بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در روزهای آخر اسفند | طاقچه
۴٫۰
(۱)
بر فراز برج نگهبانی مهیار قوچانی هفت‌سین زیر زبان سرباز: سارا سارا سارا سارا سارا سارا سارا
مادربزرگ علی💝
بر چهرهٔ گُل نسیمِ نوروز خوش است بر طرفِ چمن روی دل‌افروز خوش است از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست خوش باش و مگو زِ دی، که امروز خوش است
مادربزرگ علی💝
وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها بی‌خویشتنَم کردی، بوی گل و ریحان‌ها گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
مادربزرگ علی💝
"خدا کند کسی باشد که به آدم بگوید: کجا می روی؟"
Behzad Ezzati
این مصرعِ اخوان آمد به ذهنم:"عید آمد و ما خانهٔ خود را نتکاندیم..." هرکاری کردم نتوانستم بقیه‌اش را به یاد بیاورم. تصورش را بکن بقیه را خودم گفتم! گوش کن: عید آمد و ما خانهٔ خود را نتکاندیم اهریمنِ غم از در این خانه نراندیم یاران همه ساغر به کف و نغمه به لب‌ها ما بوسه‌ای از دور به ساغر ننشاندیم بخت خود و این شهر بسنجیده و آخر رخت خود از این ورطه به جایی نکشاندیم بر سفرهٔ سیب و سمنو، سکه و سنجد جز سین سکوت شب و سرما ننشاندیم مرغان همه در چهچهه و نغمه و پرواز مرغ دل ما ماند و به جایی نپراندیم
Mitir
هفت‌سین زیر زبان سرباز: سارا سارا سارا سارا سارا سارا سارا
Mitir
همه‌چیز از یک روز زیبای بهاری آغاز شد. مرد از خانه بیرون زد. ماشین زیرش گرفت. همه‌چیز تمام شد.
Mitir
ـ من هیچ‌وقت سر از کارِ تو در نیاوردم. ـ چطور؟ ـ مثلا این کتاب‌ها چه تناسبی با هم داره که کنارِ هم چیدی؟ ـ معلوم نیست؟ ـ نه! مثلا "سیبی و دو آینهٔ قاسم هاشمی‌نژاد چه تناسبی داره با "سبزپری"ِ پرویز دوایی؟ یا "سعدی"ِ ضیاء موحد چه ربطی داره به "سنگر و قمقمه‌های خالی"ِ بهرام صادقی و "سرگردان در فلسفهٔ ادبیات"ِ کورش صفوی؟ نه جون من "سوگ سیاوش"ِ شاهرخ مسکوب کجا "سیری در سپهر جان"ِ مصطفی ملکیان کجا؟ حالا اینا یه‌طرف، "قرآن"ِ ترجمهٔ محمدمهدی فولادوند و "دیوان حافظ" تصحیح کاظم برگ‌نیسی رو هم گذاشتی بین این کتاب‌ها؟ ـ خب یه کاری کنیم: این کتاب رو هم بهشون اضافه کن ببین ربطش مشخص می‌شه یا نه؟ ـ کدوم کتاب؟ ـ "ماهی سیاه کوچولو"ی صمد بهرنگی.
Mitir
روزهای آخر اسفند است. نَم بارانی می‌بارد. از پیاده‌روی خیابان ولیعصر سرازیر می‌شوم به‌سمت جنوب. از زیر چنارهای صدسالهٔ حاشیهٔ خیابان ولیعصر و از کنار حجم عظیم ماشین‌هایی که نودونُه درصدشان تک‌سرنشین هستند می‌گذرم و نمی‌دانم اثر لطافت باران است یا عِطر توصیف‌ناشدنی هوا -که ترکیبی‌ست از بوی خاک باران‌خورده و درختان تازه‌جوانه‌زدهٔ خیس و شوق نهان‌شده در روزهای آخر اسفند- یا چه چیز نافهمیدنی دیگر، که دوست دارم جست‌وخیز کنم، و می‌کنم. انگار هنوز ده‌دوازده‌ساله‌ام.
Mitir
فکر نمی‌کنم مسیوعبدالله را بشناسی. پیرمرد فرش‌فروش سر کوچه‌ی‌مان که هشت‌سال در پاریس پیش دخترش زندگی کرده بود و آخرسر طاقت نیاورده بود و برای مُردن آمده بود ایران؛ اما کمی زود آمده بود، چون شش‌سالی طول کشید که بالاخره صبح زود از جلوی مغازه‌اش رد شویم و عکسِ با کراواتش را در آگهی ترحیمش ببینیم.
Behzad Ezzati
این در لعنتی مغازه را کیپ کردم که سرمای موذی تو نیاید. این مصرعِ اخوان آمد به ذهنم:"عید آمد و ما خانهٔ خود را نتکاندیم..." هرکاری کردم نتوانستم بقیه‌اش را به یاد بیاورم. تصورش را بکن بقیه را خودم گفتم! گوش کن: عید آمد و ما خانهٔ خود را نتکاندیم اهریمنِ غم از در این خانه نراندیم یاران همه ساغر به کف و نغمه به لب‌ها ما بوسه‌ای از دور به ساغر ننشاندیم بخت خود و این شهر بسنجیده و آخر رخت خود از این ورطه به جایی نکشاندیم بر سفرهٔ سیب و سمنو، سکه و سنجد جز سین سکوت شب و سرما ننشاندیم مرغان همه در چهچهه و نغمه و پرواز مرغ دل ما ماند و به جایی نپراندیم می‌بینی عزیز، غُربت آدم را شاعر هم می‌کند. کمی دیر شد؛ اما: عیدت مبارک. حبیب
Behzad Ezzati

حجم

۳۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۳۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۱۳,۰۰۰
تومان