دانلود و خرید کتاب اشک و لبخند جبران خلیل جبران ترجمه مهدی سرحدی
تصویر جلد کتاب اشک و لبخند

کتاب اشک و لبخند

انتشارات:کلیدر
امتیاز:
۴.۴از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اشک و لبخند

کتاب اشک و لبخند؛ جلد ۳ آثار جبران خلیل جبران نوشته نویسنده مشهور جبران خلیل جبران است و با ترجمه  روان مهدی سرحدی منتشر شده است.

درباره کتاب اشک و لبخند:؛ جلد ۳ آثار جبران خلیل جبران

این کتاب زیبا مجموعه‌ای پنجاه‌ و شش‌ متن‌ کوتاه‌، روایی‌ و پراحساس‌ است که به مفاهیم متفاوتی می‌پردازد. مفاهیمی مانند نافرمانی علیه‌ جهل‌ و ستم‌ و اهمیت مهر و محبت‌، شخصیت‌ و مواعظ‌ مسیح‌ و دوستی و عشق و زیبایی.

متن‌های این کتاب جذاب و صمیمی است و از عمق احساسات نویسنده روایت شده است. 

خواندن کتاب اشک و لبخند؛‌ جلد ۳ آثار جبران خلیل جبران را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جبران خلیل جبران

جبران خلیل جبران در ۶ ژانویۀ ۱۸۸۳ و در خانواده‌‌ای مسیحی مارونی به دنیا آمد. او اهل بشرّی لبنان و یک نویسندهٔ لبنانی-آمریکایی است.

جبران خلیل در کودکی در فقر مطلق زندگی کرد و به همین خاطر از سواد و تحصیل بی‌بهره ماند. او پس از مهاجرت مادرش به آمریکا، توانست به مدرسه برود؛ پس در جوانی، تصمیم گرفت به آمریکا بازگردد تا زبان عربی را یاد بگیرد.

در جنگ جهانی اول جبران خلیل در جبهه‌ٔ آزادی‌خواهان فعال بود و در نشریه‌های عربیِ مهاجران عرب در آمریکا، مقالات، شعر و داستان منتشر می‌کرد. مهم‌ترین کتاب او یعنی پیامبر در سال ۱۹۲۳ منتشر شد.

این نویسنده و شاعر، به نگارش اشعار معنوی و عرفانی پرداخت؛ اشعاری که می‌توانند تأثیرات عمیقی بر روی خوانندگان خود بگذارند. از این رو است که قلم خلیل جبران، لطافتِ خاصّ این‌گونه نوشتارها را در خود دارد.

لحن شعر‌های خلیل جبران اغلب رسمی اما صمیمی است. او در شعرهایش از کلمات معنوی و عرفانی استفاده می‌کند.

آثار جبران خلیل جبران به دو دسته تقسیم می‌شوند: آثاری که به زبان عربی نوشته‌اند و آثار انگلیسی‌زبان.

از میان آثاری که جبران خلیل به زبان عربی نوشته است، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:موسیقی عروسان دشت

ارواح سرکش

اشک و لبخند

بال‌های شکسته

کاروان‌ها و توفان‌ها

نوگفته‌ها و نکته‌ها

و از میان آثاری که وی به زبان انگلیسی نوشته است، باید به موارد زیر اشاره کرد:

دیوانه

نامه‌های عاشقانه

آیا آدم ندید!

پیامبر و رازهای دل

ماسه و کف

مسیحا

پیشتاز

خدایان زمین

سرگردان

مسیح، فرزند انسان

پیامبر

باغ پیامبر

کتاب پیامبر (The Prophet)، مشهورترین اثر خلیل جبران است. این کتاب جز معدود کتاب‌هایی در طول تاریخ بوده که چاپ آن هرگز متوقف نشده است.

بخشی از کتاب اشک و لبخند؛ جلد ۳ آثار جبران خلیل جبران

برکرانه‌ی رود، به زیر سایه‌ی درختان گردو و بید، دهقان‌زاه‌ای نشسته بود و گذر آرام آب را می‌نگریست. پسرک، فرزند دشت بود، آنجا که همه‌ چیز از عشق سخن می‌گوید؛ آنجا که شاخه‌ها سر در برهم کرده‌اند، گل‌ها قامت خم کرده‌اند و پرندگان نغمه می‌سرایند؛ همانجا که طبیعت، یکسره زبان به اندرز جان‌ها گشوده است.

همین دیروز بود که جوانک بیست ساله، بر کناره‌ی چشمه‌سار، دخترکی را در میان همسالانش دید و بدو دل باخت، سپس فهمید که او دختر حاکم است. زبان به سرزنش دل خویش گشود و خویشتن را ملامت آغازید؛ اما چه سود که دل با سرزنش، از عشق تهیه نگردد و جان به ملامت، از حقیقت دوری نتواند کرد؛ زیرا انسان، همچون شاخه‌ای در پنجه‌ی تندباد، هماره میان دل و جان خویش در تلاطم است.

پسرک نگریست و گل بنفشه‌ را که نزدیک نرگس روییده بود، بدید و نجوای هَزار را که در گوش لاله ناله‌ها داشت، بشنید و بر تنهایی و بی‌کسی خویش، گریستن آغاز کرد. لحظه‌های رویش عشق، همچون پنداری از برابر دیدگانش گذشت؛ با نوایی که طنین احساس، همراه با تراوش واژگان و جوشش اشک‌ها از آن برمی‌آمد، زیر لب گفت:

عشق، ریشخندم می‌کند؛ مرا به بازی گرفته و به وادی غریبی کشانده است؛ آنجا که آرزوها، عیب، و خواسته‌ها، ننگ به شمار می‌آیند. عشقی که پرستیدمش، اکنون دلم را تا کاخِ حاکم فرا برده، جسمم را تا کوخ دهقانی تهیدست فرو کشیده و دلم را در گرو جمال پری چهره‌ای نهاده، هم او که بزرگ‌مردان گرداگردش را گرفته‌اند و شرافت و شکوه، احاطه‌اش کرده است... ای عشق! من فرمانبر دارم، چه می‌خواهی؟... می‌بینی که در پی تو، گام در آتشی نهادم که شرر در جانم زد. دیده برگشودم و چیزی جز تاریکی ندیدم. زبان باز کردم و جز از نومیدی نگفتم. ای عشق! بدان که اشتیاق، وجودم را در بر گرفته و نیازی در من پدید آورده که جز با حضور محبوب، برطرف نمی‌گردد.

ای عشق! ای توانمند! چرا با منِ ناتوان هماورد شده‌ای؟ ای دادگر! چرا بر منِ بی‌گناه ستم روا می‌داری؟ می‌دانی که جز تو یاوری ندارم، پس چرا مرا به خواری افکنده‌ای؟ ای هستی‌بخش من! از چه رو از یاری‌ام دست برداشته‌ای؟ اگر خون در رگ‌هایم جز به اراده‌ی تو در حرکت است، آن را فرو ریز و اگر گام‌هایم جز در راه تو به حرکت درآمده، آنها را ناتوان گردان. هرچه خواهی بر این پیکر رنجورم روا دار، ولی بگذار جانم در این دشت‌های آرام، در سایه‌ی حضور تو دست‌افشانی کند.... جویبارها به سوی محبوب‌شان، دریا، در حرکتند؛ گل‌ها به روی معشوقه‌شان، نور، لبخند می‌زنند و ابرها به سوی مشتاقان‌شان، صحراها، فرود می‌آیند، اما آنچه را بر سر من آمده، نه جویبارها می‌شناسند، نه گل‌ها می‌شنوند و نه ابرها در می‌یابند. مرا می‌بینی که در دلدادگی خویش، تنها مانده‌ام، دخترکی که نه می‌خواهد سرباز لشگر پدرش باشم و نه خدمتکار قصرش..

معرفی نویسنده
عکس جبران خلیل جبران
جبران خلیل جبران
لبنانیی | تولد ۱۸۸۳ - درگذشت ۱۹۳۱

جبران خلیل جبران در ۶ ژانویه‌ی ۱۸۸۳ در شهر باستانی بشاری، در جبل لبنان واقع در شمال لبنان، در خانواده‌ای از مسیحیان مارونی متولد شد. در زمان تولد او، محل تولدش در نیمه‌ی خودمختار امپراتوری عثمانی قرار داشت. پدر خلیل، بدهی‌های هنگفتی از قمار انباشته کرده بود و شغل خود را از دست داده بود، اما بعدها توسط یک مدیر محلی به مقام و منصب دست یافت. مادر خلیل پیش از ازدواج با پدر خلیل، دو بار ازدواج کرده بود و از ازدواج اولش صاحب یک پسر شده بود. خلیل به غیر از برادر ناتنی خود، پیتر، دو خواهر کوچک‌تر نیز داشت. او هرگز به مکتب نرفت، اما توسط کشیشانی که به خانه‌ی آن‌ها رفت‌وآمد داشتند، زبان عربی و خواندن انجیل را آموخت.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۵/۱۰

(۵-۱۱-[۸۷]) خلیل جبران قلم توانایی داره، در اکثر نوشته هاش عشق صادقانه ای که به خدا و انسان داره رو میشه دید، دغدغه هاش جهانیه و توجهش صرفا محدود بر یک منطقه ی خاص جغرافیایی نیست و هدفش همراه و همگام

- بیشتر
کاربر ۱۵۵۲۴۶۵
۱۴۰۲/۱۰/۱۱

عالی کتابی که روحم بسیار دنبالش میگشت

آن کس که در عرصه‌ی روزگار، روزها را دگرگون نکند، برده‌ی ایام خواهد بود
Mohammad
چقدر به زنده بودن مشتاقیم. و زندگی چقدر از ما دور است!...
Mohammad
آزادی حقیقی را دیدم که به تنهایی در پسِ کوچه‌ها راه می‌پیمود. حلقه بر هر دری می‌کوفت و پناه می‌جست و کسی پاسخش نمی‌داد. در حالی که ابتذال با هیبت و شکوهِ بسیار در حرکت بود و مردمان آزادی‌اش می‌نامیدند.
Mohammad
کجایی جان شیرینم؟ تاریکی مرا دربرگرفته و ناامیدی بر من چیره گشته است. لبخند بزن تا جان دوباره گیرم. در هوا تنفس کن تا زنده شوم.
آرام
نخستین نگاه شریک زندگی، همچون لحظه‌ای است که خداوند، هستی را گفت: پدید آی.
Pariya
شاعر حلقه‌ی اتصال میان این جهان و جهان واپسین است.
Mohammad
آه! لبخندت، لبخند زندگی را به یاد من می‌آورد..
Pariya
جنگ تو را بانگ درداد و تو نیز به انگیزه‌ی میهن‌پرستی و ادای تکلیف، پاسخش گفتی. این چگونه تکلیفی است که میان دلدادگان، جدایی می‌افکند. زنان را بیوه و کودکان را یتیم می‌کند؟ این چگونه تکلیفی است که بر روستایی تهدیست واجب است و توانگر نجیب‌زاده را بایسته نیست؟ اگر تکلیف از بین برنده‌ی صلح میان ملت‌ها و میهن‌پرستی برهم زننده‌ی آرامش انسان باشد، آن دو را بدورد! نه نه عزیزم، به گفته‌ی من توجه مکن و شجاع و وطن‌پرست بمان.
Pariya
در ژرفای وجودم ترانه‌ای است که خوش ندارد جامه‌ی واژگان را دربرکند. ترانه‌ای که در دانه‌های دلم جای گرفته و نمی‌خواهد با مرکب، بر کاغذ جاری شود. ترانه‌ای که چون پوششی شفاف، احساسم را در خود جای داده و نمی‌خواهد بر زبان جاری شود.
Pariya
در ضمیر هر انسان، اشک‌هایی به ودیعت نهاده شده که ناگزیر باید آن را روزی بازپس دهد.
Pariya
هنگام سکوت، با سرانگشتان لطیفم بر شیشه‌ی پنجره می‌کوبم و از دل آن ضربه‌ها، نغمه‌ای برمی‌آید که تنها جان‌های حساس، معنای آن را درک می‌کند.
Pariya
کسی که به نیروی اراده‌ی خویش و بر اثر ضعف اراده‌ی آدم، او را از بهشت بیرون راند، با مهربانی خویش و فرمانبرداری من، مرا به بهشت بازگرداند..
Pariya
هر که اندوه را نبیند، شادمانی را نخواهد دید.
Pariya
هان! ای کسانی که در تاریکی زیاده‌گویی‌ها گم گشته‌اید و در ژرفای پندارها غرقه شده‌اید! دریابید که در دل زیبایی، حقیقتی شک‌برانداز و تردیدسوز نهفته و نوری چاره‌ساز و جهان‌افروز پنهان شده است. در بیداری بهار و دمیدن سپیده‌دم، درنگ کنید که زیبایی، بهره‌ی درنگ‌کنندگان است. به نغمه‌ی پرندگان، خش خش برگ‌ها و شرشر جویبار گوش سپارید که زیبایی، نصیب شنوندگان است. آسودگی کودک، تحمل جوان، نیروی میانسال و فرزانگی پیر را نیک بنگرید که زیبایی از آنِ بینندگان است.
Pariya
و در ره عشق، تردید گناهی است بس بزرگ.
Pariya
یقین کردم که زندگی، بهشت است و دل آدمی، دروازه‌ی آن.
Pariya
روح نیز که از روح کل جدا می‌افتد و به عالم ماده می‌آید، به‌سانِ ابری است که بر فراز کوه‌های اندوه و دشت‌های شادی به حرکت در‌می‌آید، و آن گاه که به نسیم مرگ می‌رسد، به جایگاه نخستین باز می‌گردد؛ به دریای محبت و زیبایی، به سوی خداوند...
Pariya
من می‌گریم تا تپه‌ها لبخند بزنند. فرو می‌آیم تا گل‌ها فرا روند. ابر و دشت، دلداده‌ی یکدیگرند و من، پیام‌آوری هستم که فرومی‌ریزم تا تشنگی این و ناخوشی آن را برطرف کنم. صدای رعد و نور شمشیر برق، آمدن مرا مژده می‌دهند و رنگین‌کمان، پایان سفرم را اعلام می‌کند.
Pariya
خورشیدِ برآمده از پسِ تاریکی را بنگر!
Pariya
اما چنانکه خدا خواسته است که جان‌ها در بند پیکره‌ها باشند، عشق نیز مرا به بند واژگان کشیده است...
Pariya

حجم

۱۳۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۳۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۲۲,۵۰۰
تومان