
کتاب کابوس پشت پنجره
معرفی کتاب کابوس پشت پنجره
کتاب کابوس پشت پنجره با عنوان اصلی Une incroyable histoire نوشتهٔ ویلیام آیریش و ترجمهٔ موریس برنارد آندرب و آسیه حیدری شاهی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است. این اثر برای نوجوانان نوشته شده و یکی از کتابهای مجموعهٔ «کتابهای پرندهٔ آبی» است. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب کابوس پشت پنجره
کتاب کابوس پشت پنجره داستانی است که برای نوجوانان نوشته شده است. این کتاب، ماجرای پسری به نام «بودی» (با نام واقعی چارلی) را روایت میکند. بودی، پسری ۱۲ساله، عاشق داستانسرایی و خلق قصههای خیالی است، اما این بار، او ادعا میکند که شاهد قتلی بوده که همسایگانش مرتکب شدهاند و حالا، او به یک شاهد ناخواسته تبدیل شده است. اگرچه بودی همیشه در دنیای خیال و رویا غرق است، اما این بار، به نظر میرسد که چیزی شبیه به یک کابوس واقعی را تجربه کرده است. با این حال، هیچکس حرف او را باور نمیکند.
خواندن کتاب کابوس پشت پنجره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان دوستدار داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کابوس پشت پنجره
«صدای بسته شدن در آپارتمان شنیده شد. از حالا به بعد دیگر صدا کردن فایدهای نداشت. بودی دیگر تنها شده بود؛ تنها با دشمنانش؛ تنها با مرگ که به او نزدیکِ نزدیک بود. او فوراً دست از گریهزاری کردن برداشت. فهمید که این کارها فایدهای برایش ندارد. تازه ممکن است باعث شود آنها زودتر متوجه او شوند. بودی چراغها را خاموش کرد. در تاریکی بیشتر میترسید. فقط شاید با خاموش کردن لامپها میتوانست به آنها بفهمانَد که کسی در آپارتمان نیست. ولی خیلی هم امید به موفقیت نداشت. آنها حتماً دیدهاند که پدر بودی تنها از خانه بیرون رفته است.
سکوت بود. هیچ صدایی به گوش نمیرسید. دستِکم هیچ صدای تهدیدکنندهای به گوش نمیرسید. میشد گفت که هیچ صدایی، نه از داخل آپارتمان نه بیرون از آن، شنیده نمیشد. ولی از دورها صداهای بیخطرِ یک شب تابستانی شنیده میشد: صدای رادیو، صدای ظرف شستن، صدای گریهٔ بچهای پیش از خوابیدنش...
هنوز خیلی زود بود و بودی زمان زیادی در پیش داشت. ولی در انتظار خطر ماندن خیلی وحشتناک بود.
ناقوس کلیسا به صدا درآمد؛ کلیسای اگنس مقدس که در صدمتری آپارتمان بود. بودی ناخودآگاه صدای ضربههای کلیسا را شمرد. نُه... نَه، یکی دیگر هم شنیده شد. به این زودی ساعت ده شد! توی تاریکی چهقدر زمان زود میگذرد!
یک ساعت و نیم دیگر مادر باید پیش خاله اِما برسد، تازه اگر سر وقت به قطارها رسیده باشد! در حقیقت، باید اول با مترو از پایین مَنهَتَن برود، بعد با اتوبوس. اگر زود برسد، که ممکن نیست به همهٔ مسیرها به موقع برسد، چند لحظهای پیش خاله اِما میمانَد تا بفهمد که تلگراف از طرف او نبوده. هیچوقت هم فکر نمیکند که بودی به خطر افتاده باشد. خیلی خیالش راحت است. حتماً پیش خودش فکر میکند که این فقط یک شوخی ساده بوده.
بودی به این ترتیب، لااقل تا ساعت یک شب تنها خواهد بود. آنها این را میدانستند. برای همین هم بود که عجله نمیکردند و منتظر بودند تا همهٔ اهالی آپارتمان بخوابند»
حجم
۵۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۵۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه