
کتاب خواب هایت را در این خانه تعریف نکن محمود
معرفی کتاب خواب هایت را در این خانه تعریف نکن محمود
کتاب خواب هایت را در این خانه تعریف نکن محمود نوشتهٔ عباس سلیمی آنگیل است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر، ایرانی و تاریخی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خواب هایت را در این خانه تعریف نکن محمود
کتاب خواب هایت را در این خانه تعریف نکن محمود برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در آن، روایت کلاسیک و مدرن و نیز چاشنی طنز و فانتزی در بستری تاریخی در هم آمیختهاند. این اثر داستانی شما را با شخصیتی به نام «محمود» آشنا و همراه میکند. محمود مردی میانسال و استاد دانشگاه است. او در احوالات عرفانی و دنیای دلخواه خود، یعنی قرن چهارم و پنجم هجری شمسی سیر میکند. اتفاقی باعث میشود محمود خود را در همان قرنها و در پیشگاه «شیخ ابوسعید ابوالخیر» ببیند و عاشق یکی از مریدان او شود. عنوان برخی از فصلهای رمان حاضر عبارت است از «آغاز راه؛ یکمِ محمود»، «از دانشکده تا اتاقک جنگیر و از آنجا تا دوردست؛ دومِ فرشته»، «فرشته در آن سوی آبها؛ سومِ فرشته»، «از کویر تا کنگرهٔ عرش؛ چهارمِ محمود» و «بازگشت به کردیچال؛ چهارمِ سیاوش».
خواندن کتاب خواب هایت را در این خانه تعریف نکن محمود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان تاریخی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خواب هایت را در این خانه تعریف نکن محمود
«خب حالا شد! حالا شد یه چیزی! به جان تو اینجور مواقع همه را میشناسم با شماره شناسنامه و شماره کفش و چند تا شماره دیگر. وقتی کسی چیزی میخرد و کار و کاسبی رونق میگیرد مغزم روشن میشود، دکتر میشوم برای خودم... ببین، به این پا نگاه نکن. الآن هم اگر بخواهم بروم آن ور مرز جنس بیاورم میتوانم. از همه کولبرها تر و فرزترم. فقط میخواهم زحمت دکتر هدر نرود که با بدبختی این یکی پا را برایم نگه داشت. فقط به حرمت دکتر است که نمیروم. برایش قسم خوردم. باور نمیکنی؟ نکن... این هم خراب نمیشود. هی نگو گارانتی گارانتی. دوره گارانتی گذشته آقا. این گوشی ده سال برایت کار میکند و آخ هم نمیگوید. اگر سر ده سال خراب شد، بیاور همینجا خودم ازت میخرم. گارررانتییی! چه حرفها!
چیزی که من فهمیدم این بود که مثل سگ از زنش میترسید. دو هفته توی بیمارستان کارش این بود که از نمازخانه بدود به سمت بخش و از بخش به نمازخانه. از این کولبرها بیشتر میدوید. به نظرم این آدم یک احمق بهتماممعنا بود اما زرنگ هم بود. با دکتر دعوا میکرد و میرفت نمازخانه پیش پدر من چای میخورد، با پرستار دعوا میکرد و میرفت چای میخورد. بعضی وقتها هم اول چای میخورد بعد میآمد دعوا میکرد. وضعی شده بود! حیف که گیج مرفین بودم وگرنه بهش میگفتم آنجا نمازخانه است نه آبدارخانه. بزند به کمرت الهی!
من درد داشتم ولی میدیدم که عاشق چای مفتی است. سر و تهش را میزدی توی نمازخانه بود، پیش پدر من. به قول شما، دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!
الآن رفته اورامان چلهنشینی. نیست. نگرد! اگر دوست داری از زبان این فلج سراپا تقصیر بشنوی، گوش بگیر، اگر هم به من اعتماد نداری و به خیالت آن درویش اینکارهتر است، خوش گلدی! برو توی چلهخانهای کوهی کمری جایی پیدایش کن و بنشینید با هم درباره محمود زنذلیل حرف مفت بزنید. اتفاقا خیلی هم تحویلت میگیرد. شاید چایی هم بهت داد و سر حال آمدی.
خب پس وسط حرفم نپر. من که هر وقت میدیدمش برمیگشتم سمت دیوار یا ملافه را میکشیدم روی سرم. حوصله ورور این آدم را نداشتم. میگفت: «اینها همه مریض مناند...» سر دکتر داد میزد و این چرت و پرتها را میگفت. آخر بگو ریغو من چرا باید مریض تو باشم؟ من اگر مریض تو بودم خودم را در گردنه صلواتآباد دار میزدم که به تهران نرسم. تو خودت مریض این و آنی.
به جانت قسم مرفین زمینگیرم کرده بود آقا. بحث بیپایی نبود، روی ابرها بودم وگرنه یکپایی پا میشدم و تا میخورد میزدمش. آنقدر میزدمش که به شکر خوردن بیفتد و بگوید: «غلط کردم، من مریض توام، نه تو مریض من. من مریض همه این مریضخانهام.»
آدم زباننفهمی بود. دکتر میگفت دارو نداریم و همهجا تحریم است، این میگفت برو ناصرخسرو بخر. الکی گیر میداد به دکتر بدبخت. یارو یک عمر مشق ننوشته که بیاید با تو بحث کند. طرف دکتر است. بفهم! ولی به زنش که میرسید موش میشد. بدوبدو و نفسنفسزنان از نمازخانه میآمد. که چه؟ که خانم زنگ زده و میخواهد با پسرش حرف بزند. خاک بر سرت مرد! گوشی را قطع کن و دوباره بزنگ. بگو آخر چرا میدوی؟ چرا قطع نمیکنی...؟ خب حالا به نظرت چرا قطع نمیکرد؟ ها؟ آفرین! چون باید گوش میداد. مجبور بود. اگر قطع میکرد زنش پا میشد میآمد بیمارستان شل و پلش میکرد و میرفت. نمیکرد به نظرت؟ پس چرا میدوید؟ به آن پسر علیلش هم اینها را گفتم. گفتم: «بابات شوهر کرده. تو دو تا مادر داری شکر خدا، از مهر مادری چیزی کم نداری...» جیغ میزد. پسر خوبی بود.»
حجم
۸۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۸۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه