دانلود و خرید کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم اسلاونکا دراکولیچ ترجمه رویا رضوانی

معرفی کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم نوشتهٔ اسلاونکا دراکولیچ و ترجمهٔ رویا رضوانی است و نشر گمان آن را منتشر کرده است. این کتاب، مشاهدات نویسنده از زندگی دوستان و آشنایانش در دیگر کشورهای اروپای شرقی تحت حکومت‌های کمونیستی است

درباره کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم روایت‌هایی گیرا و خواندنی و حاصل تجربه‌های شخصی اسلاونکا دراکولیچ ( -۱۹۴۹ )، روزنامه‌نگار اهل کرواسی است. این کتاب، مشاهدات نویسنده از زندگی دوستان و آشنایانش در دیگر کشورهای اروپای شرقی تحت حکومت‌های کمونیستی است.

جذابیت اصلی کتاب در این است که دراکولیچ ماهرانه، تحلیل‌هایی تأمل‌برانگیز و انتقادی را با جزئیات زندگی روزمره درهم می‌آمیزد: شگفتی دختربچه‌ای که برای اولین بار یک عروسک خارجی می‌بیند؛ نحوهٔ شستن رخت‌ها در خانه؛ زندگی یک استاد دانشگاه در آپارتمانی تنگ و شلوغ بی‌هیچ حریم خصوصی؛ دیوارهای رنگ و رو رفته و... .

دراکولیچ کمونیسم را چیزی فراتر از یک ایدئولوژی یا شکل حکومت می‌بیند. از دید او کمونیسم یک وضعیت ذهنی است که به این راحتی‌ها از ناخودآگاه جمعی کسانی که تحت این حکومت زندگی کرده‌اند زدوده نمی‌شود.

برای مردم دنیای کمونیسم شعار «امر شخصی، سیاسی است» به معنای واقعی کلمه صدق می‌کرد.

دراکولیچ که خود در یوگسلاوی بزرگ شده، می‌نویسد: «اینجا از همان اوایل جوانی می‌فهمید که سیاست مفهومی انتزاعی نیست، بلکه نیرویی است عظیم که بر زندگی روزمره مردم تاثیری تعیین کننده می‌گذارد... ما برای اینکه بتوانیم ادامه بدهیم، می‌بایست قلمروهایمان را تقسیم می‌کردیم و مرزی بین زندگی خصوصی و حوزه عمومی می کشیدیم. حکومت می‌خواست همه چیز عمومی باشد... اما هرچیز عمومی متعلق به دشمن بود».

این روایت‌های گاه تراژیک و گاه طنزآمیز بهتر از تحلیل‌های تئوریک، می‌تواند وضعیت سیاسی و ذهنیت‌ افراد در حکومت‌های استبدادی را برای ما به تصویر بکشد.

خواندن کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ جستار به‌ویژه با موضوع‌های سیاسی و اجتماعی پیشنهاد می‌کنیم.

 درباره اسلاونکا دراکولیچ

اسلاونکا دراکولیچ ۴ ژوئیهٔ ۱۹۴۹ در کرواسی به دنیا آمد. این روزنامه‌نگار و جستارنویس سرشناس در دانشگاه زاگرب در رشتهٔ ادبیات تطبیقی و جامعه‌شناسی تحصیل کرد. از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۲ با دوهفته‌نامهٔ استارت و هفته‌نامهٔ باناس هر دو چاپ زاگرب همکاری کرد. در اوایل دههٔ ۹۰ کرواسی را به دلیل مسائل سیاسی ترک کرد و رهسپار سوئد شد. آثار و مقالات او در بسیاری از نشریات اروپایی و بین‌المللی مانند لا استامپا، فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ، نیشن، یوروزین چاپ شده‌است. او اکنون در استکهلم و زاگرب زندگی می‌کند.

کتاب‌‌های او از این قرار هستند:

کافه اروپا، ترجمهٔ نازنین دیهیمی، نشر گمان، ۱۳۹۴

کمونیست رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم، ترجمهٔ رؤیا رضوانی، نشر گمان، ۱۳۹۳

آزارشان به مورچه هم نمی‌رسید، ترجمهٔ نازیلا محبی، نشر ستاک، ۱۳۹۶ 

راهنمای بازدید از موزه‌ٔ کمونیسم، ترجمه‌ٔ بابک واحدی، نشر ماهی، ۱۳۹۶

بالکان اکسپرس، ترجمهٔ سونا انزابی‌نژاد، نشر گمان، ۱۳۹۹

بخشی از کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

«چشم‌هایم را که می‌بندم هنوز هم می‌توانم او را ببینم که بنا به عادت همیشگی‌اش، بعدازظهر شنبه روی کاناپه آشپزخانه‌مان استراحت می‌کند. بهار است و در آن فضای نیمه‌تاریک، در نور ملایمی که از سایبان کرباسی پنجره عبور می‌کند دراز کشیده. برش‌های خیار تازه مثل ماسک سفید عجیبی صورتش را پوشانده. این برنامه شنبه‌هایش بود ــ بعد از بیست دقیقه بلند می‌شد برش‌های خیار را برمی‌داشت و صورتش را با آب سرد می‌شست. بعد به آن «کرم ترکیبی رویا» می‌زدــ تنها کرم موجود در بازار در اوایل دهه پنجاه. دست که به صورتش می‌زدم، پوستش نرم و تر و تازه بود.

قبل از این کارها، موهایمان را، موهای خودش و من را می‌شست. موهای قهوه‌ای خیلی بلندی داشت. سرش را با شامپوی گَردِ گل بابونه می‌شست، تنها مارک موجود که دو جور بسته‌بندی هم بیشتر نداشت، یکی برای موهای بور و یکی برای موهای قرمز. موهای خودش را با آب و سرکه آبکشی می‌کرد تا نرم و ابریشمی شود. و موهای بور کم‌پشت مرا با آب و افشره لیمو ــ تا عصر هر جا می‌رفتم عطر لیمو را با خودم می‌بردم. و همان‌طور که با ماسک خیارش آنجا را دراز کشیده بود ــ یا با ماسک سفیده تخم‌مرغ، یا اگر زمستان بود ماسک ماست، یا ماسک بابونه‌ای که بعد از یک شب بدخوابی یا دعوا با پدرم برای خواباندن پف زیر چشم‌هایش می‌گذاشت‌ــ من با خودم فکر می‌کردم که یک روز من هم همین کارها را خواهم کرد، و دلم می‌خواست آن روز هرچه زودتر برسد.

می‌دانستم که بعد از این کارها ناخن‌هایش را مانیکور می‌کند و آرایش می‌کند. یعنی یکی از دو رنگ ماتیکی را که از داروخانه خریده بود به لب‌هایش می‌زند و با مداد ابرو برای خودش خط چشم می‌کشد. این کل لوازم آرایشی بود که آن‌وقت‌ها وجود داشت. اگر هنوز قدری از پودر صورتی که مادرش برایش تهیه می‌کرد باقی مانده بود خوشحال می‌شد ــ این پودر را در کیسه پلاستیکی کوچکی نگه می‌داشت. آخر سر هم به پشت گوش و مچ پایش چند قطره ادوکلن می‌زد، یعنی آب زردی که داروخانه‌چی خودش آن را درست کرده بود. بعد با لباس شب آبی ساتنی که خودش دوخته بود، برای رقص با پدرم به باشگاه افسران می‌رفت. و بعد از سال‌های سال من تک‌تک این جزئیات را به یاد می‌آورم، به یاد می‌آورم که او چقدر در آن لحظات زیبا بود، جادوگری که از هیچ، زیبایی می‌آفرید. او واقعیت را نادیده می‌گرفت، این واقعیت را که حق انتخابی وجود نداشت نادیده می‌گرفت، با حربه راز و رمز زیبایی که از مادر و مادربزرگش آموخته بود به جنگ آن می‌رفت. بالاخره هر کسی راحت می‌تواند از آرد ذرت ماسکی برای برداشتن لایه‌های خشک روی پوست درست کند، از روغن زیتون برای برنزه شدن در آفتاب یا برای رفع خشکی موهایش استفاده کند، یا با چای پررنگ، ته‌رنگِ قهوه‌ای به موهایش بدهد.»

Amin D
۱۳۹۶/۰۱/۲۸

به طور کلی عقیده دارم وقتی کتابی را که توسط یک ژورنالیست یا با رویکرد ژورنالیستی نوشته شده میخوانیم، فارغ از جذابیت های محتوایی و نوشتاری باید بسیار محتاط باشیم تا در دام صحنه پردازی ها و احتمالا اغراقها و

- بیشتر
mojsena
۱۳۹۹/۰۱/۲۸

لطفا این کتاب رو به طاقچه بی نهایت اضافه کنید. ممنون

صبا بانو:)
۱۳۹۸/۱۱/۲۸

این کتاب درباره‌ی زندگی روزمره‌ی مردم اروپای شرقی در دوره‌ی استقرار حکومت کمونیستی است. به طور خاص در این کتاب به موضوع زیست روزمره‌ی زنان پرداخته شده است. در این کتاب متوجه می‌شویم حکومت بر خلاف ادعایش از پس برآورده

- بیشتر
Travis
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

بسیار عالی، با توصیفات دقیق از زندگی در کشورهای کمونیستی شرق اروپا و شباهت عجیب آن با زندگی در ایران به خصوص در دهه‌های ۶۰ و ۷۰. ممنون از طاقچه برای حضور در این روزهای سرد و حصر اینترنتی تحمیلی.

- بیشتر
smnhgh
۱۳۹۷/۰۴/۱۶

فوق العاده بود بی برو برگرد از خوندن این کتاب لذت میبرین داستان هایی از شرح حال زنان در بلوک شرق هست و بخ شدت خواندنب مطمئنا باهاش همذات پنداری میکنین و یه جاهایی زمان و مکانو گم میکنین !

- بیشتر
sahar
۱۳۹۶/۰۸/۲۲

من متولد شصت و پنجم. با این که حکومت ایران با آرمانهای سوسیالیستی میانه‌ای نداشت و مخالف بود، ولی دوره کودکی من دوره جنگ و کمبود همه چی بود و خیلی از شرایطی که در کشورهای اروپای شرقی از نظر

- بیشتر
Zahra Taa
۱۳۹۸/۱۲/۱۴

این یک کتاب سیاسی در مورد کمونیسم نبود، بلکه در مورد گوشه و کنار های زندگی مردم کشور های اروپای شرقی در زمان حکومت کمونیست هاست. گوشه و کناری که از اشاره ی کتاب های سیاسی به دور میمونه. گوشه

- بیشتر
کاربر ۱۶۳۶۳۲۹
۱۳۹۹/۰۲/۲۷

چه کلاهی سر ما رفت روزگاری مدینه فاضله ما بود چه جوانهایی جان خود را فدا کردن برای کمونیست پوشالی چون من ۶۲ سال دارم

fateme
۱۳۹۹/۰۲/۲۰

لطفا داخل طاقچه بی نهایت قرار بدینش

جواد
۱۳۹۷/۰۹/۰۳

کتاب عالی بود به خصوص اگاهی ما را نسبت به جامعه بسته و فاقد ازادی و اختیار و حاکمیت استبدادی که همه چیز را در قبضه دارد بیشتر می کند به خصوص اینکه حاکمیت آرمانی میلیون انسان ها نه تنها

- بیشتر
در این گوشه دنیا آدم را همین‌جور بار می‌آورند، جوری که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارَت می‌آورند که از تغییر بترسی، که وقتی عاقبت اولین نشانه‌های تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی، از آنها بترسی، چون همیشه دیده‌ای که هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده.
khorshid88
هر قدر زودتر گذشته را فراموش کنیم، بیشتر باید نگرانِ آینده باشیم.
einlam
هیچ‌کس واقعا به آن سیستم اعتماد و اعتقادی نداشت، به سیستمی که چهل سالِ تمام، بلکه هم بیشتر، تواناییِ تأمین نیازهای اولیه شهروندانش را پیدا نکرد. وقتی رهبران داشتند درباره آینده‌ای درخشان حرف روی حرف می‌انباشتند، مردم مشغول ذخیره کردن آرد و شکر، شیشه دردار، پیاله، جوراب‌شلواری، نانِ خشک، چوب پنبه، طناب، میخ، و کیسه پلاستیکی بودند. فقط اگر سیاستمداران این بخت را می‌داشتند که به گنجه‌ها، سرداب‌ها، کمدها، و کشوهای ما سرکی بکشند ــ البته نه در پی یافتن کتاب‌ها و چیزهای ضد دولتی‌ــ می‌دیدند که چه آینده‌ای در انتظار طرح‌های بی‌نظیری است که برای کمونیسم ریخته‌اند. اما نگاه نکردند.
ملیحه
در این گوشه دنیا آدم را همین‌جور بار می‌آورند، جوری که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارَت می‌آورند که از تغییر بترسی، که وقتی عاقبت اولین نشانه‌های تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی، از آنها بترسی، چون همیشه دیده‌ای که هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده.
sahar
زیبایی در چشم کسی است که نگاه می‌کند.
اکرم ملایی
ما طوری رفتار می‌کنیم که انگار مکان عمومی به کسی تعلق ندارد. یا حتی از آن هم بدتر، انگار به دشمن تعلق دارد و وظیفه مقدس ما ایجاب می‌کند که با این دشمن در سرزمینِ خودش بجنگیم، و شاید حتی او را در همانجا از تاب و توان بیندازیم. فضای عمومی درست از بیرونِ درِ آپارتمان شروع می‌شود. اما مشکل اینجاست که در ذهنِ ما عمومی به معنای دولت است و دولت به معنای دشمن. اگر نمی‌توانی نظام را نابود کنی، باجه تلفن، دستگاه فروش بلیط، و پارکومتر را که می‌توانی خرد و خاکشیر کنی، گل‌های پارک را که می‌توانی لگدمال کنی. در این جنگِ خاموش، این شهرهای ما هستند که بازنده‌اند.
ملیحه
این شهر دارد آهسته آهسته از میان می‌رود و هیچ چیز، حتی حکومتِ جدید هم نمی‌تواند این روندِ بازگشت‌ناپذیرِ رو به نیستی را متوقف کند.
Travis
حکومت می‌توانست نسل‌های قدیمی‌تر را که پیش از جنگ یا درست بعد از آن به دنیا آمده بودند هر طور بخواهد بچرخاند. این نسلِ جدید بود که دشمنِ حکومت شد. خیلی ساده، آنها حاضر نبودند بپذیرند استانداردهای زندگیشان، به اسمِ ایدئولوژی که به آن اعتقادی نداشتند، و گُلوب نمادِ آن بود، روزبه‌روز پایین و پایین‌تر برود
ایران
ما آن خویشاوندانِ تنگدست و نیازمندیم، آن بدوی‌های عقب‌مانده، آن جامانده‌ها ــ کندذهن‌ها، عقب‌نگه‌داشته‌شده‌ها، ناقص‌الخلقه‌ها، آس‌وپاس‌ها، ولگردها، انگل‌ها، حقه‌بازها، و هالوها. احساساتی و ازمدافتاده‌ایم، مثل بچه‌هاییم، بی‌خبریم، مشکل‌دار، ملودراماتیک، آب‌زیرِکاه، غیرقابل پیش‌بینی و به‌حساب‌نیامدنی. از آنهاییم که نامه‌ها را جواب نمی‌دهند، که موقعیت‌های خیلی خوب را از دست می‌دهند، که تا خرخره می‌نوشند، که وراجی می‌کنند، که روی پله دمِ در خانه‌هایشان می‌نشینند، که تاریخ تحویل کار یادشان می‌رود؛ بدقولیم، لاف‌زن، ناپخته، وحشتناک و بی‌نظم، از آنهایی که زود بهشان برمی‌خورَد، آنهایی که تا حد مرگ فحش بارِ هم می‌کنند، اما نمی‌توانند رابطه‌شان را با هم قطع کنند. آنهایی که خوب بار نیامده‌اند،
Marie Rostami
نیروهای ویژه پلیس دو خانه پایین‌تر، شب و روز در خیابان کشیک می‌دادند، تلویزیون و رادیو بی‌وقفه نشست اضطراریِ پارلمان را اعلام می‌کردند، نزدیک غروب خیابان‌ها خالی می‌شد، و حرفِ مردم شده بود این‌که باید از مملکت رفت یا اینجا ماند، و چراغ‌های خانه‌ها هر شب دیرتر و دیرتر خاموش می‌شد
Travis
دورانی که در آن فقر به نظر وحشتناک نمی‌آمد فقط به این دلیل که تقریبا همگانی بود ــ آن را عادلانه می‌دانستیم. اما وحشتناک این بود که ما حتی نمی‌دانستیم که چیز بهتری هم وجود دارد.
IZARIST
بعد از این‌همه سال، کمونیسم هنوز نتوانسته یک نوار بهداشتیِ ساده، یعنی یک مایحتاج اولیه و ضروری زنان را تولید کند. این هم از اقتصاد و به قول خودشان رهاییِ سوسیالیستی.
❤ محمد حسین ❤
اینجا یک فمینیست نه تنها موجودی مردـ خوار است، دشمن حکومت هم هست
ملیحه
«این خوراک ماست، عادت داریم با هر وعده قدری سیاست بیندازیم بالا. با صبحانه، انتخابات، با نهار، یک بحث پارلمانی، و با شام اخبارِ شبانگاهی، که یا به آن می‌خندیم یا از شنیدن دروغ‌هایی که " حزب کمونیست" علی‌رغم همه اتفاقاتی که افتاده می‌خواهد به خوردمان بدهد حرص می‌خوریم.
ایران
جامعه ما جامعه سالمندان است، و در آن رهبران سیاسیِ بالای شصت سال «هنوز جوان» به حساب می‌آیند، حالا بگذریم از آنها که سال‌هاست مرده‌اند، اما مومیایی‌شان کرده‌اند که تا ابد در آپارتمان‌های خود ــ آن آرامگاه‌های احمقانه مرمرین‌ــ زندگی کنند.
❤ محمد حسین ❤
گاهی طنز تنها راه غلبه بر فشار عصبیِ سرکوب‌شده است
einlam
وارد این مملکت که می‌شوی، بدبینی چنان بر تو غلبه می‌کند که بی‌اختیار رنگ هر چیزی را قدری کدرتر از آنچه هست می‌بینی.
❤ محمد حسین ❤
«ما می‌دانستیم که این اتفاق خواهد افتد، ده‌ها سال بود که انتظارش را می‌کشیدیم.»
ناهید
به‌شدت دلم می‌خواست فروپاشی رژیم سابق را ببینم، اما به همان شدت هم زمینِ زیر پایم داشت می‌لرزید. دنیایی که در آن بودم، دنیایی که خیال می‌کردم ابدی، استوار، و مستحکم است ناگهان داشت فرو می‌ریخت.
❤ محمد حسین ❤
بر سر خاکش که ایستاده‌ام، فقط آرزو می‌کنم، به خاطر او هم که شده، دنیای دیگری پس از مرگ وجود داشته باشد.
mohamad

حجم

۲۰۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۲۰۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان