کتاب دعوت به نوشتن
معرفی کتاب دعوت به نوشتن
کتاب دعوت به نوشتن نوشتهٔ دوریس دوریه و ترجمهٔ مهشید میرمعزی است. نشر ثالث این کتاب را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «ادبیات ترجمه» است.
درباره کتاب دعوت به نوشتن
کتاب دعوت به نوشتن همانطور که از نامش پیداست، دعوتی برای نوشتن دربارهٔ خویش است. دوریس دوریه در مقدمهٔ کتاب حاضر بیان کرده است که وقتی آدم مینویسد، دربارهٔ خود مینویسد. نوشتن شگفتآور، دردناک، همراه با خودشیفتگی، شفابخش، فوقالعاده، رهاییبخش، غمافزا، الهامبخش، ملالآور، کسالتبار و حیاتبخش است. او با نوشتن، خود را زنده نگه میدارد و جان به در میبرد، هر روز از نو. دوریس موریه بر این عقیده است که همهٔ ما قصهگو هستیم و شاید همین ما را مبدل به انسان میکند. ما نمیتوانیم دست از داستانسرایی برداریم. ما، در یک تکگویی بیپایان و درونی، داستانهایی برای خود تعریف میکنیم. بعضی از آنها واقعی هستند، برخی کمی حقیقت دارند و گروهی دیگر اصلاً حقیقی نیستند. همهٔ ما تخیلی هستیم، ولی این را باور نداریم، چون مانند رمانی دنبالهدار، درست در میان این تخیل قرار داریم. این کتاب را بخوانید تا با شیوهٔ نوی دوریس موریه در دعوت به نوشتن، آشنا شوید.
خواندن کتاب دعوت به نوشتن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند بنویسند پیشنهاد میکنیم.
درباره دوریس دوریه
دوریس دوریه کارگردان، فیلمنامهنویس و نویسندهٔ آلمانی در سال ۱۹۵۵ در هانوفر متولد شد. پس از دریافت دیپلم در ۱۹۷۳، دو سال به آمریکا رفت و در دانشگاه پاسیفیک کالیفرنیا در رشتهٔ بازیگری و سینما تحصیل کرد. در ۱۹۷۵ به آلمان بازگشت و تحصیل در مدرسهٔ عالی تلویزیون و سینما را در مونیخ آغاز کرد. همزمان برای روزنامهٔ »زوددویچه» که در آنجا دستیار سردبیر هم بود، نقدهای سینمایی مینوشت. بعد همکار آزاد فرستندههای مختلف تلویزیونی شد و فیلمهای مستند کوتاه میساخت. در ۱۹۸۳ فیلم «وسط قلب» او که در اصل برای تلویزیون ساخته شده بود، در جشنوارهٔ فیلم ونیز نمایش داده شد و به علاوه جایزهٔ تماشاگران را در جشنوارهٔ فیلم «ماکس اوفولز» از آن خود ساخت. دو فیلم کمدی با «عنوانهای مردان» (۱۹۸۵) و «من و او» (۱۹۸۸) دوریه را در آلمان به شهرت رساندند. دوریه ۱۹۹۷ پروفسورِ مدرسهٔ عالی تلویزیون و سینمای مونیخ شد و در آنجا شروع به کار کرد. او همچنین چندین اپرا را روی صحنه برد. دوریس دوریه عضو انجمن قلم و آکادمی فیلم آلمان است. در ۲۰۱۹ هم دعوتنامهای برای عضویت در آکادمی «موشن پیکچر آرتز» که مسئول اعطای جایزهٔ اسکار است دریافت کرد. دوریه از ۱۹۷۶ فیلمهای متعددی ساخته است که از جملهٔ آنها میتوان از «پیر شدن در غربت»، «وسط قلب»، «مردها»، «بهشت»، «هیچکس مرا دوست ندارد»، «زوج عجیب»، «آرایشگر»، «تغییرات اقلیمی»، «شکوفههای گیلاس» و «اهریمنان» نام برد. از ۱۹۸۷ هم چندین رمان، داستان کودکان و داستان کوتاه از او منتشر شده است. «از من چه میخواهید؟»، «مرد رؤیاهای من»، «سامسارا»، «حالا چه کنیم؟»، «لوته و هیولاها»، «پیراهن آبی»، «مارتین»، «دزدان و خونآشامها» و «دعوت به نوشتن» از جملهٔ آنهاست.گرفت.
بخشی از کتاب دعوت به نوشتن
«بدون «ن»، یک سال تمام سیگار نکشیدم، ولی بعد در نیویورک به ملاقاتش رفتم. وارد آپارتمان فسقلی او شدم و بدون اینکه متوجه باشم، باز سیگاری در دست داشتم. ساعتهای متمادی حرف میزدیم و سیگار میکشیدیم. من اول سیگار لاکی استرایک بدون فیلتر میکشیدم، چون تقریباً هیچ زنی این سیگار را نمیکشید. بعد سیگار کَمِل و بعدتر مارلبرو میکشیدم. پدرم سیگار رِوُل میکشید و هیچچیز زیباتر از این نبود که وقتی در نوجوانی دیروقت از مهمانی به خانه برمیگشتم، بدون اینکه حرفی در این باره زده باشیم، با پدرم که منتظر من مانده بود، یک سیگار رِوُل بکشم. آنگاه خندهکنان میگفت، مردههای پایین دره را میبینی؟ همهشان رِوُل میکشیدند. برای اینکه خود را آزمایش کند که معتاد نیست، دوشنبهها سیگار نمیکشید. تلاش میکرد به من بیاموزد، کسی که خود را وابسته میکند، شخصیت ضعیفی دارد.
بطری ودکای «ن» در یخچال خالی شد، ولی لاغرتر نشد و ما با وجود تمرینهای جین فوندا، یک ذره هم متناسبتر نشدیم. «ن» در نیویورک اندوهگین و تنها بود. تمام ماجراهای عشقیاش پایانی غمگین داشت. همیشه عاشق بیقرار مردهای اشتباه میشد که هیچ به اندازهٔ او عاشق نبودند. تقریباً هر هفته روی کاغذ نازک مخصوص پست هوایی نامه مینوشت. پاکت باید بااحتیاط از یک طرف باز میشد، چون اگر از طرف دیگر باز میکردی، نامه سه تکه میشد و مجبور میشدی آن را مثل پازل به هم بچسبانی. البته دربارهٔ این نامهها مشکل خاصی نبود، چون همواره حاوی همان گله و شکایتها بودند: هیچکس مرا دوست ندارد. هیچکس مرا نمیخواهد. افسردهام. خیلی افسردهام. در زبان آلمانی، در چنین موقعیتی این حرف را نمیزدند. اصولاً بسیار کم دربارهٔ خودشان صحبت میکردند. وقتی غمگین و ناامید بودیم، کلمات صحیحی برای بیانش نداشتیم. بدون اینکه حرفی بزنیم، مینوشیدیم و منتظر میماندیم که برطرف شود.
نامههای «ن» مثل اینکه در حالت نشئگی نوشته شده باشند، بدون نقطه و ویرگول بودند. گاهی حتی آنها را تا آخر نمیخواندم. زیاده از حد غمانگیز بودند. هر از گاهی به او زنگ میزدم. اکثر اوقات نمیتوانستم این کار را بکنم، چون بسیار گران بود. وقتی در یک دفتر فیلمسازی تنها میشدم و باید منتظر میماندم، گوشی را برمیداشتم و شمارهٔ او را در نیویورک میگرفتم. خیلی زود متوجه شدم که نمیتوان از دفتر کانالهای تلویزیونی با خارج از کشور تماس گرفت. وقتی موفق به صحبت با او میشدم، بیوقفه از زندگی خود میگفتیم. تقریباً تمام حرفهایمان دربارهٔ مردها و محال بودن وجود عشق بود. چرا همهچیز اینقدر پیچیده بود؟ چرا چیزهایی را که میخواستیم به دست نمیآوردیم؟ با فاصلهای به اندازهٔ اقیانوس اطلس به هم میگفتیم: دلم برایت تنگ شده، دلم برایت تنگ شده. صدای خشخش در گوشی میآمد و به حرفهای هم گوش میکردیم که از کف آبهای دریا عبور میکرد. کی همدیگر را میبینیم؟ کی همدیگر را میبینیم؟ به اینکه در این بین کاری در حوزهٔ خودم داشتم حسادت میکرد و این را هم به زبان میآورد. چقدر به تو حسودیام میشود! هیچکس نمیخواهد موسیقی مرا بشنود. هیچکس مرا نمیخواهد.»
حجم
۱۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۹۹ صفحه
حجم
۱۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۹۹ صفحه