بریدههایی از کتاب ساعتَ ۱:۲۵ شب به وقت بغداد: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی
۴٫۴
(۷)
میخواستم به گروهان خودم برگردم که سعید نگذاشت و گفت: «گواهینامهات را نشان بده و به عنوان راننده آمبولانس پیش من بمان.» دودل بودم ولی دیگر انصاف نبود. بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم گرفتم گواهینامهام را رو کنم. آن را به سعید دادم. سعید با خوشحالی گواهینامه را به مسئول بهداری نشان داد. مسئول بهداری استقبال گرمی کرد و درخواست داد تا من به عنوان راننده آمبولانس در بهداری بمانم. یک تویوتای صفر کیلومتر در اختیارم گذاشتند و من به عنوان راننده مشغول خدمت شدم.
شبناز شمس
همه بچهها زدند زیر خنده. مسئول بهداری عصبانی شد و گفت: «مگر من سگ هستم که استخوان بخورم؟» گفتم: «جناب، خودتان فرمودید. اگر ناراحتید، نمیخرم.»
او بیشتر عصبانی شد و گفت: «تو آدم خیلی خشن و بیادبی هستی. در اینجا ما به آدمهای دلسوز و مهربان بیشتر نیاز داریم. تو و امثال تو باید بروید خط مقدم جبهه. فردا ماشینت را برمیداری و میروی خطمقدم.» طبق دستور، صبح روز بعد از خدا خواسته وسایلم را برداشتم و به گروهان ۱ رفتم. گروهان ۱ در ارتفاعات قله کدو مستقر بود. ارتفاعات کدو مرکز دیدهبانی و مسلط به محور ۱۹ـ۲۵ بود.
شبناز شمس
تجربههای سخت به من آموخت زندگی با اینکه شیرین است ولی نوعی جنگ است. در زندگی اگر لحظهای غفلت کنی، عقب میمانی؛ شکست میخوری و در ادامه با مشکلات زیادی روبهرو میشوی.
شبناز شمس
نگاهی به اطراف انداختم نزدیک بود قلبم بایستد. داشتم شاخ درمیآوردم. هاج و واج اطرافم را نگاه میکردم و نمیتوانستم باور کنم، ولی آنچه میدیدم حقیقت داشت. گوسفندها از غفلت من سوء استفاده کرده و به مزرعه عمویم حمله کرده و هر چه داشت و نداشت را خورده و له کرده بودند و حالا مزرعه به آن زیبایی و سرسبزی بیشتر شبیه زمین شخمزده بود تا یک بستانِ آباد.
رنگم پریده بود و قلبم بهشدت میزد. وقتی تصور میکردم قیافه عمویم هنگام دیدن این وضعیت، چگونه خواهد بود؛ قلبم از حرکت میایستاد با خود گفتم: «حتماً مرا میکشند.
شبناز شمس
احساس کردم تهران برای من امنترین جاست، غافل از اینکه چه سختیهایی انتظارم را میکشد. به هر حال با این فکر به ترمینال رفتم.
شبناز شمس
گفت: «از این به بعد دیگر کسی نمیتواند تو را شکنجه بکند. دیگر حتی یک شلاق هم نمیتوانند به تو بزنند!» خواستم سرم را بلندم کنم و ببینم او کیست؟ ولی هر چه سعی کردم، نتوانستم قیافهاش را ببینم. ناگهان از خواب پریدم
کاربر ۲۴۲۲
حجم
۱۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان