دانلود و خرید کتاب شازده حمام (جلد اول و دوم) محمدحسین پاپلی‌یزدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب شازده حمام (جلد اول و دوم) اثر محمدحسین پاپلی‌یزدی

کتاب شازده حمام (جلد اول و دوم)

معرفی کتاب شازده حمام (جلد اول و دوم)

کتاب شازده حمام نوشتهٔ محمدحسین پاپلی یزدی است. نشر پاپلی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، خاطراتِ کودکی نویسنده را در یزدِ دههٔ ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ روایت می‌کند.

درباره کتاب شازده حمام

کتاب شازده حمام که جلد اول و دوم آن را اینجا می‌بینید، مجموعه‌ای ۴ جلدی است.

در این کتاب، روایت‌هایی را می‌خوانید که نمونهٔ تاریخچهٔ شفاهی یزد هستند و با لحنی شیرین، بسیاری از باورها و خرافات و تجربیات مردمان گذشته را بیان کرده‌اند.

جلد اول و دوم این کتاب، به‌گونه‌ای، اعتراضِ پنهانِ نویسنده به شرایط اقتصادی و فقرِ مردمانی است که در حسرت زندگی متوسط، روزگارشان می‌گذرد؛ اعتراضی که با لحنی شیرین، بارها هم در متن کتاب نمود پیدا کرده است.

خواندن کتاب شازده حمام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ناداستان و روایت‌های مستند تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب شازده حمام

«در تابستان کلاس سوم به چهارم بود که اولین کتاب‌ها را خواندم، کتاب حسین کرد شبستری، امیرارسلان نامدار، قهقهه اسکلت و چند تا کتاب پلیسی. واگویی کتاب امیرارسلان نامدار کافی بود که ده‌ها جلسه بچه‌های کلاس را بر جای خود میخکوب کند. شلوغ‌ترین کلاس‌ها و بچه‌ها منتظر بودند که حسین پاپلی به کلاس آن‌ها بیاید و قصۀ امیرارسلان نامدار، شمس وزیر، قمر وزیر، مادر فولادزره، فولادزره دیو، زندانی شدن فرخ‌لقا، باغ سنگی، سنگ شدن این و آن و آزاد شدن فرخ‌لقا به دست امیرارسلان، داستان امیرهوشنگ و ... را بگوید. وقتی تلویزیون و سینما، CD، کامپیوتر، باشگاه، کلوپ، چراغ برق نباشد، قصه‌گو، معرکه‌گیر و غیره بازارگرمی دارند. کم‌کم زن‌های سرکوچه هم می‌گفتند حسین بیا قصه بگو. حسین بگو بالاخره عاقبت فرخ‌لقا چه می‌شود؟ من وقتی داستان گرفتار شدن فرخ‌لقا و شمس وزیر را به دست مادر فولاد زره تعریف می‌کردم، گاهی زن‌ها گریه می‌کردند و برای آزادی آن‌ها نذر می‌کردند. مثل آن که داستان فرخ‌لقا و امیرارسلان، واقعاً اتفاق افتاده است و حالا آن‌ها گرفتار مادر فولادزره‌اند و باید نذرونیاز کرد تا آن‌ها آزاد شوند. بی‌بی سکین طزرجانی زنی که خود گرفتار شوهری تریاکی و تندخو و عملاً زندانی آن مرد بود که ۴۰ سال از خودش بزرگ‌تر بود، ۱۲ شمع به نیت دوازده امام برای امام‌زاده جعفر یزد نذر کرد که مادر فولادزره خودش سنگ شود و فرخ لقا آزاد شود. در حقیقت بی‌بی سکین نذر می‌کرد که خودش از شر عباس تریاکی که همان مادرفولادزره برای او بود آزاد شود. زن‌های فقیر و زجرکشیده از دست مردها و زمانه، آمادگی گریه داشتند، برای هر چیز حتی برای قصه امیرارسلان نامدار و دلسوزی برای فرخ لقا گریه می‌کردند. در حال و هوای کوچه پس‌کوچه‌های یزد در دهۀ ۱۳۳۰ باید گفت گریه بر هر درد بی‌درمان دوا بود. یکی از این زن‌های همسایه، بمانجان بود. شوهر اولش مرده بود و تنها ثروتی که برای او گذاشته بود دو بچه بود، یک دختر و یک پسر. او با مرد دیگری که زنش مرده بود و چند فرزند داشت ازدواج کرده بود. آمحمد سراج مردی خسیس یا مقتصد بود. خدا بیامرزدش صبح که از خانه بیرون می‌رفت، خانه او بیابان بی‌آب و علف می‌شد. ظهرها به خانه نمی‌آمد. هر سرشب آمحمد که به خانه می‌آمد یک سیر گوشت می‌گرفت، با یکی و نصف نان یزدی و به مغازه بقالی محل می‌آمد. یک دبه خیلی کوچک داشت که حدود یک چهارم لیتر نفت بیشتر ظرفیت نداشت آن را صبح که رفته بود به مغازه‌دار تحویل داده بود و محمد مغازه‌دار هر شب به اندازه یک ریال نفت در دبه می‌ریخت، ۲ ریال قند و ۱ ریال چای و گاهی آمحمد سراج یک یا دو ریال پنیر هم می‌خرید و راهی خانه می‌شد. بمانجان باید شب را با شوهر و بچه‌هایش با این وسایل بیتوته می‌کرد. البته گاهی آمحمد، نخود و لوبیا و عدس وماش هم، باور کنید، به اندازۀ مصرف همان شب می‌خرید. بمانجان خودش شعربافی می‌کرد و نان بچه‌های خودش را می‌داد. گاهی برادرهایش هم کمکش می‌کردند. تمام روز در خانه آن‌ها جز آب خوردن چیزی نبود. می‌خواهی این زن برای زندانی شدن فرخ لقا گریه و نذر نکند؟ برای هر چیزی گریه‌اش می‌گرفت. یک همسایه دیگر معروف به حاجیک بود. شوهرش برای کار ۶ ماه به ۶ ماه به خوزستان می‌رفت و مخارجی برای او و فرزندش نمی‌فرستاد. آن زن هم شعربافی می‌کرد. دیگری زن یک حکاک بود که سال‌ها پیش مرده بود و معلوم نبود که بچه‌هایش را چگونه بزرگ می‌کرد. آن دیگری صغرا بود که با کمک خواهرش، چهار بچۀ شوهر خدابیامرزش را راه می‌برد. معلوم است که این زن‌های زجرکشیده برای آزادی فرخ‌لقا گریه می‌کردند. این‌ها خود فرخ‌لقای زمانۀ خود بودند که در دست‌های فولادزره زمانه گیر افتاده بودند. این زن‌ها حالا هم هستند. زن‌های فقیر و مستمند آبرومندی که از هیچ‌کس هیچ چیز نمی‌گرفتند. در جوانی بی‌شوهر می‌شدند و با آبرو می‌زیستند. برخی از آن‌ها پای ثابت قصه‌های شبانۀ من جلو خانه بی‌بی هاجر بودند. حداکثر مزدی که من برای قصه‌هایم در جمع این زن‌های اکثراً بیوه که گاه تعدادشان به ۱۵ نفر می‌رسید، گرفتم یک یا دو شلغم پخته در شب‌های سرد زمستان بود. آن‌ها در شب‌های تاریک و سرد کنار کوچه تنگ هم می‌نشستند و به قصه‌های من گوش می‌دادند. من رادیو، تلویزیون، سینما، تئاتر و مایۀ سرگرمی آن‌ها بودم و قصه‌هایم مایۀ بیم و امید آن‌ها بود. بارها همۀ این زنان اکثراً بیوۀ پرفرزند را به خنده و گریه انداختم. بعد از ۴۵ سال این قصه‌گویی‌ها در شب‌های تاریک و سرد کنار کوچه پس‌کوچه‌های محله پشت باغ یزد (که به زودی به علت نوسازی آثاری از آن باقی نخواهد ماند) در میان آن جمع بیوه‌زنان دلسوخته، شیرین‌ترین خاطراتم را تشکیل می‌دهد. حیف که اکثر آن زن‌ها در فقر و نداری مردند. تأمین بیمه اجتماعی برای این زن‌ها کاری اساسی است. فکر نکنید که این گونه زن‌ها دیگر نیستند و این‌طور زندگی‌ها تمام شده است در سال ۱۳۸۳ حداقل صدهزار نفر آن‌ها در حاشیۀ شهر مشهد زندگی می‌کردند.»

خاطره خانجانخانی
۱۳۹۹/۰۵/۱۵

لطفا کتاب رو در طاقچه بی نهایت قرار بدید.

A L I
۱۴۰۰/۰۵/۰۱

شاهکاری شیرین، با اشک ها و لبخندهای تواَمان. قندِ عسلی که برای تموم کردن فصل آخرش-که یک داستان دنباله دار بود- تا این ساعت(۴صبح) بیدار موندم. ای وای که چه خوش بود روزایی که به خوندن این کتاب گذشت. اصن انگار

- بیشتر
anahita.bdbr
۱۳۹۸/۰۸/۲۷

من جلد اول و دوم را خوندم. از همه جالب تر سفره حضرت ابوالفضل العباس بود که اول زرتشتی ها دو گوسفند دادند و بعد یهودی ها یک‌گوسفند. مسلمانها تا وقتی که بهشان امر نشد چیزی ندادند!!! تازه سر اینکه

- بیشتر
آرزو
۱۳۹۷/۰۶/۱۹

کتاب بسیار جذاب و گیرایی از زندگی قدیم مردم یزد ، توصیف سوزناک از فقر و اختلافات طبقاتی، خرافات و تعصبات دینی، من خواندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم.

kahat
۱۳۹۹/۰۳/۲۰

زندگینامه دکتر پاپلی یزدی از دوران کودکی‌شان در یزد. خوندن مجموعه‌اش رو به خیلی‌ها پیشنهاد کردم، یه دوره فشرده تاریخ اجتماعی-فرهنگی ایران معاصره. همچنین سرگذشت‌های جالبی که از اطرافیانشون در کتاب آوردند بی‌نظیره.

Shiva
۱۳۹۷/۰۶/۱۶

من نسخه چاپی این کتاب را خواندم زیبا است در واقع خاطرات خود را از کودکی که در یزد زندگی میکرده اورده تشکر که این کتاب را در طاقچه اوردید

mina
۱۳۹۷/۰۸/۱۰

نخونید از دستتون رفته از من گفتن

محمد حسن
۱۳۹۷/۰۶/۲۹

آقا خیلی شیرین و جذابه . آدم رو می بره سالهای دور ...

aref
۱۳۹۷/۰۹/۲۱

سلام این کتاب چهار جلده که جلد پنجم در حال نگارشه به تمامی دوستان پیشنهاد میکنم بخونن به خصوص بخش کتیرایها تو جلد دو خیلی زیباست ممنون

کتابخوان
۱۳۹۷/۰۷/۲۳

کتاب بسیار خوبی بود. ضمن داشتن قلم روان و عالی با بیان جزئیات اطلاعات مفیدی به خواننده درباره زندگی، معیشت و مشاغل و سطح زندگی مردم در گذشته نه چندان دور میداد. بیشتر مواقع بدون اطلاع دقیق گفته میشه که

- بیشتر
برای دیدن قوی‌ترین مردان ایران تلویزیون را به گاراژها، معادن سنگ و آهن فروشی‌ها و ریخته‌گری‌ها ببرید تا ببینید مردم برای نان خوردن شرافتمندانه چه‌کارها که نمی‌کنند.
محمد حسن
اساس پیشرفت کار در جهان سرمایه داری پنج تا «پ» (پول و پارتی، پشت کار و پررویی و پری رویی) است.
zhale
آدم وقتی جوان است شهامت نه گفتن ندارد. وقتی پیر می‌شود شهامت بله گفتن ندارد!
sandra
هر کسی، هر نوع عادت این مردم را تغییر دهد کارش نوعی شاهکار است.
1976
من یزدی هستم و موفقیتم اول خواست خداست. دوم زحمت کشیدن خودم. سوم به برکت زمین خریدن و فروختن. چهارم بی‌قانونی مملکت.
محمد حسن
باید صدها آدم روی خار و خاشاک و شکم گرسنه بخوابند، تا یکی بتواند در لحاف پر قو بخوابد
omega
من همیشه فکر می‌کنم که باید زن‌های خانه‌دار بی‌سرپرست را بیمه کرد. مردمی که از طریق کمیتۀ امداد و جشن عاطفه‌ها پول دریافت می‌کنند احساس حقارت می‌کنند.
1976
در مملکتی که صبح عده‌ای زنده باد مصدق می‌گفتند و بعدازظهر، همان مردم فریاد می‌زدند زنده باد شاه، این کارها خیلی تعجب‌آور نیست. این که یکی از مسئولان بلند پایه حزب توده بعد ۸ سال از شکست حزب و اعدام ده‌ها بلکه صدها نفر از افراد حزب، سردمدار شاهی‌های یزد بشود جای تعجب ندارد. جای بسی درس گرفتن است. آدم‌هایی که مارکسیست بودند و خدا را قبول نداشتند، وقتی زمانه عوض شد قرآن بر سر دست گرفتند و به آن سوگند یاد کردند که به شاه وفادارند. همان آدم‌ها بعد از انقلاب هم نان را به نرخ روز خوردند. بی‌خود نیست عوام می‌گویند سیاست پدر و مادر ندارد!
zhale
این بیابان‌های خشک اطراف کویر که جای تربیت اسب نبود. وقتی هم که اسب نبود جنگی هم نبود. کمبود علف باعث شد که مردم شهرهایی مثل یزد صلح‌طلب باشند نه جنگجو. مردمی که اسب نداشتند، گاو کاری هم نمی‌توانستند نگه دارند باید از اعماق زمین آب در می‌آوردند و خودشان زمین را شخم می‌زدند. این مردم کجا وقت جنگ کردن داشتند؟ آن‌ها دایم با طبیعت در حال جنگ بودند، دیگر چه لزومی داشت که با آدم‌ها بجنگند؟
Hossein Amin
حسین بی‌بی رباب ملا می‌گفت نان را باید با انجیر خورد چون انجیر نه پوست دارد و نه هسته و همه چیزش خورده می‌شود. او با این تفکر اقتصادی در سن ۴۲ سالگی از کم غذایی مرد.
1976
چقدر بچه‌ها چون با خودکار مشق می‌نوشتند از دست معلم‌ها کتک خوردند یا نمره منفی گرفتند. خودکار در دهه ۱۳۳۰ در یزد مثل کامپیوتر در دهه ۸۰-۱۳۷۰ بود. بچه‌ها از معلم‌ها و آموزش و پرورش جلوتر بودند. همان‌طور که حالا هم در اکثر شهرهای بزرگ کشور و به‌خصوص در تهران بچه‌ها از نظر کاربری کامپیوتر، شناخت نرم‌افزارها و استفاده از اینترنت از معلم‌ها و آموزش و پروش جلوتر هستند. آموزش و پرورش همیشه از دانش‌آموزان عقب‌تر بوده است.
n re
شما مردهای پدرسوخته ۳۰۰۰ سال است نگذاشته‌اید ما زن‌ها به جایی برسیم.
n re
اگر مادر من هم چهار تا بچه داشت مطمئناً من امروز نمی‌توانستم خاطراتم را بنویسم چون احتمالاً هرگز به مدرسه نمی‌رفتم
1976
تصمیم گرفتم به ایران برگردم، یکی از همکاران فرانسوی‌ام گفت:‌ چرا به ایران می‌روی اینجا یک لقمه نان پیدا می‌شود بخوری. به او گفتم این هم کشور است که شما دارید؟‌ کسی نیست که مرا عصبانی کند و برای من مشکلی بیافریند. آخر این هم مملکت است که آدم حسود در آن کم است و همه کارها آسان است؟!
1976
یکی دو نفر از معلم‌ها و به‌خصوص ناظم که معلم قرآن هم بود بدون آن که اظهار کند بچه‌ها را به ترتیب ثروت پدرانشان در کلاس می‌نشاند. پول‌دارها ردیف جلو و بچه‌هایی که پدرشان عمله بودند یا کارگر کارخانه یا شاگرد آشپز ردیف آخر.
1976
ثروتمندان باید مالیات خود را بدهند و دولت باید تا ریال آخر مالیات آن‌ها را بگیرد و مردم را بیمه کند و مردم از بیمه اجتماعی حقوق دریافت کنند، نه این که احساس کنند گدا هستند و عده‌ای هم پز بدهند که ما هم به یاری مردم آمدیم.
1976
معلمی‌که برای اولین دفعه وارد کلاس می‌شود اولین بچه‌ای را که جلو دستش می‌رسد می‌زند و می‌گوید بدانید من این‌طور آدم می‌زنم اصلاً معلم نیست. سروکار این آدم با علم و دانش‌آموز و دانشجو نیست. کسی که سر کلاس شاگردانش را تحقیر می‌کند، معلم نیست. معلم باید مشوق باشد و سعی کند شاگردش از خودش، هم از نظر علمی‌و هم از نظر اخلاقی، بهتر باشد. معلمی‌که شاگردش ازخودش بهتر نباشد، معلم بدبختی است. معلم موفقی نیست. باید بگویم بیچاره آن استادی که شاگردانش از خودش بهتر نشوند. سیستم آموزشی اساس پیشرفت و توسعه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کشور است. هر کشوری که دارای سیستم آموزشی، تحقیقاتی، مستبد، حقیر و فقیر باشد نباید انتظار توسعه در هیچ زمین‌های داشته باشد. معلم که فقیر و حقیر شد کل مملکت فقیر و حقیر است. حالا هر چه سیاستمدارها می‌خواهند داد و فریاد بزنند "آهای توسعه یافتیم". همه به آن‌ها می‌خندند. معلم که حقیر شد آزادی می‌رود و استبداد می‌آید. معلم هم اگر زیاده‌روی کرد و وظایف معلمی‌خود را درست انجام نداد. وارث انبیاء نیست، وارث شیطان است.
zahra.n
ترس از جهنم چه زمینه خوبی را برای بهره‌کشی انسان‌ها توسط آدم‌های سودجو فراهم می‌آورد.
n re
عشق صدها کار می‌کند
n re
مردی با لباس روحانی بود. سلام کردم. مرد گفت بچه اینجا چه می‌خواهی؟ گفتم کتاب. او پرسید: چه کتابی می‌خواهی؟ جواب دادم کتاب حکمت افلاطون. به محض شنیدن این نام مرد نعره‌ای زد که: بچه برو گردو بازی کن، کتاب حکمت افلاطون می‌خواهی؟ برو بیرون. من می‌خواستم گریه کنم و از کتابخانه بروم. آخر من هم کتاب خواندن را دوست داشتم، هم به مادرم قول داده بودم که روزها به کتابخانه می‌روم. بیش از یک‌ساعت پیاده‌روی کرده بودم و حالا این آشیخ این طور با من برخورد می‌کرد. صدای بلند کتابدار در همۀ سالن پیچید. مرد ۵۵-۵۰ ساله‌ای با کت و شلوار منظم و ریش جوگندمی از خواندن دست کشید. او بلند شد و با صدای ملایمی پرسید پسرجان چه می‌خواهی؟ به طرف من حرکت کرد و ضمن حرکت گفت: آشیخ محمدباقر با بچه‌ها ملایم‌تر باشید.
1976

حجم

۹۵۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۳۴ صفحه

حجم

۹۵۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۳۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان