دانلود و خرید کتاب حمممام ژان فیلیپ توسن ترجمه فرخ صادقی
تصویر جلد کتاب حمممام

کتاب حمممام

انتشارات:نشر خاموش
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حمممام

کتاب حمممام نوشته ژان فیلیپ توسن با ترجمه فرخ صادقی است. این کتاب روایت مردی است که یک روز به حمام می‌رود و ناگهان تصمیم می‌گیرد وقت بیشتری را در حمام بگذراند و کم کم تمام زندگی‌اش را به درون حمام می‌برد.

درباره کتاب حمممام

این کتاب با جزئیاتی دقیق و فضاسازی قوی خواننده را به درون زندگی شخصیت اصلی داستان می‌برد و ما را به زندگی او همراه می‌کند. داستان پرکشش و عجیب است و به خواننده امکان تجربه‌ای متفاوت و عجیب را می‌دهد. این داستان خواننده را از فضای زندگی عادی دور می‌کند و او را به دنیایی متفاوت می‌برد. ادموندسون قهرمان داستان شما را به دنیای خود می‌برد و با او همراه می‌شوید تا ببینید یک مرد چطور در حمام زندگی می‌کند، فکر می‌کند و حتی می‌خوابد.

خواندن کتاب حمممام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب حمممام

ادموندسون هنوز در را کامل پشت مهمان نبسته بود که دامن و جوراب‌شلواری‌هایش را درآورد و پیچ‌وتاب‌خوران آن‌ها را دور پاهایش سراند. از شکاف باریک لای در، کابرووینسکی خداحافظی‌اش را کش می‌داد؛ بابت شام تشکر می‌کرد و درمورد رنگ، با لحنی بی‌ربط بژ را توصیه می‌کرد. وقتی ادموندسون می‌خواست هرطورشده در را ببندد، کابرووینسکی، خیلی تند، دستهٔ چترش را لای در سراند. برای پذیرفته‌شدن عذرخواهی‌اش لبخند می‌زد، و باز هم به‌نحوی دیگر بابت شام خوب تشکر می‌کرد. بعد از کمی سکوت، چترش را بیرون کشید و درحالی‌که ادموندسون، قایمکی پشت دیوار، داشت شورت کوچکش را درمی‌آورد، کابرووینسکی آشکارتر می‌شد. تلاش می‌کرد چیزی اضافه بر مبلغ توافق‌شده گیرش بیاید، مقداری پول برای کرایهٔ تاکسی و خرج هتلش می‌خواست. ادموندسون کوتاه نمی‌آمد. همین‌که موفق شد در را قفل کند، به من لبخند زد و، با کپل‌های برهنه، روی پنجه‌هایش از چشمی در نگاه کرد. بدون این‌که برگردد، دکمه‌های بلوزش را باز کرد. من هم شلوارم را درآوردم تا برایش دلپذیر باشم.

پس از درآمدن از آغوش هم، چند لحظه روی فرش راهرو، برهنه رو در روی هم نشستیم.

توی حمام، چراغ‌ها خاموش بود. یک شمع چند جای بدن ادموندسون را روشن می‌کرد. قطرات آب روی تنش برق می‌زد. توی وان دراز کشیده بود و، با حرکت افقی دست‌هایش، شلپ‌شلوپ نرمی در سطح آب راه انداخته بود. درسکوت نگاهش می‌کردم، به هم لبخند می‌زدیم.

کاربر ۱۵۷۳۶۱۳
۱۳۹۹/۰۱/۳۰

واقعا تعجب کردم چطوری اجازه چاپ و نشر به این کتاب دادن

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۲۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

حجم

۲۲۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان