
کتاب خواب عمیق گلستان
معرفی کتاب خواب عمیق گلستان
کتاب خواب عمیق گلستان نوشتهٔ پروانه سراوانی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان فارسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خواب عمیق گلستان
پروانه سروانی در کتاب خواب عمیق گلستان به ظرافت نشان داده است که چگونه باورهای راسخ انسانها، بسته به شرایطی که در آن قرار میگیرند، میتوانند تغییر کنند. زنی که جز راستی و صداقت، فکر دیگری در سر نداشت، حالا سنگینی بار یک دروغ ۱۵ساله را بر دوش میکشد. مردی که تمام زندگیاش را وقف خانوادهاش کرده بود، ناگزیر به مسیری قدم میگذارد که در آن، پنهانکاری تنها راه چاره است. این رمان به ما یادآوری میکند که خطا و لغزش، برای هر کسی، در هر لحظهای و به شکلی غیرمنتظره، امری امکانپذیر است.
خواندن کتاب خواب عمیق گلستان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خواب عمیق گلستان
«محضردار آب پاکی را ریخته بود روی دستم. میدانستم به قانون و تبصره و ماده نمیشود دل بست. وکیلهایی که برای مشاوره سراغشان رفته بودم میگفتند در نهایت با از دست دادن بچهها میتوانم به میل و درخواست خودم طلاق بگیرم. رفتن علیرضا پیش پدرش و ماندن سرمه پیش من تا هفتسالگی باعث پریشانی بیشترم میشد. طلاق راهش نبود، اگرچه درستترین کار بود. جسم و روحم زیر فشار و نگرانی درد میکشید. شده بودم آبشار طلایی که اردیبهشتماه با گلهای زرد و توپرش دیوار مشرف به خیابان حیاط را پر میکرد و نگاه هر رهگذری را چند دقیقه ثابت نگه میداشت. پایهاش ضخیم بود، اما میدانستم که قیم قویتری میخواهد. سال اول با بزرگتر شدن و رشد کردنش دسته بیلی شکسته را با طنابی نازک، به عنوان قیم، به تنهاش بسته بودم. سال بعد، دیوانهوار، ری کرد و قد کشید و رفت بالا. طنابکشش کردم تا روی دیوار. سال بعدتر، جانِ کوچه دیوانه بود از دلبری و عشوههایش. دسته بیل کوتاه بود. فهمیده بودم که توی خاک لق میزند. عادل گفته بود: «این چوب از توی خاک پوسیده. باید با یک چوب بلندتر و محکمتر عوضش کنی.» سرم گرم شده بود و حواسم پرت. وسط ظهری دل داده بودم به قصه بز زنگولهپا، با صدای مامانروحی برای علیرضا و سرمه، که صدای وحشتناکی از جا پراندمان. بدون فکر کردن فهمیدم صدا از کجاست. مُردم و زنده شدم تا بلند شوم و سرک بکشم توی حیاط و خرمنخرمن رزهای کوچک زرد را معلق بین زمین و هوا ببینم. انگار تن خودم را داشتند از دو طرف میکشیدند. درد کشیدنشان را با پوست و خونم حس میکردم. گریه امانم نمیداد. رشتههای سر دیوار افتاده بودند وسط کوچه. مثل دخترهایی که سر و تنبرهنه از خانه پدری، بیرون انداخته شده باشند. رد رشتههای دردمند آویزان به طنابها را که نگاه میکردی، برهنگی سنگ مرمر هره دیوار سیلی میزد توی صورت ترسیدهات. گیاه نازنینم زیر سنگینی گلهای فریبای اردیبهشتیاش شکسته بود.
شده بودم آبشار طلایی. زیر بار اینهمه فشار، با قیمی پوسیده و دیواری که دیگر تکیهگاه من نبود، خم شده بودم. نمیتوانستم تاب بیاورم. همین روزها بود که بشکنم و از هر طرف کشیده شود جسم و روحم. آقاجان خوب کاری میکرد که دست نمیگذاشت روی زخمم. مدرسه پیدا کرد برای علیرضا، سرمه را فرستاد کلاس موسیقی، برای گلشن و گلبو برنامه گذاشت که هفتهای دو بار با هم بیایند و بروند، نه بیشتر. مرهم میگذاشت و پانسمان جراحتم را عوض میکرد. مامانخانم شبهای زیادی کنارم خوابید و بغلم کرد و قصه کورتاژ جنین سهماههاش را، که بعد از من سقط کرده بود، با بغض و گریه برایم تعریف کرد. میگفت مطمئن بوده که این یکی پسر است و دهان همه را از نیش و کنایه زدن میبندد، که پشت و پناه خواهرهایش میشود و دلگرمی پدر و مادرش. میگفت هنوز خوابش را میبیند و فکر میکند باید شیرش را بهموقع بدهد. میگفت اگر مانده بود، الآن دیگر وقت دامادیاش بود.»
حجم
۲۳۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۱ صفحه
حجم
۲۳۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۱ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب خانم سراوانی رو دوست داشتم برعکس پرتقال خونی که اصلا مطابق سلیقه ی من نبود. این کتاب روایت جذابی داره و همه چیز سر جای خودشه.