بریدههایی از کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
۴٫۱
(۲۵۶)
در این گوشه دنیا آدم را همینجور بار میآورند، جوری که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارَت میآورند که از تغییر بترسی، که وقتی عاقبت اولین نشانههای تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی، از آنها بترسی، چون همیشه دیدهای که هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده.
khorshid88
هر قدر زودتر گذشته را فراموش کنیم، بیشتر باید نگرانِ آینده باشیم.
einlam
هیچکس واقعا به آن سیستم اعتماد و اعتقادی نداشت، به سیستمی که چهل سالِ تمام، بلکه هم بیشتر، تواناییِ تأمین نیازهای اولیه شهروندانش را پیدا نکرد. وقتی رهبران داشتند درباره آیندهای درخشان حرف روی حرف میانباشتند، مردم مشغول ذخیره کردن آرد و شکر، شیشه دردار، پیاله، جورابشلواری، نانِ خشک، چوب پنبه، طناب، میخ، و کیسه پلاستیکی بودند. فقط اگر سیاستمداران این بخت را میداشتند که به گنجهها، سردابها، کمدها، و کشوهای ما سرکی بکشند ــ البته نه در پی یافتن کتابها و چیزهای ضد دولتیــ میدیدند که چه آیندهای در انتظار طرحهای بینظیری است که برای کمونیسم ریختهاند. اما نگاه نکردند.
ملیحه
در این گوشه دنیا آدم را همینجور بار میآورند، جوری که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارَت میآورند که از تغییر بترسی، که وقتی عاقبت اولین نشانههای تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی، از آنها بترسی، چون همیشه دیدهای که هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده.
sahar
زیبایی در چشم کسی است که نگاه میکند.
اکرم ملایی
ما طوری رفتار میکنیم که انگار مکان عمومی به کسی تعلق ندارد. یا حتی از آن هم بدتر، انگار به دشمن تعلق دارد و وظیفه مقدس ما ایجاب میکند که با این دشمن در سرزمینِ خودش بجنگیم، و شاید حتی او را در همانجا از تاب و توان بیندازیم. فضای عمومی درست از بیرونِ درِ آپارتمان شروع میشود. اما مشکل اینجاست که در ذهنِ ما عمومی به معنای دولت است و دولت به معنای دشمن. اگر نمیتوانی نظام را نابود کنی، باجه تلفن، دستگاه فروش بلیط، و پارکومتر را که میتوانی خرد و خاکشیر کنی، گلهای پارک را که میتوانی لگدمال کنی.
در این جنگِ خاموش، این شهرهای ما هستند که بازندهاند.
ملیحه
حکومت میتوانست نسلهای قدیمیتر را که پیش از جنگ یا درست بعد از آن به دنیا آمده بودند هر طور بخواهد بچرخاند. این نسلِ جدید بود که دشمنِ حکومت شد. خیلی ساده، آنها حاضر نبودند بپذیرند استانداردهای زندگیشان، به اسمِ ایدئولوژی که به آن اعتقادی نداشتند، و گُلوب نمادِ آن بود، روزبهروز پایین و پایینتر برود
ایران
ما آن خویشاوندانِ تنگدست و نیازمندیم، آن بدویهای عقبمانده، آن جاماندهها ــ کندذهنها، عقبنگهداشتهشدهها، ناقصالخلقهها، آسوپاسها، ولگردها، انگلها، حقهبازها، و هالوها. احساساتی و ازمدافتادهایم، مثل بچههاییم، بیخبریم، مشکلدار، ملودراماتیک، آبزیرِکاه، غیرقابل پیشبینی و بهحسابنیامدنی. از آنهاییم که نامهها را جواب نمیدهند، که موقعیتهای خیلی خوب را از دست میدهند، که تا خرخره مینوشند، که وراجی میکنند، که روی پله دمِ در خانههایشان مینشینند، که تاریخ تحویل کار یادشان میرود؛ بدقولیم، لافزن، ناپخته، وحشتناک و بینظم، از آنهایی که زود بهشان برمیخورَد، آنهایی که تا حد مرگ فحش بارِ هم میکنند، اما نمیتوانند رابطهشان را با هم قطع کنند. آنهایی که خوب بار نیامدهاند،
Marie Rostami
نیروهای ویژه پلیس دو خانه پایینتر، شب و روز در خیابان کشیک میدادند، تلویزیون و رادیو بیوقفه نشست اضطراریِ پارلمان را اعلام میکردند، نزدیک غروب خیابانها خالی میشد، و حرفِ مردم شده بود اینکه باید از مملکت رفت یا اینجا ماند، و چراغهای خانهها هر شب دیرتر و دیرتر خاموش میشد
Travis
دورانی که در آن فقر به نظر وحشتناک نمیآمد فقط به این دلیل که تقریبا همگانی بود ــ آن را عادلانه میدانستیم. اما وحشتناک این بود که ما حتی نمیدانستیم که چیز بهتری هم وجود دارد.
IZARIST
بعد از اینهمه سال، کمونیسم هنوز نتوانسته یک نوار بهداشتیِ ساده، یعنی یک مایحتاج اولیه و ضروری زنان را تولید کند. این هم از اقتصاد و به قول خودشان رهاییِ سوسیالیستی.
❤ محمد حسین ❤
اینجا یک فمینیست نه تنها موجودی مردـ خوار است، دشمن حکومت هم هست
ملیحه
«این خوراک ماست، عادت داریم با هر وعده قدری سیاست بیندازیم بالا. با صبحانه، انتخابات، با نهار، یک بحث پارلمانی، و با شام اخبارِ شبانگاهی، که یا به آن میخندیم یا از شنیدن دروغهایی که " حزب کمونیست" علیرغم همه اتفاقاتی که افتاده میخواهد به خوردمان بدهد حرص میخوریم.
ایران
گاهی طنز تنها راه غلبه بر فشار عصبیِ سرکوبشده است
einlam
جامعه ما جامعه سالمندان است، و در آن رهبران سیاسیِ بالای شصت سال «هنوز جوان» به حساب میآیند، حالا بگذریم از آنها که سالهاست مردهاند، اما مومیاییشان کردهاند که تا ابد در آپارتمانهای خود ــ آن آرامگاههای احمقانه مرمرینــ زندگی کنند.
❤ محمد حسین ❤
وارد این مملکت که میشوی، بدبینی چنان بر تو غلبه میکند که بیاختیار رنگ هر چیزی را قدری کدرتر از آنچه هست میبینی.
❤ محمد حسین ❤
بهشدت دلم میخواست فروپاشی رژیم سابق را ببینم، اما به همان شدت هم زمینِ زیر پایم داشت میلرزید. دنیایی که در آن بودم، دنیایی که خیال میکردم ابدی، استوار، و مستحکم است ناگهان داشت فرو میریخت.
❤ محمد حسین ❤
«ما میدانستیم که این اتفاق خواهد افتد، دهها سال بود که انتظارش را میکشیدیم.»
ناهید
بوروکراسیِ غولآسای دولت ــ سیستمی که فقط برای نگه داشتن کمونیستها در رأس قدرت ساخته شده و هر حرکت خودانگیختهای را (فرقی نمیکند که در حمایت از صلح باشد، یا محیط زیست، یا فقط در طلبِ شغل) تهدیدی برای حکومت تلقی میکندــ بهخوبی از پس خاتمه دادن به هر نوع اعتراضی برمیآید. معترضان را «اوباش» قلمداد میکند و به مجازاتی در خورِ همان اوباش میرساند.
❤ محمد حسین ❤
آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بیحرکتی بود، این بیآیندگی، بیرؤیایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر
اکرم ملایی
در یوگسلاوی، سردبیر هر نشریه، که باید مورد تأیید مراجع متعددی از جمله کمیته مرکزی حزب کمونیست باشد، معمولاً مأمور سانسور آن نشریه نیز هست. چنین کسی به خاطر حفظ شغل خودش هم که شده باید مراقب باشد نشریهاش «گاف»ی ندهد، با اینحال نظارت این سردبیر کافی محسوب نمیشود. اسدیبی نیز بخش ویژهای دارد که کارش نظارت بر رسانههاست. رفیقـ بازرسهایی مثل میم مراقبند که نشریات، تلویزیون و رادیو همان «خط»ی را دنبال کنند که حزب مقرر کرده. ضمنا وظیفه دارند دبیرانِ نشریات و روزنامهنگاران را بهدقت تحت نظر داشته باشند، و هر وقت لازم میدانند آنها را، کمابیش مؤدبانه، تحت فشار بگذارند.
❤ محمد حسین ❤
، آیا آنها خبر دارند؟ آیا راه و وسیلهای دارند که قضیه را کشف کنند؟ آیا کسی ــ خدا نه، یک بوروکرات حزبی، که در این مملکت همانقدر قدرت داردــ آن بالا حساب گناهان مرا دارد؟ و در نامه اعمال من آیا کوچکترین اشتباهها هم ثبت میشود؟
ایران
«مایه تعجبه جونم، اما بدون که آدمها توی جنگ هم باید زندگی کنن و دووم بیارن. تازه، فکر میکنی ما چطور اینهمه مدت دووم آوردیم تا دوره کمونیستها بگذره؟»
Travis
این نسلِ جدید بود که دشمنِ حکومت شد. خیلی ساده، آنها حاضر نبودند بپذیرند استانداردهای زندگیشان، به اسمِ ایدئولوژی که به آن اعتقادی نداشتند، و گُلوب نمادِ آن بود، روزبهروز پایین و پایینتر برود. داستان شکست کمونیستها از این قرار بود: وقتی زمانِ اولین انتخاباتِ آزاد، در ماه مه ۱۹۹۰، رسید، این نسل جوان، یکپارچه بر علیه گُلوب رأی داد، بر علیه کمبودها، محرومیتها، استانداردهای دوگانه، و وعدههای دروغ. در سراسرِ اروپای شرقی در واقع ضدیت با کمونیستها بود که آنها را پای صندوقهای رأی کشاند، نه هواخواهی از دموکراتها،
Mehdi Esfahanian
آدم ناچار است با قدرت ارتباط مستقیم داشته باشد؛ راه گریزی وجود ندارد. به همین دلیل سیاست هرگز انتزاعی نمیشود. به صورت نیرویی خشن، بیرحم و آشکار باقی میماند که تمام چند و چون زندگی ما را تعیین میکند: چه بخوریم، چطور زندگی کنیم و کجا کار کنیم. چنین حکومتی مثل یک مرض، طاعون، یک بیماری همهگیر، هیچکس را مستثنی نمیکند. تناقض در اینجاست که این دقیقا همان روشی است که دولت توتالیتر با آن دشمنانش را میپرورانَد: شهروندان سیاسیشده.
Mohammad Abdollahi
زندگی بیشترش مسائل جزئی و پیشپاافتاده است.
Mahshid k
آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بیحرکتی بود، این بیآیندگی، بیرؤیایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همانجور میماند. نمیتوانیم تغییرش بدهیم. به نظر میرسید گویی آن سیستمِ قادر مطلق، خودِ زمان را هم اداره میکند. به نظر میرسید کمونیسم ابدی است، ما به زندگی در آن محکوم شدهایم، خواهیم مرد و فروپاشی آن را نخواهیم دید. ما انقلابی نبودیم که سعی کنیم آن را ویران و سرنگون کنیم. با این عقیده بار آمده بودیم که تعدیل آن سیستم، برای آنکه نهایتا از درون تغییر کند نیز محال است.
❤ محمد حسین ❤
راستش، گمان میکنم تنها راهِ بوییدنِ باد همین است که صورتت را در ملافههای شستهای که تازه خشک شدهاند فرو کنی.
❤ محمد حسین ❤
زیبایی در چشم کسی است که نگاه میکند.
einlam
شاید هجده ماه پیش که بالاخره از تونل بیرون آمدیم، متوجه شده باشیم که این بیرون، همه چیز هم آنجور نیست که خوابش را میدیدیم. کمکم متوجه شدهایم این خودمان هستیم که باید سرزمین موعودمان را بسازیم. متوجه شدهایم که از این به بعد خودمان مسئولیت زندگیمان را بر عهده خواهیم داشت، و دیگر عذر موجهی نداریم که با آن وجدان معذبمان را آسوده کنیم. دموکراسی چیزی نیست که خودش بیهیچ زحمت و تلاشی از راه برسد. چیزی است که باید برای به دست آوردنش جنگید. و همین است که راه رسیدن به آن را اینقدر دشوار میکند.
Néguine🕊
حجم
۲۰۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۰۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان