کتاب تنها زندگی میکنی؛ ابوذر غفاری
معرفی کتاب تنها زندگی میکنی؛ ابوذر غفاری
تنها زندگی میکنی؛ ابوذر غفاری از مجموعه کتابهای سرگذشت یاران پیامبر بهنشر است. این اثر به زندگی و زمانه دو شهید پرافتخار صدر اسلام، ابوذر غفاری میپردازد. این کتاب را محمود پوروهاب نوشته است.
درباره مجموعه سرگذشت یاران پیامبر (ص)
هر امت و ملتی در میان خود فرزانگان و برجستگانی ارجمند دارد که به وجود آنها افتخار میکند و آنها را بهعنوان نمونه و الگو معرفی مینماید. در فرهنگ اصیل و شایستهای، مانند فرهنگ پیامبران و اولیای خدا و مکتبهای آسمانی، ملاکهای برتری بر اساس علم، معرفت، پاکزیستی، صداقت، مجاهده و خلوص است و قهرمانانِ چنین فرهنگی، فرزانگانی درستکار، پاکروش، آگاه، تلاشگر و راستیناند.
مجموعه کتابهای سرگذشت یاران پیامبر (ص) در هر جلد به سراغ یکی از یاران پیامبر و قهرمانان تاریخ اسلام رفته و زندگی پرافتخار این دلاوران را بررسی کرده است؛ بزرگانی مانند سلمان فارسی، کمیلبن زیاد، حبیببن مظاهر، ابوایوبانصاری، عمار یاسر، جعفر طیار و...
کتاب حاضر به زندگی ابوذر غفاری یار پیامبر میپردازد.
خواندن مجموعه سرگذشت یاران پیامبر(ص) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این مجموعه برای علاقهمندان به تاریخ اسلام و کسانی که دوست دارند بیشتر با راه و روش یاران پیامبر (ص) آشنا شوند، نوشته شده است.
بخشی از کتاب تنها زندگی میکنی؛ ابوذر غفاری
ابوذر تا دورها را از نظر گذراند. حق با انیس بود؛ اما چاره ای جز رفتن نداشت. هنوز زود بود که ناامید شود. در جواب برادر گفت: صبر داشته باش. زمین خدا که همه جا یک جور نیست.
گله از تپه ای بزرگ که چون کمانی دراز، صحرا را به دو نیم کرده بود، باال خزید و در آن سوی صحرا پیش رفت. آن سو نیز خبری نبود. گویا تمامی صحرا سوخته بود. ابوذر با گوشه دستار
سرخش، عرق از پیشانی گرفت. قطرة درشت عرق از پس گردن، بر تخت شانه اش خزید. هر چه می رفتند، ناامیدی شان بیشتر میشد. ابوذر با خود اندیشید: کاش حرف مادر را گوش میکردم و به گله این همه عذاب نمی دادم. یک لحظه تصمیم گرفت که گله را بازگرداند. در همین فکر بود که انیس فریاد زد: ببین!
یک دستش را سایبان چشمش کرده بود و با یک دست، آن دورها را نشان میداد:
- آنجا، آنجا را ببین، آن خارهای قدکشیده را.
ابوذر نیز به جلو خیره شد. آن دور، صحرا پستتر بود و کمی به سبزی میزد. گله پا تندِ کرد. گویی بوی علف ها از دور به مشامشان رسیده بود. ابوذر شترش را به جلو، هی کرد. چند دقیقهای بیشتر طول نکشید. به سرزمینی پست، با تپههایی کوچک و بزرگ رسیدند. خارهایی در اطراف، قد کشیده بود و در پای تپه ها اندکی علف خودنمایی می کرد. دو برادر خوشحال از شتر پیاده شدند. ابوذر خورجین آذوقه را از پشت شتر گرفت و رو به انیس گفت: دیدی گفتم همه زمین یک جور نیست!
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
نظرات کاربران
چقددددددر شیرینه درباره یاران پیامبر خواندن و شنیدن کاش ماهم از یاران ایشان باشیم
عالی
بسیار کتاب زیبایی بود. از خواندن این کتاب خیلی خوشحالم. چقدر ابوذر در راه اسلام سختی کشیده است.خیلی عالی بود.