دانلود و خرید کتاب زمان منفی هدا عربشاهی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب زمان منفی

کتاب زمان منفی

نویسنده:هدا عربشاهی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب زمان منفی

کتاب زمان منفی نوشتهٔ هدا عربشاهی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب زمان منفی

کتاب زمان منفی برابر با یک رمان معاصر و ایرانی و داستانی بر اساس یک تئوری فیزیک است. بر اساس تئوری نسبیت انیشتین، اگر با سرعت نور وارد یک سیاه‌چالهٔ فضایی بشویم زمان در جهت منفی حرکت می‌کند. در این داستان شخصیت‌های اصلی، ابتدا در یک زمان منفی زندگی می‌کنند و قهرمان اصلی در پیری از مرگ متولد می‌شود و با به‌عقب‌رفتن در زمان، شخصیت‌ها جوان می‌شوند و شخصیت اصلی به‌مرور، دوران پیری، بزرگسالی، جوانی، نوجوانی، کودکی و جنینی را پشت سر می‌گذارد و سرانجام در دنیای واقعی که زمان مثبت است متولد می‌شود. از اینجا به بعد تمام وقایع زمان منفی در زمان مثبت با جزئیات بیشتری تکرار می‌شود و قهرمان داستان بر پایهٔ قدرت اختیار، بعضی از سرنوشت‌های خود را تغییر می‌دهد. گاهی اوقات شاهد رخ‌دادن اتفاقی در زندگی خود هستیم که احساس می‌کنیم این اتفاق قبلاً برای ما رخ داده است و آن را تجربه کرده‌ایم. گفته شده است که این یک پدیدهٔ کاملاً ذهنی است و هنوز ریشهٔ آن مشخص نیست و ما در «زمان منفی» تکرار آن را شاهدیم که نویسنده در آن این پدیده را به خاطرات زندگی پیش از تولد نسبت داده است. در پایان رمان، شخصیت اصلی دوباره صحنهٔ مرگ را به‌وضوح می‌بیند و این‌بار در یک زمان مثبت می‌میرد.

خواندن کتاب زمان منفی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب زمان منفی

«به طرف خانه می‌رفت. غروب بود و خورشید کم‌کم در افق ناپدید می‌شد. مثل هر غروب که به طرف خانه می‌رفت، صدای قُلپ قُلپ مشک پرآبی که روی شانه داشت به راحتی شنیده می‌شد، چون آن هنگام تقریبا تمام مردم ده به خانه‌های خود بازگشته بودند و کوچه پس‌کوچه‌های دهکده خلوت بود. همیشه می‌اندیشید که مردم حتما برای این که هنگام مراجعت به خانه با او روبرو نشوند زودتر کوچه‌ها را خلوت می‌کنند. برای این که مطمئن شود یک بار امتحان کرد و زودتر از همیشه به خانه بازگشت. عکس‌العمل مردم دیدنی بود. همه شوکه شده بودند و با چشمان متحیر هم زیبایی‌اش را تحسین می‌کردند و هم از دیدنش ترسیده بودند، چون هرچه بود او دختر کدخدای ده بود.

در آستانه بیست سالگی بود و از آن‌جا که دختران دهکده از دوازده سالگی ازدواج می‌کردند او را «ترشیده» می‌دانستند. بارها عکس خود را در آب برکه‌ای که نزدیک چاه بود و زنان دهکده معمولاً در آن لباس می‌شستند، دیده بود. پوستش هنوز طراوت داشت و زیبایی‌اش خیره‌کننده بود. کدخدا و مادرش از این که هنوز نتوانسته بودند برای دخترشان شوهر مناسبی پیدا کنند نگران بودند.

تقریبا به دهکده رسیده بود که ناگهان متوجه شد دیگر صدای قُلپ قُلپ مشک آب را نمی‌شنود. با تعجب گوش داد و فهمید در تنها میدان دهکده هیاهو برپاست. کنجکاو شد بداند چه اتفاقی باعث شده است مردم تا آن وقت در بیرون از خانه باشند، ولی جرئت نمی‌کرد راهش را کج کند و به دهکده برود. مردد بود که پسربچه‌ای شتابان از کنارش رد شد. به دنبالش دوید و دستش را گرفت و پرسید چه خبر شده است. پسر که عجله داشت برود گفت: «دیوانه‌ای به ده آمده. درست مثل خودت. از آن طرف رودخانه. می‌گوید آمده دنیای این سوی رودخانه را ببیند.» و به سرعت خود را از دست او که مبهوت ایستاده بود رهانید و دوید. اما هنوز چند قدمی نرفته بود که رو به او کرد و گفت: «درست مثل خود توست. شاید بتواند برایت شوهر خوبی بشود.» و خندید و رفت.

دختر چندبار با خود تکرار کرد: «مگر دنیای این طرف رودخانه کجاست که مردی به خاطرش آن طرف رودخانه را رها کرده و به این طرف آمده است. مگر نه این که او را برای این دیوانه می‌خوانند که سال‌هاست روی تخته‌سنگ بزرگ کنار رودخانه می‌نشیند و در آرزوی این که روزی آن طرف رودخانه را ببیند هر صبح تا نزدیک غروب رؤیای خیابان‌ها، کوچه‌ها، خانه‌ها و مردم آن سوی آب را در ذهن می‌پروراند....»

زمان به سرعت طی می‌شد؛ سال سوم دانشگاه بود. «افسوس که عقربه‌های ساعت را هرگز نمی‌توان متوقف کرد. بدتر آن که انگار ما آدم‌ها خودمان هم دلمان می‌خواهد عقربه‌ها منظم و طبق عادت و سر وقت به جلو پیش روند تا بر روزمرگیمان صحه گذارند.» به ساعتش نگاه کرد. باتری‌اش هر سال تمام می‌شد و او حتی لحظه‌ای در تعویضش تردید نمی‌کرد. به سرعت به ساعت‌فروشی می‌رفت و بهترین مارک باتری را که یک سال عمر داشت، سفارش می‌داد، نکند که از زمان عقب بماند. عقربه‌ها به سرعت پیش می‌رفتند و او در آن هیاهو در عالمی خلسه در انتظار فرصتی بود که خود نیز نمی‌دانست چیست.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۸۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان