دانلود و خرید کتاب فرار از شب اکرم صادقی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب فرار از شب اثر اکرم صادقی

کتاب فرار از شب

نویسنده:اکرم صادقی
امتیاز:
۴.۸از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فرار از شب

«فرار از شب» نوشته اکرم صادقی داستانی درباره زنده‌به‌گور کردن دختران در زمان جاهلیت در عربستان است.

در دورانی که هنوز شهرت رسول الله عربستان را فرانگرفته، زن و مردی عرب، برای فرار از اجرای دستور رئیس قبیله مبنی بر زنده‌به گور کردن فرزند دخترشان، سفری آغاز می‌کنند که پایانی شگفت انگیز دارد.

جیهان و حارث عاشق یکدیگرند و جیهان برای چندمین بار حامل فرزندی است که احتمال دارد دختر باشد. قابله پیر قبیله با ترحم به حارث می‌گوید که به فکر حفر چاله باشد چون این فرزندش نیز دختر خواهد بود و باید به اراده ابوبشیر، رئیس قبیله، درجا دفن شود اما جیهان خیال ندارد این بار زیر بار ظلم و زور برود و به حارث می‌گوید اگر قصد زنده‌به‌گور کردن فرزندش را بکند خود را آتش خواهد زد.

او شبانه بار وبندیل می‌بندد تا از قبیله برود اما حارث که نمی‌تواند شاهد رفتن همسرش و از دست دادن او باشد، تصمیم می‌گیرد در این سفر جیهان را همراهی کند:

«اشعه‌های سوزان خورشید بی‌رحمانه می‌تابد و بسان پاره‌هایی از آتش بر شن‌زارها فرود می‌آید. تپه‌های شنی موج‌دار به رنگ سفید مایل به سرخ است و بر اثر بادهای صحرا به‌صورت تپه‌های گوناگون شده است. جیهان همراه سامیه سوار بر شتر در کجاوه‌ای نشسته و حارث سوار بر اسب در کنار آنها حرکت می‌کند و افسار شتر را در دست دارد. کجاوه کوچک است و از چوب ساخته شده و با پارچهٔ ضخیمی که آفتاب از آن عبور نمی‌کند پوشانده شده و داخل آن جای کمی دارد. جیهان با شکم بزرگش به سختی نشسته و سامیه کنارش مراقب اوست. سبدی پر از خرما و انجیر خشک و کشمش در دست سامیه است که هربار مقداری از آنها را کف دست جیهان می‌گذارد و جیهان با ولع آنها را می‌خورد. حارث با دقت مراقب محیط اطراف و همین‌طور حرکات شتر است. حارث از دور شن‌ریزه‌هایی را می‌بیند که در هوا پراکنده‌اند. با چالاکی از اسب به زیر می‌آید و پشت به باد می‌ایستد و به آسمان می‌نگرد. جیهان با کنجکاوی می‌پرسد: «چه چیز مانع حرکتت شده؟!»

حارث خم می‌شود و مقداری شن برمی‌دارد و رو به باد می‌ایستد و دستش را باز می‌کند. باد با سرعت شن‌ها را از کف دستش می‌برد. حارث دستش را روی ابروهایش می‌گذارد و سایه‌بانی برای چشم‌هایش درست می‌کند. با چشم‌هایی تنگ شده به روبه‌رو خیره می‌شود و با خود زمزمه می‌کند: «باد شَمال است.»

سرش را بلند می‌کند و به جیهان که با کنجکاوی حرکات او را زیرنظر دارد و به انتظار ایستاده می‌گوید: «این باد شامی است می‌وزد و تا ساعتی دیگر بر وزش آن افزوده می‌شود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۶ صفحه