دانلود و خرید کتاب آقای شهردار داوود امیریان
تصویر جلد کتاب آقای شهردار

کتاب آقای شهردار

معرفی کتاب آقای شهردار

«آقای شهردار» داستانی بر اساس زندگی فرمانده شهید، مهدی باکری به قلم داوود امیریان است: کاظم، نگاهی به اطراف انداخت. همه جا را سیاه می‌دید. عینک دودی‌اش را برداشت. کلاه کشی تا ابروانش پایین آمده بود. یقه پالتویش را بالا داد و دوباره با دقت و ریزبینی، اطراف را از چشم گذراند. سر کوچه، چند پسربچه فوتبال بازی می کردند. روی پشت بام چند خانه آن طرفتر، جوانکی چشم به آسمان دوخته بود و سوت می‌زد و از دیدن کفترهای در حال پروازش لذت می برد. کاظم سه بار شاسی زنگ خانه را زد. بعد رفت و عقب ایستاد. پرده پنجره طبقه دوم که رو به کوچه بود، کنار رفت. مهدی دست تکان داد. کاظم، عینکش را به چشم زد؛ یعنی اوضاع آرام است. لحظه‌ای بعد، در باز شد و کاظم وارد خانه شد. پیرزن صاحبخانه در حیاط رخت می شست. کاظم سلام کرد. پیرزن گفت: «سلام اکبرجان. پسرم، داروهایم را گرفتی؟» کاظم جلو رفت. از جیب پالتویش، کیسه‌ای پر از قرص و شربت درآورد، به دست پیرزن داد و گفت: «مگر می شود یادم برود آباجان؟ حالت چطور است؟»
ادریس
۱۳۹۸/۰۴/۳۱

شهید مهدی باکری حتی یک وجب جا برای مزار ندارد اما همه ی قلب ها جای اوست.

homa51
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

نام پر آوازه شهید مهدی باکری انگیزه من از مطالعه این کتاب بود.اگر میخواهیدبا زندگینامه و شخصیت والاوپرورش یافته این شهید بزرگوار بیشترآشناشوید، شماهم لطفا این کتاب رامطالعه کنید.سلام بر شهیدان راه خداعلی الخصوص شهیدان مهدی وحمید باکری.

abad
۱۳۹۹/۰۶/۰۸

سلام به همه دوستان کتاب هر چند به تعداد کمی از خاطرات شهید مهدی باکری میپردازد ولیکن با مطالعه همین چند خاطره تا حدودی به راز ماندگاری این شهید بزرگوار پی میبرید من خواندن ان را به شما بزرگواران پیشنهاد مینمایم

مرتضی ش.
۱۳۹۹/۰۸/۳۰

🌷با وجود اینکه کتاب مختصری است و شاید ابعاد مختلف زندگی شهید باکری را کاملا نشان نمی‌دهد اما همچنان نکات بارزی از شخصیت ایشان مطرح میشود که برای نسل ما قابل الگوگیری است. کاش در این کتاب از خاطرات فرماندهان و

- بیشتر
فریده
۱۳۹۹/۰۹/۱۶

خوندن این کتاب باعث شد با زندگی این شهید بزرگوار بیشتر آشنا بشم.

فرسا
۱۴۰۱/۰۶/۱۳

خیلی کوتاه بود ولی اثر گذار و عمیق ... کتاب به صورت چندین داستان و خاطره از زبان دیگران و همراهان شهید هست . خواندن شیوه زندگی و خاطرات شهیدان باعث میشه که ما به خودمون بیایم و روی رفتارمون تجدید

- بیشتر
Zeinab
۱۴۰۰/۰۶/۲۲

خیلی قشنگ بود ولی کاش بیشتر بود شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص آقا مهدی باکری صلوات

کاربر ۲۸۲۱۰۵۳
۱۳۹۹/۱۲/۰۴

کتاب زیبایی بود اما کاش بیشتر بود

بی نام
۱۳۹۹/۱۱/۲۸

عالی اونقدر تحت تاثیر قرار میده ادم رو که زبون ادم از بیان اون قاصره

زهره
۱۴۰۰/۰۸/۲۷

واقعا فوق العاده بود...من زیاد شناختی از شهید باکری نداشتم ولی بعد از خوندن این کتاب واقعا عاشقشون شدم...چه انسان بزرگی...

«خدایا، چقدر دوست‌داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم. چقدر لذتبخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش؛ اما چه کنم که تهیدستم؟ خدایا، تو قبولم کن. دوست دارم وقتی شهید می شوم، جسدم پیدا نشود تا یک‌وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم. خدایا، مرا پاکیزه بپذیر.»
سیما
دوست دارم وقتی شهید می شوم، جسدم پیدا نشود تا یک‌وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم.
e.k
هنوز که هنوز است، بسیجیان سوخته‌دل لشکر عاشورا، چشم به آب های جنوب دارند که چه زمانی آقامهدی بازمی گردد؛ اما این آرزوی مهدی بود که پیکرش زمین را اشغال نکند. مهدی به دریا پیوست!
سیّد جواد
«خدایا، چقدر دوست‌داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم.
مرتضی ش.
خدایا، مرا پاکیزه بپذیر
میم نون...!
در عملیات حماسی خیبر که در جزیره مجنون برپا شد، برادرش حمید ـ قائم مقام لشکر ـ غریبانه به شهادت رسید. مهدی در نامه‌ای به خانواده، شهادت حمید را نتیجه توجه و عنایت خداوندی دانست. با شهادت حمید، همه در پی این بودند که پیکر او را به عقب بیاورند. این موضوع را به مهدی گفتند. مهدی با بیسیم پرسیده بود: «حمید را به همراه دیگر شهدا می‌آورید؟» مرتضی یاغچیان گفته بود: «خودتان می‌دانید آقا مهدی که زیر این آتش شدید نمی توانیم بیش از یک شهید به عقب منتقل کنیم.» مهدی گفته بود: «هیچ فرقی بین حمید و دیگران نیست. اگر دیگر شهدا را نمی شود به عقب بیاورید، پس حمید هم پیش دوستان شهیدش باشد، بهتر است.»
سیّد جواد
امام خمینی در پیامی از او به عنوان شهید اسلام یاد کرد و آیت‌اللّه خامنه‌ای چنین نوشت: «درود بر روان پاک مؤمن صادق و انقلابی و فداکار و سردار شجاع که عهد پایدار خود با خدا را به سر آورد و خون پاک خود را نثار کرد و به فیض بی بدیل شهادت نایل آمد.»
ادریس
در قرارگاه کربلا، فرماندهان ارشد سپاه سعی فراوانی برای راضی کردن مهدی به بازگشت به عقبه می کنند؛ اما مهدی به پیامهای بیسیم و پیکهایی که دم به ساعت او را به عقب فرا می خواندند؛ توجهی نمی کند. در لحظات آخر، مهدی، راکت‌انداز آرپی جی هفت بر دوش، به دشمن حمله می کند. گلوله‌ای به سرش می خورد و به سختی مجروح می شود. بسیجیها، فرمانده رشیدشان را به قایق می‌رسانند. مهدی، غرق در خون، برای آخرینبار به آنها نگاه می کند. قایق از ساحل جدا می شود. علیرضا تندرو، قایق را به سرعت به سوی عقب می برد؛ اما در میانه راه ناگهان مهدی و علیرضا، آماج گلوله های دشمن قرار می گیرند و بعد موشکی زوزه کشان در دل قایق منفجر می شود و پیکر نیمه جان مهدی و علیرضا راهی دریاها می شود.
سیّد جواد
مهدی، حلقه طلایی به قیمت ۸۰۰ تومان برای همسرش خرید و یک جلد کلام‌اللّه مجید و کلت کمری‌اش به عنوان مهریه تعیین شد! روز بعد از عقد، مهدی به سوی جبهه شتافت.
سیّد جواد
گفت: «راستی، من هنوز اسمت را نمی‌دانم.» مهدی گفت: «اسم من به چه درد تو می خورد؟ من کوچک شما هستم: اللّه بنده سی.»
e.k
«خیر ببینی پسرم... یکی مثل تو کمکم می کند... آن‌وقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد...» مهدی، فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد. ـ اگر دستم به شهردار برسد، حقش را کف دستش می گذارم...
راحیل 🍃
پیرزن گفت: «خیر ببینی پسرم... یکی مثل تو کمکم می کند... آن‌وقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد...»
e.k
خانواده و دوستانش به او فشار می‌آوردند که ازدواج کند؛ اما مهدی به شوخی می گفت: «من با کسی ازدواج می کنم که بتواند قبضه خمپاره را بردارد.»
سیّد جواد
مهدی گفت: «هیس! پسر، مگه کلهپاچه خورده‌ای که اینقدر فک می‌زنی؟» کاظم جلو خزید، قاشق را گرفت و نیم نگاهی به قابلمه انداخت. با لذت بو کشید و گفت: «به به... باز هم نون والقلم!» مهدی گفت: «تو کی آدم می شوی؟ قلم و نون. می‌دانی چقدر خاصیت دارد؟!»
مهر دلدارها
هنوز که هنوز است، بسیجیان سوخته‌دل لشکر عاشورا، چشم به آب های جنوب دارند که چه زمانی آقامهدی بازمی گردد؛ اما این آرزوی مهدی بود که پیکرش زمین را اشغال نکند. مهدی به دریا پیوست!
e.k
مطالعه کتاب «ولایت فقیه» امام خمینی، نقش مهمی در شکل گیری شخصیت او برجا گذاشت. او در دانشگاه، درسخوان و یاور دانشجویان، و بیرون از دانشگاه، یک دانشجوی پرشور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود.
ادریس
هنوز که هنوز است، بسیجیان سوخته‌دل لشکر عاشورا، چشم به آب های جنوب دارند که چه زمانی آقامهدی بازمی گردد؛ اما این آرزوی مهدی بود که پیکرش زمین را اشغال نکند. مهدی به دریا پیوست!
سیدسجّاد
پس توکلّتان کجا رفته؟»
سیما
من تا سالها نمی‌دانستم این جوان متواضع و فروتن اما زیرک و فعال، مهندس است و فقط او را به عنوان یک بسیجی ساده می شناختم. او به جز بسیجیان، در دل ارتشیها هم نفوذ کرد. به هنگام ادغام نیروهای سپاه و ارتش برای شرکت در برخی عملیاتها، برادران ارتشی برای بودن در کنار او باهم رقابت می کردند.
سیما
سفندماه ۱۳۶۳، یکسال پس از شهادت حمید، به زیارت امام خمینی رفت. او در آنجا از آیت‌اللّه خامنه‌ای خواهش می کند که از امام بخواهد دعا کند تا شهید شود. مهدی در وصیتنامه‌اش نوشته است: «خدایا، چقدر دوست‌داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم. چقدر لذتبخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش؛ اما چه کنم که تهیدستم؟ خدایا، تو قبولم کن. دوست دارم وقتی شهید می شوم، جسدم پیدا نشود تا یک‌وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم. خدایا، مرا پاکیزه بپذیر.»
مهر دلدارها

حجم

۴۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۴۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰
۵۰%
تومان