اسلامی منتشر کند تا خوانندگان با خیال راحت به سراغ ادبیات داستانی بروند.

کتاب‌های عهد مانا زیرنظر متخصصان باتجربه منتشر می‌شود و علاوه‌بر سرگرمی و لذت مطالعه آموزش و تربیت را هم به همراه دارد. خواننده‌ی ایرانی بعد از مطالعه کتاب می‌تواند با نگاهی بازتر نسبت به مسائل در جامعه زندگی کند.

صدرا دانش‌آموزی است که خواب‌هایی درباره کلاس و بچه‌ها و یکی از هم‌کلاسی‌هایش دیده‌است. روز بعد در مدرسه قسمتی از خواب او تعبیر می‌شود و این موضوع برای صدرا و بچه‌های دیگر کلاس سوالاتی ایجاد می‌کند...

 خواندن کتاب صدرا در فردا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 این داستان و دیگر کتاب‌های مجموعه آینه‌های کوچک راه‌های تفگکر منطقی را به کودکان آموزش می‌دهند و خواندنشان را به همه کودکان و نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

 بخشی از کتاب صدرا در فردا

آقای معلم با کمک آقای صبوری، مربی پرورشی دبستان شهید شیرودی، همهٔ بچه‌های کلاس سوم ب را در یک گوشهٔ میدان آزادی جمع کرد. یکی از بچه‌ها به خیابان اشاره کرد و گفت: «این‌جا چقدر ماشین هست!»

حامد گفت: «خیابان ما از این هم بیشتر ماشین دارد.»

بهنام گفت: «امکان ندارد. این‌جا یکی از بزرگ‌ترین میدان‌های شهر است. خیابان شما باریک است، برای همین خیال می‌کنی که ماشین‌هایش بیشتر از این‌جاست.»

حامد گفت: «خانهٔ ما طبقهٔ پنجم است. وقتی توی بالکن می‌روم، کل خیابان را می‌توانم ببینم. یک‌بار که جلوی ساختمانمان ترافیک شده بود، رفتم توی بالکن و ماشین‌ها را شمردم. هشتادوسه تا ماشین توی خیابان بود به‌علاوه بیست‌ودو تا موتور و سه تا اتوبوس.»

بهنام گفت: «توی میدان آزادی خیلی بیشتر از این‌ها ماشین پیدا می‌شود.»

حامد گفت: «از کجا می‌دانی؟ بشمار ببینم.»

بهنام گفت: «از اینجا معلوم نیست، چون نمی‌توانیم همهٔ میدان را ببینیم.»

آقای صبوری گفت: «چه طور است برویم بالای برج.»

بچه‌ها گفتند: «بله، عالیه!»

آقامعلم و مربّیِ پرورشی، بچه‌ها را به صف کردند. آقای صبوری ابتدای صف ایستاد و آقای حکیمی هم وسط صف و به طرف برج به راه افتادند.

زیرِ برج که رسیدند، صدرا به بالای سرش اشاره کرد و گفت: «بچه‌ها، اینجا را ببینید. چقدر بلند است.» بهنام گفت: «ارتفاع برج آزادی ۴۵ متر است، یعنی تقریباً به اندازه یک ساختمان ۱۵ طبقه یا به اندازهٔ طول دو تا و نصفی اتوبوس بی.آر.تیِ دوکابینه...» حامد گفت: «باز این آقای جدول شروع کرد!»

صدرا با خودش آهنگی را زمزمه می‌کرد. مهدی گفت: «چرا این‌قدر ویزویز می‌کنی؟»

صدرا خندید و گفت: «توی خوابم داشتیم دسته‌جمعی یک شعر را می‌خواندیم، ولی من 

بُـرهــٰان٘
۱۳۹۹/۰۷/۰۵

جای خالی این جنس ادبیات داستانی برای بچه‌ها خیلی احساس میشه؛ این کتاب تجرّد رو تقریباً برای بچه‌ها جا میندازه... من تا حالا چهارتا از این کتاب خریدم و به بچه‌هایی تو رنج سنی ۱۰ تا ۱۲ سال دادم؛ همه‌شون لذت بردن،

- بیشتر
کاربر ۱۴۴۱۲۱۷
۱۳۹۹/۰۷/۱۹

ابه نظرم ین کتاب بسیار کتاب خوبیه برای بچه ها چرا که مبانی اصلی معرفت النفس رو در قالب یک داستان جالب برای اونها بیان میکنه

🌸فطرس🌸
۱۳۹۹/۰۷/۰۶

داستان های حکمت، از آن دسته از داستان هایی هستند که کودکان رو با یکسری قواعد و زمینه های فلسفی به زبان عامیانه و کودکانه آشنا می کنند و باعث میشه که قوه فکری بچه ها بیشتر مشغول بشه و

- بیشتر
کرم کتاب
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

کتاب رو هم من خوندم با 20 سال سن هم خواهرم با 14سال سن خیلی جذاب بود بین اینهمه کتاب که برای گروه های سنی مختلفن، این کتاب واقعا برای گروه سنی خودش بود و واقعا خوب تونسته بود دنیا رو از دید

- بیشتر
هاجر
۱۳۹۹/۱۱/۱۶

موضوع متفاوتی داشت و در کل جالب بود

مهدی شکوری
۱۳۹۹/۰۷/۰۵

سلام از دیدن این کتاب خیلی خوشحال شدم بچه های ما واقعا نیاز به برنامه ریزی و آینده نگری برای رسیدن به موفقیت دارند این کتاب هم در مورد همین موضوعاته دوستان علاقه مند میتونن کتاب مدرسه نردبان سازی رو هم بخونن اونم

- بیشتر
محمدحسین
۱۴۰۰/۰۴/۲۶

البته باید یادآور شد که در اسلام، خواب حجت نیست، و اگه خواب با قرآن و احادیث در تضاد بود، از دسته خواب‌های شیطانی است.

حورا
۱۴۰۳/۰۸/۱۳

کتاب خیلی خوبی بود با زبان ساده مسئله ی روح را توضیح داده بود

کاربر ۱۴۲۶۹۳۹
۱۴۰۳/۰۷/۱۱

مسئله خواب و معنا کردنش را به زبان داستان برای بچه ها توصیح داده بود که زیبا بود

کاربر 8580488
۱۴۰۳/۰۲/۰۳

عالییییییییییییییییییییی

آقای حکیمی گفت: «آیا یک آدم می‌تواند یک وزنهٔ دویست کیلویی را بلند کند؟» صدرا کمی فکر کرد و گفت: «اگر وزنه‌بردار باشد، می‌تواند.» - آفرین. حالا تو می‌توانی این کار را بکنی؟ - نه. - اگر ورزش بکنی و وزنه‌بردار بشوی چه؟ - ممکن است بتوانم. آقای حکیمی دنده را عوض کرد و گفت: «آفرین. پس آدم‌ها می‌توانند وزنهٔ دویست کیلویی را بلند کنند به شرط آن‌که ورزش کرده باشند. دربارهٔ روح هم همین است. روح آدم می‌تواند در آینده سفر کند، حتی می‌تواند به جاهای خیلی عجیب‌تری هم برود، ولی به شرطی که ورزش کرده باشد...
a Booker
بعد یک دفعه به پای بهنام تیر خورد. بهنام پایش را گرفت و روی زمین افتاد.» مامان با کفگیر کیک را برگرداند و گفت: «وای چه وحشتناک! بعدش چه شد؟» صدرا گفت: «بعدش دیگر هیچی... از خواب بیدار شدم.» مامان گفت: «پس یادم باشد برای همه‌تان صدقه کنار بگذارم.» صدرا گفت: «صدقه برای چه؟ مگر واقعاً قرار است تیر بخوریم؟»
a Booker
بعد خودکار را گذاشت روی میز و گفت: «الان خودکار روی میز است... حالا خودکاری که شما تصور کردید، کجا بود؟» صدرا گفت: «توی خیال ما.» آقای حکیمی گفت: «خب خیالتان کجاست که این خودکار تویش است؟» حامد گفت: «توی سرمان.» آقای حکیمی پرسید: «یعنی اگر الان بیاییم سر شما را باز کنیم، تویش یک خودکار پیدا می‌کنیم؟» بچه‌ها خندیدند. آقای حکیمی گفت: «این خودکار خیالی، اصلاً جا ندارد.» حامد گفت: «مگر می‌شود چیزی جا نداشته باشد؟!»
a Booker
بچه‌ها چشم‌هایشان را بستند. آقای حکیمی گفت: «حالا یک خودکار را تصور کنید. فقط به همان خودکار فکر کنید و سعی کنید شکل آن را ببینید.» حامد گفت: «خودکار من فشاری است، از آن فشاری‌ها که دوازده تا رنگ دارند.» بهنام گفت: «خودکار من هم از طلای هجده‌عیار است.» صدرا گفت: «خودکار من رنگین‌کمانی است و توی نور خورشید رنگ عوض می‌کند.» آقای حکیمی گفت: «چه خودکارهای متنوعی!... این خودکارها را چه‌طوری می‌بینید؟ با کدام چشم؟... شما که چشمتان را بسته‌اید.»
a Booker
آقای حکیمی گفت: «اول بگو ببینم آیا می‌توانی یک وزنهٔ دویست کیلویی را بلند کنی؟» حامد چشم‌هایش را باز کرد و گفت: «نه آقا.... ولی این سؤال چه ربطی به قدرت پیش‌گویی دارد؟» آقای حکیمی گفت: «ربطش را بعداً می‌گویم. برای امروز بس است... حالا تحقیق‌هایتان را دربیاورید.»
a Booker
مهدی گفت: «به خاطر این‌که تن ما از جنس ماده است و مکان دارد، ولی روح ما از ماده نیست و جا ندارد... مثل خودکاری که توی خیالمان بود...» آقای حکیمی گفت: «آفرین، همین‌طور است. توی خواب هم همین اتفاق می‌افتد، روح ما می‌تواند تند و تند به جاهای مختلف برود... حالا می‌خواهم یک چیز دیگر هم به‌تان بگویم. روح ما نه تنها مکان ندارد، بلکه زمان هم ندارد.» حامد گفت: «یعنی چه؟»
a Booker
بچه‌ها با صدای بلند گفتند: «سیب!» آقای حکیمی گفت: «کجای این کلمه سیب است؟ نشانم بدهید ببینم.» بچه‌ها با تعجب نگاهش کردند. علی گفت: «همه جایش سیب است دیگر.» آقای حکیمی گفت: «ولی من سیب نمی‌بینم. فقط چند تا خط و نقطه می‌بینم.» حامد گفت: «آهان... سیب واقعی منظورتان است؟» مهدی گفت: «خود این کلمه که سیب نیست. معنی‌اش سیب است.» آقای حکیمی گفت: «معنی‌اش کو؟ بهم نشان بدهید.» بچه‌ها هم‌دیگر را نگاه کردند. حامد گفت: «معنی‌اش را چه‌طور نشان بدهیم. خب معنی است دیگر!» آقای حکیمی دستش را روی تخته گذاشت و گفت: «می‌خواهم بدانم که این معنیِ سیب، دقیقاً کجای این کلمه قرار گرفته است. مثلا آیا زیر حرف س است یا بالای آن؟ یا زیر حرف ی؟ اصلا شاید وسط نقطهٔ ب باشد!» مهدی گفت: «معنی یک کلمه، جا ندارد.»
a Booker

حجم

۸۳۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۸۳۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۴,۴۰۰
تومان