دانلود و خرید کتاب بلدچی؛ جلد اول اسماعیل سپه‌وند
تصویر جلد کتاب بلدچی؛ جلد اول

کتاب بلدچی؛ جلد اول

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بلدچی؛ جلد اول

«بلدچی» مجموعه خاطرات اسماعیل سپه‌وند رزمنده و نویسنده لرستانی دفاع مقدس از دوران هشت سال دفاع مقدس است. اثر پیش رو را به‌جرئت می‌توان نخستین روایت ادبی بلند از حماسه‌های دفاع مقدس در استان لرستان به شمار آورد؛ روایت حماسه از زبان کسانی که حرف‌هایی برای نگفتن دارند: «تصمیم گرفتم بنویسم. بنویسم برای زنده نگه داشتن نام دوستانم. بنویسم برای تاریخ. بنویسم برای عبرت. بنویسم تا همه بدانند بر جوانان این مرز و بوم چه گذشته است. بنویسم تا تاریخ دربارهٔ ما بد قضاوت نکند. بنویسم تا به خودم و دوستانم خیانت نکرده باشم....کم‌کم به فکر جمع‌آوری اسنادی از قبیل نقشه‌های مناطق عملیاتی افتادم. هیچ سندی در یگان ما موجود نبود. نقشهٔ مناطق را جمع‌آوری و آن‌ها را پنج برابر بزرگ‌تر کردم. یعنی مقیاس آن‌ها را از یک‌پنجاه‌هزارم به یک‌ده‌هزارم تبدیل کردم. موقع نوشتن خاطرات هر منطقه یا هر عملیات، نقشه‌ها را به دیوار روبه‌روی میز کارم می‌چسباندم تا نام مناطق، ارتفاعات محلی، ارتفاع از سطح دریا، شیب مناطق، و هر اطلاعات دیگری را که می‌توانستم از نقشهٔ توپوگرافی اقتباس کنم درست بنویسم. بقیهٔ نقشه‌ها را به دیوار زیرزمین چسباندم. برای توضیحات بعضی از دوستان، که به من مشاوره می‌دادند، ماکت چند منطقه را، که در آن‌ها عملیات شده بود، درست کردم. کم‌کم زیرزمین خانه‌ام به اتاق جنگ تبدیل شد....چهار سال از عمرم را صرف نوشتن کردم. در طول این چهار سال حتی یک لحظه احساس سستی و ضعف نکردم.»
بلدچی؛ جلد دوم
اسماعیل سپه‌وند
جهنم تکریت؛ خاطرات سرگرد آزاده مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
اردیبهشتی دیگر؛ خاطرات فرار عبدالمجید خزائی از زندان سلیمانیه عراق
مهناز فتاحی
بادهای برفی؛ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﺮﻭﺍﻥ ﻋﺮﺍقی ﺍﺣﻤﺪ ﻏﺎﻧﻢ ﺍﻟﺮبیعی
محمد نبی ابراهیمی
بازمانده: خاطرات نورمحمد کلبادی‌نژاد
سید ولی هاشمی
گوهر
مهدی جعفری‌نسب اشکذری
بچه‌های کوهستان (خاطرات سیدرضا موسوی)
احمد دهقان
سنگ‌ریزه‌هایی که شمارش نشدند (خاطرات سرتیپ قیس صبیح الزیدی)
فاطیما فاطری
یکی از این روزها به بلوغ رسیدم
محمود نجیمی
پی دبلیو؛ خاطرات شمس‌الله شمسینی غیاثوند
شهاب احمدپور
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانی
عماد جبار زعلان کنعانی
ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی
اسماعیل امامی
حاج عمران؛ خاطرات اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا سردار حاج عبدالعلی عمرانی
سیدولی هاشمی
رد پای برهنه
حمید حسام
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
گزارش یک بازجویی
مرتضی بشیری
کاربر ۳۴۳۲۸۳۱
۱۴۰۰/۱۱/۲۲

بی نظیر معجزه انقلاب اسلامی رویش اسماعیل های چهارده ساله فداکاری و ایثار تنش و استرس در شناسایی و میدان مین قصه خوب و متن روان بی ریا و بی سانسور، همانگونه که رخ داده بود درود بر شما این دست کتاب ها باید بخوبی معرفی

- بیشتر
وحید رشیدی
۱۴۰۲/۰۵/۲۷

عالی بود و هیجان انگیز

آر-طاقچه
۱۴۰۱/۰۳/۰۱

عالی و واقعا بی نظیر

کاربر ۲۵۰۵۶۹۱
۱۳۹۹/۰۸/۳۰

سلام وخدا قوت دارم بخدمت نویسنده ورزمنده دلیر .وبلدچی تکاور حاج اسماعیل سپهوند

میثم
۱۳۹۹/۰۳/۰۶

عالی بود عالی بود فوق العاده جذاب بود

شب عملیات ناگهان هوا ابری شده و باران بسیار شدیدی شروع به باریدن کرده و سیل جاری شده و آب بسیاری از بچه‌های گردان‌هایی را که در مسیر رودخانه‌های میمه، دویریج، چیخواب، و چم‌هندی بوده‌اند با خودش برده است. خیلی‌ها می‌گفتند که اگر سیل نمی‌آمد، به‌راحتی می‌توانستیم منطقه‌های عملیاتی والفجر مقدماتی و والفجر ۱ را دور بزنیم و همهٔ آن مناطق را به تصرف درآوریم. شکست در آن عملیات برای بچه‌بسیجی‌ها خیلی سنگین بود. چند نفر از بچه‌ها می‌گفتند که این بار امدادهای غیبی به کمک عراقی‌ها رفته‌اند. یکی می‌گفت: «حتماً ما را با عراقی‌ها اشتباه گرفته‌اند.» دیگری می‌گفت: «حتماً عراقی‌ها بیشتر عبادت کرده‌اند و خدا به آن‌ها کمک کرده است.»
کاربر ۶۹۴۵۳۲۰
علی نصرتی نگذاشت کنسروها را باز کنم. گفت: «از کنسروها و مواد خوراکی عراقی‌ها استفاده نکنید. احتمال دارد مسموم باشند یا از حیوانات حرام‌گوشت درست شده باشند یا ذبح شرعی نشده باشند. در هر صورت حرام‌اند.» گفتم: «برای من اشکال ندارد. چون هنوز به سن تکلیف نرسیده‌ام.» علی نصرتی عصبانی شد: - تو هم این سن تکلیف را بهانه کرده‌ای. نمازمان قضا می‌شود، می‌گویی به سن تکلیف نرسیده‌ام. هر چه ما می‌گوییم، می‌گویی به سن تکلیف نرسیده‌ام. پس آمده‌ای اینجا چه کار کنی؟ ضمناً حرام بودن ربطی به سن ندارد؛ برای بچهٔ کوچک هم حرام است.
کاربر ۶۹۴۵۳۲۰
یکی از بچه‌ها گفت: «بچه‌ها، دعا بخوانید. هر چه می‌توانید قرآن بخوانید.» توی آن جان کندن، دعا کردن را فراموش کرده بودیم. به خودمان آمدیم و همگی شروع به خواندن دعا و قرآن کردیم. من به جز چند سورهٔ آخر قرآن سورهٔ دیگری حفظ نبودم. از بس بچه‌ها می‌گفتند که «آیهٔ الکرسی» بخوانید فکر می‌کردم چند سورهٔ آخر قرآن توی جبهه کاربرد ندارد. از شدت ترس آن چند سوره را هم قاتی کرده بودم. هر درخواستی از خدا داشتم به زبان لری می‌گفتم.
کاربر ۶۹۴۵۳۲۰
با خودم فکر می‌کردم اگر در مدینه مسجد ذوقبلتین وجود دارد و می‌گویند پیغمبر نماز ظهرش را رو به مسجدالاقصی خواند و آیه نازل شد که نماز بعدی را رو به کعبه بخوان، اینجا ما نمازمان را به ده قبلهٔ متفاوت می‌خوانیم. خیلی‌ها در نماز شروع به گریستن می‌کردند. با خود می‌گفتم این‌ها از چه می‌ترسند! خیلی از آن‌ها تازه به سن تکلیف رسیده بودند. برخی هنوز به سن تکلیف هم نرسیده بودند. پس برای کدام گناهشان گریه می‌کردند. موقع قنوت با یک دست سیم تلفن را می‌گرفتند تا مسیر را گم نکنند و با دست قنوت می‌گرفتند و دعا می‌خواندند تا او را گم نکنند.
shiravand

حجم

۱۵٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴۸ صفحه

حجم

۱۵٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴۸ صفحه

قیمت:
۱۹۴,۰۰۰
۹۷,۰۰۰
۵۰%
تومان