
کتاب پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم
معرفی کتاب پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم
کتاب پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم نوشتهٔ رویا هدایتی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم
کتاب پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم در نگاه اول، داستانی دربارهٔ «پری» است؛ دختری با همسری عجیبغریب است که به دلیل مشکلات روحی و رفتارهای نامتعارف شوهرش، به خانه پدری بازگشته است. فرار شوهر پری از بیمارستان و زندگی شگفتانگیز او یکی از موضوعهای داستان است، اما محور اصلی داستان نیست و ماجرا فراتر از اینهاست. داستان، داستانِ گِرد نبودن زمین و حقایقی است که شاید تاکنون به اشتباه به شما آموخته شدهاند. مطالعهٔ این کتاب باعث میشود که کمی متفاوت و با تردید بیشتر به دنیای اطراف خود بنگرید. شاید هیچ چیز آنطور که ما میبینیم، نباشد.
خواندن کتاب پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیاده روهای پارک لاله، سکوی دوم
«کلی چیزای نامردی دیگه هم بهش گفته بودم. هیچی نگفته بود. بعد یه چیزی گفته بود که از زندگیم واقعاً سیر شدم، یعنی از دنیا و هر چی توشه. صداش یهجوری شده بود، گفته بود: «پری، دیگه نمیتونم گریه کنم. قرصایی که اینجا بهم میدن باعث میشه دیگه نتونم گریه کنم.»
به نظر شما چهجور آدمایی میآن و یه چیزی مثل گریه کردن رو از شما میگیرن؟ هیولاها هم گریه کردنو از آدم نمیگیرن. حیوونا هم نمیگیرن. فقط روانپزشکا میتونن قرصایی به آدم بدن که آدم دیگه نتونه گریه کنه. من یه بار که خیلی غمگین بودم، وقتی با شاهرخ تازه نامزد شده بودم و خیلی غمگین بودم، رفتم پیش یه روانپزشک. من فقط یهکم غمگین بودم. یعنی یه ماه بود که خیلی غمگین بودم. اونم به خاطر اینکه دیگه نمیخواستم با شاهرخ عروسی کنم ولی مامانم و داییم نمیذاشتن من جدا بشم. بعد اون دکتر روانپزشک یهسری قرص نوشت واسه من.
من یه ماه اون قرصا رو میخوردم. بعد تنها کاری که قرصا با من کرده بودن این بود که حرف زدنم شل شده بود، خندیدنم مصنوعی شده بود، بیقرار شده بودم و دائماً یا راه میرفتم تو خونه یا خودمو بیخودی تکون میدادم، میشِستم یه گوشه هی به چپ و راست تکون میدادم خودمو.
بعضی وقتا هم خیره میشدم به یه چیزی یا کسی. خیلی هم غمگینتر شده بودم. بعد یکی دیگه از تأثیرای خیلی بدِ اون قرصا اینه که آدمو بیتفاوت میکنه به همهچی. مثلاً اون ماه که اون قرصا رو میخوردم، چند شب بود از خونه بغلیمون صدای گریه یه خانومه میاومد تو اتاقم. ولی اصلاً برام مهم نبود اونموقع، بیتفاوت شده بودم به همهچی. یعنی اصلا نرفتم ببینم صدای کیه و چرا چند روزه گریه میکنه. همهش تو دلم میگفتم گریه میکنه دیگه، مگه چیه! میبینید؟! روانپزشکا با این قرصا آدمو مریض میکنن، آدمو عوضی میکنن.
پسرعموی شاهرخ روانشناسی بالینی میخوند یا همچین چیزایی. یه بار میگفت: «یکی از استادامون گفته بود این روانپزشکا معمولاً با همدیگه قرار میذارن که اگه یکی از خودشون بیمار روحیـ روانی بشه، هیچوقت معاملهای رو که با بیماراشون میکنن با همدیگه نکنن.» خب من نمیدونم این حرف دقیقاً یعنی چی، فقط میدونم خودشونم میدونن چه بلاهایی سر مریضاشون میآرن.»
حجم
۱۴۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۴۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه