کتاب در امتداد شب
معرفی کتاب در امتداد شب
کتاب در امتداد شب نوشتهی استیگ ساترباکن و ترجمه علی سلامی رمانی خواندنی دربارهی تنهایی و اندوه است.
دربارهی کتاب در امتداد شب
استیگ ساترباکن در کتاب در امتداد شب از مضامینی مانند تنهایی، اندوه، گمگشتگی، غم و ... صحبت میکند. در عین حال رگههایی از جاهطلبی هنری و ابهامات اخلاقی را هم در دل خود جای داده است. استیگ ساترباکن در این کتاب به خوبی تاثیرپذیریاش را از کافکا، بکت و سلین نشان داده است. در امتداد شب اولين رمانی است كه از ساترباكن به زبان فارسی ترجمه ميشود.
کتاب در امتداد شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای خارجی و ادبیات داستانی از خواندن کتاب در امتداد شب لذت میبرند.
دربارهی استیگ ساترباکن
استیگ ساترباکن در سال ۱۹۶۶ در نروژ به دنیا آمد. او یکی از معروفترین و بحثبرانگیزترین رماننویسهای نروژ است. استیگ ساترباکن اولین مجموعه شعرش به نام چترهای شناور را در سن هجدهسالگی در دوران دبیرستان نوشت و اولین رمانش به نام بختک را در سال ۱۹۹۱ منتشر کرد و پس از آن، در سال ۱۹۹۳ رمان عهد جدید از او منتشر شد. از رمانهای دیگر او میتوان از خویشتنداری، مرا تنها نگذار، دستان نامریی و سایرماگ نام برد. استیگ ساترباکن در سال ۲۰۱۲ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب در امتداد شب
غُصه به شکلهای مختلف از راه میرسد. مثل چراغیست که روشن و خاموش میشود. هنگام روشن بودن غیرقابلتحمل است. بعد خاموش میشود چون غیرقابلتحمل است، چون نمیتوان همیشه آن را روشن نگه داشت. وجودت را پر میکند و تو را از درون خالی میکند. روزی هزاران بار، فراموش میکردم که اوله- یاکب۱ مرده بود. روزی هزاران بار دوباره آن را به خاطر میآوردم. هر دو حالت غیرقابلتحمل بود. فراموش کردنِ او بدترین کاری بود که میتوانستم بکنم و به خاطر آوردنِ او بدترین کار. سرما میآمد و میرفت؛ اما هرگز گرمایی وجود نداشت. فقط سرما بود و فقدانِ گرما. انگار پشت به دریا ایستادهای. هر بار که موجی میآمد، قوزکِ پاهایم یخ میزد. بعد موج برمیگشت. بعد دوباره میآمد.
درحالیکه آنجا ایستاده بودم، خورشید غروب میکرد و شب فرا میرسید و از آن زمان به بعد، فقط شب بود.
روزهای پس از خاکسپاری، کار زیادی جز تماشای تلویزیون نمیکردم. گویی امیدوار بودم که اگر فقط همینطوری بنشینم و حرکت نکنم و تمام حواسم را به صفحه تلویزیون معطوف کنم، این درد پس از اندک مدتی ناپدید میشود و من بخشی از یک واقعیت ثانوی میشوم که در آن درد وجود ندارد. یکشب، یکی از فیلمهای پلنگ صورتی را تماشا کردم. یکی از فیلمهایی بود که در آن ژاک کلوزو۲ (پیتر سِلرز۳) از یک خانواده ثروتمند بازجویی میکند و دستش در آستین یک زره قدیمی گیر میکند و پیش از اینکه بالاخره مثل هرکول پوآرو مسئله را فیصله دهد، اتاق نشیمن را به مصیبتخانهای بدل میکند. ناگهان نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم. من که مطمئن بودم دیگر هرگز نمیتوانم بخندم، چنان خندیدم که انگار هیولایی تلاش میکرد از درونم خارج شود. سرانجام، مجبور شدم تلویزیون را خاموش کنم؛ اگر فیلم را تا به آخر تماشا میکردم، حتماً از خنده میترکیدم
حجم
۲۲۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
حجم
۲۲۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه