
کتاب پاسخ منفی است
معرفی کتاب پاسخ منفی است
کتاب پاسخ منفی است نوشتهٔ فردریک بکمن و ترجمهٔ امیربهروز قاسمی کرمانی است. انتشارات خیزران این داستان بلند، معاصر و سوئدی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب پاسخ منفی است
کتاب پاسخ منفی است برابر با یک داستان بلند، معاصر و سوئدی است. نویسندهٔ رمان «مردی به نام اُوه» این داستان بلند را نوشته است. این اثر طنز تلخ و اندیشههای عمیقی دربارهٔ زندگی، خوشبختی و تنهایی ارائه کرده است. فردریک بکمن به موضوعی اشاره کرده است که در دنیای مدرن امروزی بسیار پیچیده به نظر میرسد؛ اینکه چرا به نظر میرسد ما باید همیشه خوشحال باشیم. با مردی به نام «لوکاس» آشنا و همراه میشویم. او از تنهایی خود لذت میبرد و شبهای ایدئالش را با بازیهای ویدئویی، نوشیدنی و غذای تایلندی سپری میکند. لوکاس از تعامل با دیگران پرهیز میکند تا زندگی ساده و شادی داشته باشد، اما یک روز هیئتمدیرهٔ ساختمانش به او مراجعه میکنند و از او میخواهند ماهیتابهای را که کنار اتاق بازیافت رها شده، بررسی کند. این درخواست ساده، زنجیرهای از اتفاقات خندهدار و غیرمنتظره را به دنبال دارد که زندگی آرام لوکاس را دگرگون میکند.
خواندن کتاب پاسخ منفی است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر سوئد و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
درباره فردریک بکمن
فردریک بکمن در سال ۱۹۸۱ به دنیا آمده است. او رماننویس و وبلاگنویسی سوئدی است که تحصیلات خود را در رشتهٔ دینشناسی تطبیقی آغاز و نیمهکاره رها کرد. پس از رهاکردن تحصیلات به شغلی متفاوت روی آورد و رانندهٔ کامیون شد. او مدتها بهعنوان یک روزنامهنگار و وبلاگنویس فعالیت میکرد. بکمن کار خود را در قامت یک رماننویس با رمان «مردی به نام اوه» در سال ۲۰۱۲ آغاز کرد. او با رمان اول خود، به شهرت و محبوبیتی چشمگیر دست یافت. «برندگان»، «مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسفم»، «و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشد»، «مردم مشوش»، «و من دوستت دارم»، «ما در برابر شما»، «شهر خرسها»، «بریت ماری اینجا بود» و «قرعهٔ زندگی» عنوان تعدادی دیگر از کتابهایی است که از فردریک بکمن منتشر شده است. او پس از پدرشدن، کتاب «تمام چیزهایی که پسرکوچولوی من باید دربارهٔ دنیا بداند» را با موضوع فرزندپروری نوشت.
بخشی از کتاب پاسخ منفی است
«دوباره هیولای سهسر هیأت مدیره بازگشته است. اما این بار، سرهایش عصبانی به نظر نمیرسند، فقط خستهاند. انگار تمام روز در تعقیب یک سنجاب سهسر بودهاند.
سر اول با اکراه میگوید: «ما یه جلسه داشتیم.»
سر دوم اعتراف میکند: «به این نتیجه رسیدیم که تو از همون اول حق داشتی.»
سر اول توضیح میدهد: «البته، این به این معنی نیست که ما اشتباه میکردیم.»
سر دوم سر تکان میدهد: «مسلماً نه! فقط تو کمی کمتر از... ما اشتباه کردی.»
لوکاس هیچچیزی از این حرفها نمیفهمد، حتی کمتر از همیشه، و در همین گیجی، سر سوم فرصت میکند که از در ورودی به داخل خم شود و صدای موسیقی بازی ویدیویی را که از تلویزیون پخش میشود بشنود.
سر سوم با هیجان میگوید: «اوه! توی یوتیوب دیدم مردم خیلی درگیر این بازیان! توی این بازی میتونی هیولا بکشی، درسته؟»
لوکاس با آه میگوید: «الآن نه لیندا، لطفاً.» سپس به سرهای اول و دوم نگاه میکند: «منظورتون چیه که حق با من بود؟»
سر اول چند بار سرفه میکند و بعد اعتراف میکند: «خب، ما توی جلسهٔ ارزیابی تصمیم گرفتیم که شاید باید اجازه میدادیم تو بری و همون ماهیتابهٔ اولی رو برداری. همونطور که پیشنهاد دادی. شاید اونوقت به توده تبدیل نمیشد. البته، در اون صورت هرگز نمیتونستیم اون آدم گناهکار که ماهیتابه رو بیرون انداخته پیدا کنیم، اما حالا که به نظر میاد این کار رو هم نکردیم، و الآن اونقدر آدمای گناهکار وجود دارن که حتی نمیدونیم کی بیشتر گناهکاره: کسی که توده رو شروع کرد، یا همهٔ کسایی که بعدش آشغالاشون رو روی توده گذاشتن.»
سر دوم با جدیت زیاد سر تکان میدهد: «ما یه جلسهٔ دیگه هم دربارهٔ این موضوع داریم! یه جلسهٔ فلسفی!»
لوکاس دستهایش را توی جیبش میگذارد و منتظر میماند تا حیوان هیأت مدیره چیز دیگری بگوید، اما هیچ کلمهای از دهانها خارج نمیشود، حتی از سر سوم. پس لوکاس گلویش را صاف میکند و میگوید: «اگه حق انتخابی درکار باشه دوست دارین این موضوع چطور حل بشه؟»
حیوان هیأت مدیره طوری به نظر میرسد که انگار برای پاسخ به این سؤال به یک جلسهٔ جداگانه نیاز دارد. اما بعد از فکر کردن زیاد، سر اول کمی با شرمندگی اعتراف میکند:
«بهترین حالت اینه که... فرضاً... توده خودش ناپدید بشه، بدون اینکه ما دخالتی داشته باشیم.»
لوکاس با تعجب تکرار میکند: «بدون دخالت شما؟»
سر اول توضیح میدهد: «بله، بله، طوری که انگار توده ناپدید شده، ولی در عین حال طوری که بتونیم توی جلسهٔ بعدی بگیم هیچ ارتباطی با ما نداشته. که این اتفاق به خاطر... مدرن شدن جامعه افتاده. مدرن شدن رو نمیشه متوقف کرد، میشه؟ پس این تقصیر ما نیست. اینطوری میتونیم وانمود کنیم که به اصولمون پایبند بودیم.»
سر دوم با اشتیاق سر تکان میدهد: «اگه بتونیم طوری به نظر برسیم که به اصولمون پایبند بودیم خیلی خوب میشه. پایبند بودن به اصول، نقطهٔ مقابلِ اشتباه کردنه.»
سر سوم با زمزمه میگوید: «اگه اشتباه کنیم، ممکنه توی جلسهٔ بعدی از کار برکنار بشیم. و اونوقت همسایهها ممکنه ما رو بکشن.»
لوکاس با تفکر موهایش را میخاراند، قبل از اینکه احمقانهترین چیزی که تا به حال گفته را به زبان بیاورد: «بیاین تو. دربارهش صحبت کنیم.»
حیوان هیأت مدیره آنقدر از این پیشنهاد حیرتزده میشود که حتی نمیتواند کلمهای بگوید. آنها بااحتیاط وارد آپارتمان لوکاس میشوند، کفشهایشان را در میآورند و اطراف را نگاه میکنند. لوکاس برایشان ساندویچ درست میکند و به حیوان هیأت مدیره اجازه میدهد روی کاناپهاش بنشیند. حتی به آنها نشان میدهد چطور بازی ویدیویی انجام دهند.
سر سوم بلافاصله به هیولایی شلیک میکند. معلوم میشود که استعداد ذاتی در این کار دارد. چه کسی میتوانست حدس بزند؟»
حجم
۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه
حجم
۵۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه