کتاب تقدیم به او که دوستش دارم
معرفی کتاب تقدیم به او که دوستش دارم
تقدیم به او که دوستش دارم نوشته سمانه گلک رمانی، نویسنده ایرانی معاصر است. گلک در این داستان معنا و مفهوم خواستن را به چالش کشیده است.
درباره کتاب تقدیم به او که دوستش دارم
داستان درباره پیرمرد عتیقهفروشی است که در یکی از خیابانهای قدیمی تهران مغازه دارد. از همان اول داستان شما وارد فضای نوستالژیکش میشوید. یاد خاطرات جوانی، عشق، مردم محله و رفتارشان، مغازهای که به راحتی میتوانید در ذهن خود آن را تصور کنید و پیرمردی با آرزوهای بر باد رفته که در جوانی خود را به دست خواستههای پدر سپرده و شغل خانوادگی را ادامه داده است.
در این داستان لطیف با آمیزهای از دنیای امروز و دیرور پایتخت روبهرو میشوید. پیرمردی که با یاد عشق دوران جوانیاش زندگی میکند و امروز هم از دیدن عشقورزی جوانها به هم شاد میشود. کسی که ساعت گرانقیمت قدیمی مغازهاش را به دختری که عاشقاش بوده نفروخته است تا هر روز دختر به بهانه راضی کردن او برای فروش ساعت، به مغازه بیاید؛ حالا ساعت را مجانی به پسری میدهد که میگوید، ساعت محبوب مادرش را که لنگه این ساعت دیواری است، در اسبابکشی شکسته و حالا اگر مادر بفهمد دلش خیلی میگیرد. و چه بسا این مادر همان عشق قدیمی مرد باشد. چه کسی میداند؟!
داستان را بخوانید و از فضاهای ملموس و ریتم آرام و دلنشینش لذت ببرید.
خواندن کتاب تقدیم به او که دوستش دارم را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
دوستداران داستانهای عاشقانه و آرام از خواندن این رمان لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب تقدیم به او که دوستش دارم
شبهای تهران، همیشه زیباتر از صبح و شلوغی روز است. اصلا شب زیباتر است و من هیچ وقت نفهمیدم چرا شبها مَردم مهربانترند. تمام روز پناه میبرم به عتیقه فروشی اما شبها بال در میآورم برای طی کردن مسیر مغازه به خانهٔ پدری که برای من به ارث رسیده است. قدم زدن در شب زیر نور ماه شبیه راه رفتن در منظومهٔ شمسی است؛ هیجانانگیز و خواستنی. زمان قدیم وقتی شب به خانه برمیگشتم از جوی پهن کنار خیابان صدای جریان آب، این مسیر را دلانگیزتر میکرد، ولی حالا به لطف شهرداری، آن جوی پهن سابق، کوچک و بیآب شده اما هنوز هم قدم زدن در این مسیر را دوست دارم. کرکرهٔ مغازه را پایین میکشم و قفل میزنم و کمکم راهی خانه میشوم. هنوز از مغازه دور نشده بودم که ناگهان یک موتوری از بیخ گوشم رد میشود. از شدت ترس هول میکنم و به دیوار میخورم. به زور صدای تقه به گوشم میرسد. گوش تیزی داشتم. تیزش کرده بودم که صدای زمرد را خوب بشنوم. آخر زمرد شبها پای پیانو مینواخت و همزمان هم با صدای زیبایش میخواند. از آنجایی که آنها همسایهٔ روبهروی خانهٔ ما بودند و اتاق نشیمنشان هم مقابل اتاق خواب من بود، تا صدای ضعیفی از پیانو در خانه میشنیدم به اهل خانه شب بخیر میگفتم و بلافاصله میرفتم سمت اتاقم، طبقهٔ بالا و چراغ را خاموش میکردم و از پنجره خیره به زمرد هنگام نواختن پیانو و خواندنش میشدم. همیشه گوشهایم را تیز میکردم برای شنیدن صدای آهنگیناش چون واقعا خوب میخواند. میگفتند پیش اساتید بزرگی آواز خواندن را آموخته اما به نظرم خودش یک پا استاد بود در خواندن و نواختن.. بیشتر شبها من پای خواندن و نواختن زمرد خوابم میبرد. ولی حالا دیگر آن گوشهای تیز، کمی سنگین شده ولی با این وجود هنوز هم نسبت به همسالانم خوب میشنوم.
حجم
۷۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
حجم
۷۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه