کتاب دختری که آینده را میدانست
معرفی کتاب دختری که آینده را میدانست
کتاب دختری که آینده را میدانست به قلم روت رندل، یک داستان جنایی و معمایی درباره راز قتل یک زن و مرد لندنی در سالها پیش است.
درباره کتاب دختری که آینده را می دانست
پلیس یک جعبه فلزی بیسکویت در حومه لندن و در منطقه لاتن کشف میکند که دستهای بریده یک زن و یک مرد در آن قرار دارد.
یافتههای پلیس نشان میدهد که این جعبهی ترسناک و محتویات آن ۷۰ سال پیش در زیرزمین خانهای دفن شده است. این کشف باعث میشود تا عدهای از مردم که چندین سال پیش در آن مکان زندگی میکردند، کنار هم جمع شوند و خاطرات گذشته مشترکشان را با هم مرور کنند. این کار باعث میشود تا مردم منطقه روابط جدیدی برقرار کنند، روابطی که بر زندگی آنها تاثیرات بسیاری میگذارد.
خواندن کتاب دختری که آینده را می دانست را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
علاقهمندان به داستانهای جنایی و معمایی از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
درباره روت رندل
روت رندل نویسنده اهل انگلستان و برنده جوایزی همچون جایزه ادگار و جوایز نقره، طلا و الماس کارتیه انجمن نویسندگان جنایی است. او در سال ۱۹۳۰ متولد شد و در سال ۲۰۱۵ در ۸۵ سالگی درگذشت. تخصص رندل نوشتن داستانهای جنایی و هیجانانگیز بود.
معروفترین شخصیت مخلوق او سربازرس واکسفورد است که شش فصل اول مجموع تلویزیونی داستانهای اسرارآمیز روت رندل درباره او است.
رندل همچنین آثاری با نام ادبی باربارا وین منتشر کرده است.
بخشی از کتاب دختری که آینده را می دانست
مرد خوشقیافهای بود. به نظر مادرش هم پسربچهٔ خوشگلی بود. از وقتی پنجساله شد، مادرش شروع کرد به تعریف کردن از شکل و قیافهاش. قبل از آن هم تعریف و تمجیدهایی نثارش میشد، از همانهایی که بیشتر بچهها میشنوند؛ مثل: «کوچولوی ناز» و «بچه دوستداشتنی». پدرش هیچ وقت نبود. پسرک در سن چهاردهسالگی ترک تحصیل کرد - آن زمانها این کار متداول بود - و اول در باغ پرورش میوه و سبزیجات، بعد در قصابی و بالآخره در کارخانهٔ لوازم آرایشی مشغول به کار شد. دختر رئیس عاشقش شد. آن موقع دیگر بیست سالش شده بود، برای همین با هم ازدواج کردند. پدر آنیتا۱ از او خواست نگذارد دخترش پولی را که از مادربزرگش ارث برده بود قبول کند، اما او آنقدر نازکدل بود که در چنین مواردی کاری از دستش برنمیآمد. مبلغ ارثیه خیلی زیاد نبود، اما آنقدری بود که بتوانند خانهای در هیل در منطقه لاتن۲ که دوازده مایل از لندن دور بود - ولی کماکان حومهٔ شهر محسوب میشد - بخرند. وودی۳ که مادر و همسرش او را به این نام میخواندند - اسمی که از دوران مدرسه روی او مانده بود - از کار کردن متنفر بود و به همین علت تصمیم گرفت تا وقتی زنده است، کار نکند. آنقدری پول داشت که بتواند زندگیاش را بگذراند. البته معلوم نبود تا آخر عمر کفافش را بدهد یا نه. آن موقع فقط بیست و سه سال داشت.
آن روزها ازدواج کردن اجباری بود. هیچ راه دومی وجود نداشت. همخانه شدن در حد جرم و جنایت محسوب میشد. چند سالی در کنار هم خوشبخت بودند. مادرش از دنیا رفت و خانهاش و مقدار کمی پول برایش به ارث گذاشت. بعد هم، پدر آنیتا مرد. معمولاً در دههٔ ۱۹۳۰، مردم در سنین پایین از دنیا میرفتند. آنیتا تنها فرزند پدرش بود و این بار نوبت او بود که مال و اموال والدینش را به ارث ببرد که مقدارش هم از ارثیهٔ وودی خیلی بیشتر بود. از آنجا که وودی کار نمیکرد، همیشه در خانه بود و وظیفهٔ خودش میدانست که همیشه حواسش به زنش باشد. آنیتا مدام به لندن میرفت تا برای خودش لباس بخرد. همیشه موهایش را درست میکرد و آخر هفتهها را به گفتهٔ خودش، با دوستان هممدرسهایاش، که حالا دیگر متأهل بودند، بیرون از خانه میگذراند. وودی هیچ وقت به این گردهماییها دعوت نمیشد.
زنی برای نظافت به خانهشان میآمد. وودی عقیده داشت زنش میتواند خانه را نظافت کند و این موضوع را به او گفت، اما آنیتا قبول نکرد.
حجم
۳۰۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳۰۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
نظرات کاربران
این رمان پر از کلمات خوش آهنگ و اسم های جذاب است که موقع خواندن زیر زبانتان حسشان میشود. زبان داستان را خیلی دوست داشتم. تنها ایراد این داستان این است که شخصیت ها سالمند هستند. چون مخاطبان داستان های
کتاب خوبی بود ولی جنایی حساب نمیشه و هیچ معمایی نداره