
کتاب گرگ سفید
معرفی کتاب گرگ سفید
کتاب گرگ سفید با عنوان اصلی «White wolf: A novel of druss the legend» نوشتهٔ دیوید گمل و ترجمهٔ طاهره صدیقیان است. انتشارات کتابسرای تندیس چاپ دوم این رمان معاصر و انگلیسی را در سال ۱۳۹۹ منتشر کرده است. این رمان فانتزی که دنیایی اسطورهای دارد، شما را با شخصیتی به نام «مرگپیما» آشنا و همراه میکند. کتاب حاضر جلد ۵ از مجموعهٔ «حماسهٔ درنای» (Drenai Series) است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب گرگ سفید اثر دیوید گمل
کتاب گرگ سفید برابر با یک رمان معاصر و انگلیسی است که نخستینبار در سال ۲۰۰۳ میلادی منتشر شده است. این رمان که در ایران بیش از یک بار چاپ شده، ۲۱ فصل دارد و جلد ۵ از مجموعهٔ «حماسهٔ درنای» (Drenai Series) است. شخصیت محوری این اثر «اسکیلگانون» (Skilgannon) نام دارد. او یک ژنرال سابق ارتش است. مجموعهٔ «حماسهٔ درنای» (Drenai Series) شامل ۱۱ رمان فانتزی و حماسی است که در دنیایی خیالی جریان دارد. تمرکز اصلی این مجموعه بر مردم مکانی به نام «درِنای» است، اما نویسنده از نژادهای دیگری مانند «نادیر»، «ونتریانها»، «واگریانها» و «نشانیها» نیز سخن گفته است. مجموعهٔ «حماسهٔ درنای» روی لحظات مهم و شخصیتهای مختلفی در طول صدها سال متمرکز است. اغلب شخصیتهای اصلی در یک رمان، نوادگان یا اجداد شخصیتهای دیگر در کتابهای مختلف هستند.
خلاصه داستان گرگ سفید
داستان کتاب گرگ سفید با مقدمهای آغاز شده که در آن، راوی از وحشت «کافاسِ بازرگان» از ورود یک غریبه به آتش میان جنگل در شمال پایتخت میگوید. راوی میگوید که کافاس آن نقطه را با دقت بسیار برگزیده بود؛ گودالی دور از جاده تا آتشی که روشن کرده بود دیده نشود. جنگ داخلی پایان پذیرفته بود، اما تلفات دو طرف به قدری زیاد بود که گروههای اندکی باقی مانده بودند تا از جنگلها پاسداری کنند؛ جایی که خائنان و فراریها به دزدی و غارت مشغول بودند. بازرگان دربارهٔ این سفر بسیار فکر کرده بود، اما ازآنجا که همکارانش وحشتزدهتر از آن بودند که به سرزمینهای «ناشان» وارد شوند، او فرصت را غنیمت شمرده بود تا سود سرشاری از کالاهایش نصیب خود کند. ابریشم از چیاتز و ادویه از شراک و گوتیر از کالاهای او بودند. حالا این سودها بسیار دور از دسترس به نظر میرسید. داستانِ این جلد درمورد «اسکیلگانون»، یک ژنرال سابق ارتش است که تلاش میکند زندگی پر از خشونت خود را پشت سر بگذارد و راهب شود؛ بااینحال سرنوشت او را به مسیر دیگری میکشاند. او مجبور میشود با ناآرامیهای داخلی در قلمرو روبهرو شود. اسکیلگانون در این راه با «دروس افسانهای» ملاقات میکند و به او در مأموریتش برای نجات یک دوست و دختر او میپیوندد. پایان چه خواهد بود؟ بخوانید تا بدانید.
چرا باید کتاب گرگ سفید را بخوانیم؟
کتاب حاضر یکی از رمانهای حماسی، فانتزی و اسطورهای است که سالها بازنشر شده است.
کتاب گرگ سفید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۲۰ انگلستان و قالب رمان حماسی، فانتزی و اسطورهای پیشنهاد میکنیم.
درباره دیوید گمل
دیوید گمل (David Gemmell) با نام کامل «دیوید اندرو گِمِل» در سال ۱۹۴۸ به دنیا آمد و در سال ۲۰۰۶ میلادی درگذشت. او نویسندهٔ کتابهای قهرمانمحور و اهل بریتانیا بود. درحالیکه در جوانی به روزنامهنگاری مشغول بود، در سال ۱۹۸۴ اولین رمان رسمی خود با عنوان «اسطوره» را منتشر کرد. پس از آن زمان بین سالهای ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۶ بیش از ۳۰ رمان نوشت که بیشتر آنها حماسی و فانتزی بودهاند. گفته شده است که کودکی این نویسنده به جنگ و دعوا با زورگیران مدرسه یا فرارکردن از دست آنها گذشت. او درد زخمها و جراحات بسیاری را در این درگیریها چشید. بیشتر این تحقیرها و اذیت و آزارها بهعلت حضورنداشتن پدر واقعی او بود. با پافشاری پدر ناتنیاش یاد گرفت در مقابل سختیها ایستادگی کند. این طرز تفکر را در بیشتر رمانهای دیوید گمل دیدهاند. در نوجوانی بهعلت تشکیلدادن یک اتحادیهٔ قماربازی از مدرسه اخراج شد و پس از آن به کارهایی همچون کارگری و کار در کلوپهای شبانه پرداخت؛ تااینکه مادرش موقعیتی برای یک مصاحبهٔ کاری در روزنامهای محلی برای او دستوپا کرد. او از بین ۱۰۰ نفر شرکتکننده در این مصاحبه، بهعنوان روزنامهنگار انتخاب شد. پس از موفقیت در کار جدیدش فرصتهای شغلی مناسبی برای کار در روزنامههای بینالمللی همچون «دیلی میل»، «دیلی میرور» و «دیلی اکسپرس» یافت و از این طریق توانایی خود را در زمینهٔ نگارش پرورش داد. از رمانهای او میتوان به «اسطوره»، «نخستین ماجراجوییهای دراسِ اسطوره»، «دختر آیرون هند»، «شاهین نیمهشب»، «گرگ سفید» و «افسانه مرگ پیما» اشاره کرد.
بخشی از کتاب گرگ سفید
«برای رابالین آن شب در حالتی از وحشت سپری شد. همچنان که دیگران دربارهٔ جنگ فردا صحبت میکردند، او بیصدا نشسته بود. دستانش میلرزید، و آنها را محکم به هم قفل کرده بود تا دراس متوجه ترس او نشود. حملهٔ جانوران به اردوگاه ناگهانی بود و او واکنشی خوب از خود نشان داده بود. دراس شجاعت او را تحسین کرده بود. اما حالا، درحالیکه نشسته بود و حمله را انتظار میکشید، میدید که شکمش به هم میپیچد. دیاگوراس و اسکیل گانون را دید که با هم شوخی میکنند و بعد از آن دراس افسر درنای را از پرتگاه آویزان کرد. این مردان هیچ ترسی نداشتند.
رابالین هیچ درکی از تاکتیکهای نظامی نداشت و وقتی به طرح حملهٔ اسکیل گانون گوش میکرد بسیار خطرناک بهنظرش میرسید. بااینوجود کسی به آن اشاره نکرده بود و او احساس میکرد شاید عدم آگاهیاش مانع میشود که خوبی و دقت آن نقشه را ببیند. بنابراین هیچ حرفی نزد.
نادیرها سوار بر اسب از جادهٔ کوهستانی بالا میآمدند و از جایی که دیاگوراس و دو برادر در یک گودی کمعمق پنهان شده بودند میگذشتند. اسکیل گانون و دراس از جلو به آنها حمله میکردند. او و گاریان از پناهگاهی در پشت تخته سنگهای بالایجاده بهسمت سواران تیرمیانداختند. درحین درگیری اسکیل گانون و دراس، دوقلوها و دیاگوراس یورشی از پشت را ترتیب میدادند. پس از آن ظاهراً این پنج جنگجو بر بیست ایلیاتی وحشی غلبه میکردند. از دید رابالین این هیچ معنایی نداشت. آیا نادیرها مردان پیادهای را که به آنها حمله کرده بودند زیر دستوپای اسبانشان له نمیکردند؟ آیا آنها را نمیکشتند؟
رابالین میترسید این سؤالات را بپرسد.
تنها چیزی که میدانست این بود که شاید آن شب آخرین شب زندگی او باشد و دریافت با اشتیاق به زیبایی آن شب مینگرد و آرزو میکند کاش بال درمیآورد و از ترس خود فرار میکرد.
دراس کنار دیوارهٔ صخره آمد، دراز کشید و به خواب رفت. برای رابالین غیرقابل فهم بود که مردی در آستانهٔ جنگ بتواند بخوابد. دریافت به خاله آتیلا فکر میکند و خانهٔ کوچکش در اسکپتیا. او با کمال میل حاضر بود ده سال از عمرشرا بدهدو زندگیاش بهحالتسابق برگردد و نگرانچیزی بهجز سرزنشهای لابرزِ پیر بهخاطر انجام ندادن تکالیفش نباشد. در عوض حالا یک شمشیر به کمر داشت و کمانی خمیده با ترکشی پر از تیرهای مزین به پَرهای سیاه.
زمان میگذشت و ترس فرو نمینشست. در شکمش بالا میآمد و لرزش بدنش را بیشتر میکرد. اسکیل گانون همراه دیاگوراس برگشت و آنها دراس را بیدار کردند. دراس نشست و چهرهاش درهم رفت. رابالین دید که او بازوی چپش را مالش میدهد. صورتش گودافتاده و خاکستری بهنظر میرسید. سپس دو برادر آمدند. یک بار دیگر نیان شال کمر جارید را گرفته بود.
نیان پرسید: «حالا میخوایم بجنگیم؟»»
حجم
۴۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۵۵۴ صفحه
حجم
۴۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۵۵۴ صفحه